تصاویری از کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 6 استان ششم





میدان نفتی قلعه نار در دهستان میرزاوند واقع است بعد پیروزی انقلاب دهستان میرزاوند تغییر نام گرفت و جز مازو محسوب شد.

دولت رضاشاه پهلوی در سال 1310ه.ش میخواست طایفه میرزاوند را به خاطر یاغیگری ها به آهودشت یکی از بخش های شهرستان اهواز در بین عرب های آنجا تبعید کرده آن موقع جمعیت آهودشت و شهر اهواز تماما عرب بودند و آنجا را برای اسکان آنها تعیین کرد آهودشت و زمین های آنجا رو به عنوان حدود طایفه میرزاوند و طوایف عرب آهودشت تعیین کند و اما بزرگان میرزاوند نپذیرفتند و در مقابل دولت پهلوی مقاومت کرده و گفتند آب و هوای گرم داره و باعث تلف شدن ماها میشه و در همون بخش الوار گرمسیری اسکان می شویم روایت است صیفور با تبعید به آهودشت موافق بود و گفت به آهودشت نقل مکان کنیم اما بقیه سران تیره های میرزاوند موافق نبودن

میدان نفتی قلعه نار و بالارود در بخش الوار گرمسیری شهرستان اندیمشک قبلا تحت مدیریت شرکت بهره برداری نفت و گاز کارون(اهواز) بود(این میدان نفتی دوباره باید تحت مدیریت شرکت بهره برداری نفت و گاز کارون(اهواز) باشد فاصله بخش الوار گرمسیری تا اهواز نزدیکتر از فاصله بخش الوار گرمسیری تا مسجد سلیمان است فاصله بخش الوار گرمسیری میدان قلعه نار تا اهواز 150 کیلومتر است اما فاصله بخش الوار گرمسیر میدان قلعه نار تا مسجدسلیمان 180 کیلومتر است تازه آنجا مرکز استان خوزستان اهواز است و برای شرایط میدان نفتی و بخش الوار و اندیمشک بسیار بهتر است شرکت بهره برداری نفت و گاز کارون بزرگترین شرکت تولید کننده نفت در ایران در روز یک میلیون بشکه نفت خام تولید دارد و اما شرکت نفت مسجدسلیمان کمتر از 100 هزار بشکه نفت خام در روز تولید دارد)

اسم روستا چل از نام یک عرب عربستانی که در اهواز ساکن بوده و بعد به آنجا یعنی چل بخش الوار رفته شکل گرفته و نام او شیخ چُل عرب بوده و به همین خاطر نام این روستا روستای چُل است محله چول در شهر دزفول نیز به نام همین شیخ چل بوده که در واقع این دو مکان به او تعلق داشته و به نام شیخ چول نامیده شدند  تیره افشار فرخی و صیفور در دوران رضاشاه پهلوی کدخدای چل شود.




بُنه کریم خان میرزاوند.... این بُنه در ابتدا قرار بود به اسم بُنه صیفور باشد که صیفور به خاطر ریش سفیدی گفت به اسم کریم خان باشد و اما کدخدای شعبه فرخی که بیشتر توان و حرفش برو داشت و سرشناس تر بود همین صیفور بود این بُنه بُنه فرزندان شعبه فرخی میرزاوند بود و کریم خان و صیفور کدخدای آنها بودند.

ده و آبادی شاه مهدی میرزاوند این بُنه فرزندان تیره کلورضا بود و کدخدای آنها شامهدی بود.

بُنه جهانشاه میرزاوند فرزند مکه این بُنه فرزندان گلناز بود که کدخدای آنها جهانشاه بود همسر جهانشاه دختر کریم خان بود.


بُنه میرزا شیرمرد(میرزاوند) این بُنه شمار زیادی از شیرمردها و عده ای از شیرزادها بود و میرزا شیرمرد کدخدای آنها بود.


بُنه سیدموسی شیرزاد(میرزاوند) این بُنه شماری از فرزندان شیرزاد بود و صیدموسی شیرزاد کدخدای آنها بود.


بُنه ذوالفقار شیرمرد(میرزاوند) این بُنه شمار دیگری از شیرمردها بود و ذوالفقار کدخدای آنها بود.


روستای سراب کی طایفه میرزاوند 

روستای سراب چکه طایفه میرزاوند 


قلعه عبدالحسین و فرزندش آموسی قطب



ده شیخ چول در باوی اهواز که روستای چول دهستان میرزاوند نیز به نام او است و در انجا نیز ساکن بوده


طبق روایت ها این قبر احمد بن موسی بن جعفر رحمه الله است و  در موقع سفر به اینجا آمده و در اینجا فوت کرده حالا قبر شاهچراغ که همین احمد بن موسی کاظم در شیراز است متعلق به کیست؟؟؟؟!!!!!عده ای میگن سرش اینجا خاک است و بدنش در آنجا و عده ای میگن اینجا قبر حقیقی او است و عده ای میگن قبر زنش است و عده ای میگن اینجا فقط محل اتراقش بوده قبر پدربزرگ پدرم تقی که در حدود سال 1290 ه.ش فوت کرد در کنار همین قبر شاهزاده احمد است که دیگر اثری از آن نیست و زیر زمین رفته.

ساکنین روستای شاهزاده احمد پاپی های خادم شاهزاده احمد هستند.

ساکنین دهستان منگره بخش الوار گرمسیر از طایفه میرعالی بودند که بنه های آنها در این دهستان است بزرگ این طایفه در گذشته حاجی تقی میرمحمد ولی و نیز کدخدای و رئیس طایفه میرعالی میرشاه محمد و حاتم فرزندان سالاربودند که طایفه میرعالی در منگره بخش الوار تحت امر آنها بودن، میرپنج هاشمی نیز از بزرگان آنها بود و با بزرگان طایفه میرزاوند وصلت هایی داشتند نوه سالار همسر پسرعموم سرهنگ علی میرزاوند است و میرشاه محمد پدر محمدعلی میرعالی معروف به بلوچ پدرزن علی پسرعموم است.

میرسهراب از افراد نامی طایفه میرعالی و پسرعموی میرشاه محمد و حاتم میرعالی بود که در دوران رضاشاه پهلوی بخاطر یاغیگری اعدام شد او در مواردی در قشون صیفور برای غارت گرفتن ها و درگیری ها شرکت داشت.


در دوران رضاشاه عده ای از طایفه میرزاوند در خرمشهر مدتی  ساکن شده و قریه ای در آنجا به اسم میرزاوند ثبت کردند.



......................................................................................................................

تصویر زیر کتاب جغرافیای نظامی ایران نوشته سپهبد علی رزم آرا در سال 1313ه.ش است.

در صفحات 216 تا 220 این کتاب روستاها و آبادی های بخش الوار گرمسیر استان خوزستان و سران طوایف بخش الوار گرمسیر استان خوزستان نوشته شدند.

در این صفحه کتاب افرادی مثل:

شماره 1 صیفور......شماره 2 جهانشاه.......شماره 3 میرزا شیرمرد...........شماره 5 شامهدی........شماره 20 سپهدار میر........شماره 19 میرشاه محمد میرعالی........شماره 4 ساعدبک هیکی برادر کوچک بک هیکی  و.....نوشته شدند.

و توجه شود که در اول همه و در ردیف و شماره 1 سپهبد رزم آرا نام صیفور را درج کرده است.

....................................................................................................................................

کتاب جغرافیای نظامی ایران نوشته سپهبد علی رزم آرا یک کتاب صحیح و بدون تحریف است که از سال 1313ه.ش به جای مانده است.

کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران که کتاب جامع تر و درست تر است در 12 جلد نوشته شده یک کتاب درست و صحیح بدون دروغ و تحریف است که از سال 1330 ه.ش به جای مانده که توسط دولت محمدرضاشاه پهلوی و ستاد کل ارتش با نظارت سرتیپ حسینعلی رزم آرا برادر سپهبد علی رزم آرا به رشته تحریر درآمده است در این کتاب اطلاعات خوبی در مورد طوایف و محل اسکان و جمعیت آنها و نیز افراد مهم آنها ذکر شده است جلد 6 این کتاب در مورد تقسیمات جغرافیایی استان های خوزستان و لُرستان است در این کتاب با توجه به آنچه که دیدم تنها طایفه میرزاوند بیشترین بُنه ها را داشتند بُنه به معنای استقلال یک طایفه بوده و نشان دهنده آن است که آن طایفه مستقل بودند چون آن موقع بعضی از طوایف بین بعضی طوایف دیگر و در سلطه آنها بودند.

این کتاب رو لرها و لک های لرستانی مثل سگوند و... بختیاری ها دروغگو جاعل تاریخ و سیاهپوشان های بی اصالت در دزفول که دشمن منو مردم عربن ببینند از عصبانیت آتش از کله بی مخ آنها بیرون خواهد رفت چون در تاریخ گذشته اسم رسمی نداشتند و به کمک رژیم آخوندهای رافضی حاکم به ایران و وزارت فرهنگ و ارشاد خامنه ای و آخوندها کتاب های جعل شده دروغ واسه بزرگنمایی خودشان نشر می دهند.

......................................................................................................................................

یه روز یکی از این سیاهپوشان های بی اصل و نسب دزفول رو اینستاگرام پیام داد و اسم خودش را نمی گفت گفت شماها امرار معاشتان در بخش الوار با بلوط زغال بوده حالا شدید مهندس!!!!!ماها هر چی بودیم اما مثل شماها اجدادمون هرگز ترسو نبودن و روی پل قدیم دزفول باج و خراج به کسی ندادن!!!! اینها مردمی نژادپرست و ناسیونالیستن از قدیم ایام ناسینوالیست و دشمن ماها بودند.

این سیاهپوشان ها دزفول خودشان را به بختیاری های چهار منتسب می کنند که در صده قبل به دزفول مهاجرت کردن  و  نسبیتشان هم به همین کثافت ها می رسه که دشمنان اجدادی ماهایند جایی هم نوشته بود نسبیتشان از کولی هاست کولی ها همون فیوج ها یا لوتی ها هستند که از هندوستان به ایران مهاجرت کردن افرادی به فامیلی صاحب محمدی و رضا دوست در دزفول که بدشون از من میاد و واسم توطئه کردن خودشان را از همین سیاهپوشان های بختیاری می دانند و در محله بختیاری نشین سیاهپوشان در دزفول ساکن بودن نسبیتشان همین بختیاری های چهار است سیاهپوشان های دزفول و خصوصا همین صاحب محمدی ها در تاریخ دزفول اسم رسمی نداشتند و چیزی ندیدم که فردی در مورد شجاعت و سابقه درخشان آنها در قبل دوران انقلاب رژیم خمینی و خامنه ای روایت کرده باشد و من اکثر افراد سرشناس در دزفول در دوران رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی را می شناسم.

وقتی میرم دزفول این صاحب محمدی های سیاهپوشان بختیاری رو می بینم که با لباس محلی شلوار گشاد به شهر میان واقعا زشته اینها تا کی میخوان فرهنگ و آداب رسم و رسوم شهرنشین بود رو فرا بگیرن یه شلوار درست پاشون نمیکن شلوارهای گشاد شبیه سامورایی های ژاپن

در قدیم در دوران محمدرضاشاه پهلوی یک دزفولی به اسم مُلاعبدالحسین سوزنگر که در دزفول دکان قدیمی داشت به ناحیه میرزاوند تیره افشار آمده بود در روستای چل بخش الوار گرمسیر و در آنجا دکان زد و جنس از دزفول می آورد و در آنجا می فروخت او با تیره های میرزاوند رابطه دوستانه داشت روایت است موقع که مادر پدرم حوری فوت کرد همین ملاعبدالحسین سوزنگر نماز اونو خواند.

دزفولی های اصیل میگن ماها از نژاد رومی هستیم یه بار یه استاد داشتم تو دانشگاه فامیلش شیشه گر بود گفت نژاد ماها مردم دزفول نژاد رومی است منو شیشه گر با هم رفیق بودیم.

.................................................................................................................

در مورد تملک استان خوزستان

استان خوزستان از دوران پیامبر اسلام تا قاجاریه در سیطره کامل عرب های اهل سنت بود جمعیت شهر اهواز-آبادان و خرمشهر تمام عرب بود در دوران خلافت امیرالمومنین حضرت عمر بن الخطاب سربازان دولت خلافت اسلامی به سرحدات خوزستان حمله کردن و شهرهای استان خوزستان را فتح کرده به کرمانشاهان که آن موقع شامل لرستان حال حاضر خرم آباد و کرمانشاه و.....بوده حمله کرده و سربازان دولت خلافت اسلامی بسیاری از زن ها و دختران آنها را اسیر کردند.

در کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران نوشته سرتیپ حسینعلی رزم آرا جمعیت شهر اهواز تمام عرب نوشته شده بعد روی کار آمدن رژیم آخوندهای شیعه رافضی عده ای از دزفولی ها-شوشتری ها و بختیاری ها به شهر اهواز مهاجرت کردند شرکت نفت اهواز قبل انقلاب در دست عرب ها و میرزاوند بود.

یک روز یکی از این عالیپورهای بیرگانی بختیاری نجاست مسجد سلیمونی رو اینستاگرام پیام داد و چندین توهین به منو مردم عرب استان خوزستان کرد گفت خوزستان مال ماهاست شما و عرب ها برید عربستان اونجا جای شما آخه کثافت نجاست مسجد سلیمانی موقع که شرکت نفت اهواز دست عرب ها و میرزاوند بود شماها نوکر انگلیسی ها بودید همین صالح آباد اندیمشک موقع که اصلا این لُرها و لک ها مهاجر از خرم آباد لرستان که اصالت و نسبیتشان کُرد بارزانی زندیق است مثل بیرانوند-سگوند-قلاوند و..... به آن نیامده بودن دوران قاجاریه تمام در تملک عرب های شوش و شاور و عبدالخان و طایفه میرزاوند بود و آنجا محل باج و خراج گیری آنها بوده و خانواده سید عبدالحسین قطب و فرزندش آموسی قطب با زبل بودن و سیاست در اواخر قاجاریه و دوران رضاشاه پهلوی تمام زمین های صالح آباد و لور را ثبت رسمی واسه خودشان کردن

تصویر عبدالحسین پدرم از جانبازان و رزمنده های دوران جنگ ایران و عراق


پدرم عبدالحسین متولد 1321ه.ش جانباز 15 درصد و حضور داوطلبانه در جبهه به مدت 36 ماه در فاو عراق

پدرم از دانش تاریخی بسیاری راجع به تاریخ اقوام میرزاوند و غیره در دوران گذشته برخوردار است که از افراد مطلع و آگاه از تاریخ گذشته که در قید حیات نیستند به او رسیده هر چند در حد دو کلاس نهضت بیشتر سواد نداره اما به راحتی کتاب ها رو میتونه مطالعه کنه اگه اون موقع میتونست درس بخونه بسیار پیشرفت داشته بود پدرم در سن 14 سالگی پدرش صیدجعفر را از دست داد در سال 1335 ه.ش پدرش فوت کرد و خودش سرپرستی خواهران و برادرش که از او کوچکتر بودند را به عهده گرفت و برا این نتونست درس بخونه البته در آن دوران در ناحیه بخش الوار تا دزفول انگشت شمار اهل درس خوندن بودند.

درویش میرزاوند شوهر خواهرش با او هم سن است او درس خواند و تا فوق دیپلم عمران مدرک گرفت و کارمند فرمانداری شهرستان اندیمشک و بازنشسته فرمانداری است.



کارت عضویت پدرم در نیروی پایداری دوران پهلوی در این کارت تاریخ تولد پدرم اشتباه است در واقع آن موقع شناسنامه را کوچک گرفته بود 14 سال کوچکتر از سن واقعیش که متولد سال 1321 ه.ش است.

پدرم در سال های 52 و 53 به خاطر حمل اسلحه و تفنگ یک سال در زندان خرم آباد-6 ماه در زندان بروجرد و 6 ماه نیز در زندان کرمانشاه بود و یک سال نیز مورد عفو قرار گرفت آن موقع دولت پهلوی برای حمل سلاح و تفنگ سخت گیری های بسیاری داشت پدرم گفت در اول بهم گفتند اگر می خواهی برای سپری کردن دوران زندانیت تو را به زندان قزلحصار تهران می بریم و آنجا در زندان کار کن و اما او قبول نکرد آن تفنگ و اسلحه متعلق به پدرم نبود و در واقع متعلق به عموزاده اش مرحوم حاسی(رسول) میرزاوند بود که پدرم اونو در خانه گذاشته بود پدرم و مرحوم حاسی میرزاوند علاوه به اینکه پسرعمو بودند رابطه بسیار نزدیک و دوستانه داشتند و در جوانی هم قطار بودند.

پدرم با رژیم پهلوی مخالف نبود و دلیل دستگیرش هم مخالفت با رژیم شاه نبود که دستگیر شد فقط بخاطر نگهداری اسلحه بود پدرم در اون موقع سال 1351 ه.ش 30 سال سن داشت پدرم گفت وقتی که میخواستن منو از زندان بروجرد به زندان کرمانشاه منتقل کنند منو دو سه نفر دیگر را روی یک نیسان جنگی قرار دادند که مسلسل و رگبار نظامی و جنگی روی آن بود و چندین مامور نظامی دوران پهلوی نیز سوار بر اون نیسان ما رو تا زندان کرمانشاه مشایعت کردند.

بعد از آزادی از زندان به خاطر مسائل امنیتی به عضویت نیروی پایداری درآمد نیروی پایداری یک نهاد زیرمجموعه ارتش بود و چیزی سوای از ساواک بود و این نیرو نیرویی بود که اگر یک دولت خارجی قصد تهاجم به ایران را داشت آنها را به میدان نبرد می فرستادند در 5 ماه فقط دوره چریکی به اونها می آموختند پدرم گفت اینقدر دوره های چریکی و نظامیشون سخت بوده که بعضی ها پا به فرار می گذاشتند از ناتوانی و شدت دوره های سخت آموزش چریکی از نیرو فرار کرده و خارج می شدند و ماهیانه به پول امروز ماهیانه 6 میلیون تومن دستمزد به او می دادند پدرم گفت حتی به ماها وام تعاونی و خورد و خوراک هم این ارتش میداد.

کارت سابقه جبهه داوطلبانه پدرم در فاو عراق به مدت 36 ماه و 19 روز در اینجا تاریخ تولد پدرم در این کارت اشتباه درج شده و در واقع او متولد 1321ه.ش است.

 برگه مجروحیت و زخمی شدن پدرم در پایگاه هوایی وحدتی در سایت دز که سال 62 مجروح گردید از طرف بنیاد جانبازان و امور مجروحین شهر کرج و از طرف بیمارستان آیت الله مدنی شهر کرج که پدرم در موقع مجروحیت در آنجا بستری بود و درصدش رو به ناحق پایین زدند این صورت جلسه سانحه کمتر از 30 درصد جانبازی نباید براش ثبت می کردند.

بنیاد شهید و امور ایثارگران و سپاه پاسداران هیچ حقوق و دستمزدی به پدرم نمیده اونهاییکه حتی مشخص نیست چطور مجروح شدند و برگه ای دال به مجروحیت ندارند و رزمندگی ندارند با پارتی 25 تا 30 درصد جانبازی واسشون ردیف می کنند و دستمزد بالا انواع امتیازها را به خودشان و فرزندانشان میدهند دستمزد ماهیانه از بنیاد شهید و امور جانبازان می گیرند از سپاه پاسداران می گیرند پدرم 30 سال سابقه پرداخت بیمه داره و بازنشسته است اما کمترین حقوق بازنشستگی رو بهش میدن 6 میلیون تومن دیگر بازنشسته ها 9 تا 10 میلیون می گیرند جانباز و رزمنده است از سپاه و بنیاد شهید و جانبازان هیچ حقوق و دستمزدی نمی گیرد بی عدالتی و ظلم تا چه حد ظلم در حق منو پدرم بنیاد شهید و جانبازان باید حداقل ماهیانه 4 میلیون تومن حقوق واسه پدرم می زد مثل دیگر جانبازان و سپاه پاسداران هم ماهیانه حداقل 4 میلیون تومن بخاطر رزمندگی و جان فشانی هایش مثل دیگر رزمنده ها

 پدرم در اول سال 67 تا آخر سال 69 نگهبان و حراست پایگاه هوایی وحدتی در دزفول بود

سرهنگ پایگاه هوایی به اسم سرهنگ کامیاب با او اختلاف کرد و مجبور به ترک پایگاه شد طی یک ماجرا به خاطر حمایت از پسرخاله من حاجی مراد میرزاوند برادر شهید خیرعلی میرزاوند و پسرداییش اسماعیل میرزاوند که در آشپزخانه پایگاه هوایی وحدتی کار می کردند از پایگاه بیرون آمد در واقع با معرفی پدرم و حمایت او آنجا تو آشپزخانه به کار گرفته شدند و پدرم آنجا بردشون سر کار بعدها سرهنگ خودش آمد به پدرم گفت برگرد سر کارت گفت تو رفتی شکایت ماها رو کردی پدرم شکایت سرهنگ کامیاب را کرده بود از او خواستند که برگرده سر کارش و اما دیگه پدرم این مسئله که پیش آمد دیگه سر کار نرفت و گفت اگر برم فردا یه دسیسه و توطئه واسم درست می کنند!!!!!بعد بیرون آمدن از پایگاه دیگه کار مناسب بهش ندادن گفت اونجا تو پایگاه تو اتاق پشت کولر نشسته بودم و چایی می خوردم و فقط ورود و خروج افراد و وسایل رو بازرسی می کردم حتی گفت زن سرهنگ زمانی پور بعضی مواقع با سرهنگ می آمد و سرهنگ اینقدر بهم اعتماد داشت که به زنش می گفت برو پیش عبدالحسین بشین تو اتاق و اونم پیش من می نشست و چایی میخورد سرهنگ زمانی پور گفت باهام خوب بود....اما مسئولیتش سنگین بود یعنی اگر یک فشنگ گم می شد مسئول گم شدنش پدرم بود کلید انبار مهمات پایگاه هوایی چهارم شکاری دستش بود شیفت کاری آنها 24 ساعت کار و 24 ساعت استراحت بود پدرم از قبلش هم نیروی پایگاه هوایی بود و اونجا کار می کرد گفت سرهنگ زمانی پور که تهرانی بود گفته بود عبدالحسین رزمنده و جانبازه باید نگهبان پایگاه و کلیددار انبارهای مهمات باشه و گفت آدم بسیار خشن و سختگیری هم بود اگر  آنجا میموند بعد دو سه سال حتی در پایگاه هوایی به او خانه سازمانی می دادند.

پدرم عبدالحسین اینقدر آدم حلال و پاک دستی است که در دوران جنگ ایران و عراق آن موقع که عراق موشک به اندیمشک زد پدرم کیسه ای پر از پول و اسکناس در بین خرابه ها پیدا کردم حدود 10 میلیون تومن آن موقع بود و دنبال مالک آن پول ها گشت و یک نفر به فامیلی رستمی گفته بود متعلق به منن و آنها را به او داد.

تصویر زیر سایت موشکی دز است که پدرم بطور داوطلبانه در سال 62 از طرف پایگاه هوایی چهارم شکاری در حال نصب و بازسازی و تعمیر این سایت بود و عراق از ناحیه دشت عباس به سمت این سایت، موشکی فرستاد و آن را منهدم کرد پدرم به شدت مجروح گردید که با هواپیما به تهران اعزام شد یک نفر دیگه که با پدرم در آنجا مشغول کار بودن به اسم محمود دستاران پاپی که بدنش تکه تکه شد و شهید گردید و پدرم در اون موقع برای انجام کاری به پایین سکو آمده بود و مجروح گردید....اما به ناحق درصد اون رو کم زدن 15 درصد در حالیکه با توجه به جراحات وارد درصدش کمتر از 40 درصد نبود.

دو نفر که با پدرم عبدالحسین در جبهه بودند به فامیلی شهاوند و چراغ یعقوبوند به آنها و پدرم 30 هکتار زمین دیم در پشمی نزار اندیمشک سال 71 بطور گروبندی واگذار کردن آن موقع به عده ای از رزمنده ها بطور گروبندی زمین کشاورزی واگذار می کردند اشتباه پدرم اینجا بود که باید او و پسرعموم بهروز بطورشریکی زمین می گرفتن و باید شور می کردن که این زمین ها در اول متعلق به خانواده عبدالحسین قطب بودند که برای ثبت آنها مقداری پول می خواستند و پدرم فکر نمی کرد ارزش بیابند و آن موقع نیز کمی دستش تنگ بود و سهم پدرم از آنها 10 هکتار بود دنبال کار ثبت آنها نرفت آن شهاوند و چراغ که شرکای او بودند کثافت ها میخواستن دست پدرم از آنها خارج کنن که خودشان بزنن بالا واسه خودشان برای خودشان مقداری گرفتن حتی یکی دو سال سال 71 و 72 در آنجا گندم زراعت کردیم و محصول خوبی هم از آن زمین ها برداشت کردیم آن موقع زمین ها دیم بودن اما طوری است که می شد چاه کشاورزی در آنها دایر کرد یا از آب بالارود برای آبیاری آنها استفاده کرد در واقع هنوز اون زمین ها متعلق به ماها است از لحاظ قانونی اما برگه ای از آنها تو دست ندارم فقط در قسمت تعاونی سپاه پاسداران ثبت است که به پدرم و این دو نفر واگذار شدن امروز هر هکتار آن زمین ها بیشتر از 3  میلیارد تومن ارزش داره عده ای از رزمنده ها و این سپاهیان از همون پشمی نزار زمین گرفتن از همین زمین ها و چاه آب کشاورزی هم توشون زدند  هر لُر لُرستانی کثافتی که رو اونها دست انداخته من نمیدونم اون خودش و خانوادش بشدت تقاص پس خواهند داد هم در این جهان و هم آخرت

بسیاری از سران فاسد همین رژیم غیرقانونی از طریق همین رانت خوری ها و دست انداختن روی زمین های دیگران هکتارها زمین بعد انقلاب بالا زدن امثال خانوادهای لاریجانی های زمین خور-محمود احمدی نژاد حسن روحانی قالیباف هزاران هکتار زمین در بخش های مختلف کرج مازندران و....را غصب و مصادره برای خودشان کردن.

فریدون حسنوند و باندش که از این سکوندها-بیرانوندها و قلاوندها و فامیل های نزدیکش بودن با نفوذ در مجلس رژیم آخوندهای شیعه هزاران هکتار از املاک قطب و زمین های شهرستان اندیمشک در پشمی نزار و غیره را با سندسازی ها و نفوذ فریدون حسنوند در دستگاههای مختلف رژیم در تهران به نام خودشان مصادره به ناحق کرده که 10 هکتار زمین پدرم عبدالحسین در پشمی نزار اندیمشک که سال 70 به پدرم واگذار شد هم جز آنهاست مرگ بر شماها

اینها هیچ غلطی در دفاع از این کشور نکردن پدر من عبدالحسین بود که سه سال تمام در جبهه و در فاو عراق برای این کشور که آخوندهای لعنتی نابودش کردن بود و بدنش پر ترکش شد.


بعد اینکه این رژیم سرنگون بشه و رژیم پادشاهی پارلمانی راس کار بشه تمام سندهای زمین هایی که رژیم ولایت فقیه آخوندهای شیعه حاکم به ایران به ناحق برای عده ای صادر کرده را ابطال و مصادره خواهد کرد زمین های مردم که قاجاریه رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی به آنها داده را دست انداختن روی آنها

...............................................................................................................

در بخش الوار گرمسیر زمین داریم که این زمین ها از دوران قاجاریه-رضاشاه و محمدرشاه پهلوی تا به امروز زمین های ماهایند صیدجعفر پدربزرگم آن موقع مسئول تقسیم اراضی کشاورزی تیره افشار بود دوران اوایل محمدرضاشاه پهلوی و با کمک مامور و رئیس ژاندارمری دولت رضاشاه پهلوی در بخش الوار به اسم شعیب که دوست صمیمی او بود در آنجا آنها را ثبت کرد زمین به اسم بزر غربی که جای واقعا زیبایی در بخش الوار نزدیک روستا سرتاف و ایستگاه راه آهن مازو است و دستگاه کمباین هم وارد آن می شود و درو می کند در حدود 17 هکتار زمین کشاورزی است اما GPS جهاد کشاورزی که با حداقل انجام داد 11 هکتار نشان داد و اما بیشتر از 11 هکتار است مرغوب ترین خاک کشاورزی رو داره و اما مشکلش دیم بودن آن است و زمین آبی نیست که پدرم بسیار واسشون خرج کرد و در روستای چُل نیز یک زمین کشاورزی دیگر داریم که اسم زمین زمین محمد است که GPS آن را 5 هکتار نشان داد و خاکش مرغوب است در نزدیکی آنها چاه نفت وجود دارد و این امکان است که در آینده چاه نفت و گاز در زیر زمین پدیدار شود و اما دیم است و زمین دیم محصولش کم است اما خاکش بسیار مرغوب است اگر آب به آن راه داشت مرغوب ترین خاک زمین های آن نواحی زمین بزرغربی و شرقی است محصول بسیاری ازش حاصل می شد یک سال خودم آن زمین رو کاشتم چندین سال قبل حدود سال 93 بود شب کمباین در زمین کار می کرد اون موقع در خود قلعه لور اندیمشک و دزفول هوا آنچنان گرم بود و اما شب من تو زمین خودم خوابیدم و آنقدر سرد و خنک بود که برای گرم شدن آتش روشن کردیم آن سال بارش باران خوب بود و دو هفته ای یک بار باران می بارید محصول زمین خوب بود و حدود 17 تن گندم برداشت کردیم و از زمین محمد هم 5 تن گندم برداشت کردم شانسم خوب بود حدود 2 تن و نیم بذر گندم در زمین کاشتم نزدیک 12 میلیون تومن اون موقع گیرم آمد زمین بزرشرقی که کمی ازش بزرگتر است و زمین آب زیری در روستای چل که از زمین محمد بزرگتر است چندین هکتار متعلق به فرزندان صیفور است زمین بزرغربی  2 تن و 500 کیلو بذر گندم برای کاشت نیاز دارد و زمین محمد هم حدود 600 کیلو گندم نیاز دارد.

 اگه این 17 تن زمین بزرغربی و 5 تن زمین محمد امسال بود 400 میلیون تومن پولش فروش محصول می شد چون هر تن 16 میلیون تومن خرید کردن اگر چاه آب و قنات آب تو زمین بود با همین باران نزدن بیشتر از 20 تن برداشت محصول داره آنطور که تخمین زدم اگر قنات آب و چاه آب تو زمین باشه 2 تن و نیم بذر گندم تو زمین کاشته بشه و سه روزی یک بار به زمین آب داده بشه حداقل 50 تن برداشت محصول داره چون خاک زمینش خوب و حاصلخیز است و از زمین های پشمی نزار و اندیمشک بسیار حاصلخیزتر است زمین های اینجا زمین های آموسی قطب و آعنایت قطب پر از شن است و تغذیشون به چاه آبی است که بعد انقلاب اینهایی که بهشون رسید توشون چاه آب زدن والله بدون چاه آب محصول ندارند در پایین زمین آب منشعب از رودخانه ییلاقی است که آب زلال-تمیز و پاکی است و حتی موقع فصل بارش باران طوریه که میشه توش شنا و آب تنی هم کرد که اگر پمپ و موتور آب اونجا باشه میشه از آب آن برای آبیاری زمین استفاده کرد مشکل هزینه موتور پمپ و تجهیزات و رفت و آمدش است که دولت باید در این زمینه به ماها کمک و همکاری کنه اگر دولت کمک کنه در دادن موتور پمپ آب و تجهیزاتش و لولگذاری در زمین ها بشه و به روش آبیاری به شکل باران آبیاری بشه هفته ای یک بار موتور پمپ آب تو زمین برای آبیاری قرار می دهیم این زمین ها خاک بسیار مرغوب و حاصلخیز دارد که اگر دولت ها با ماها همکاری بکنن در برداشت محصول پرثمر بسیار پرفایده است.

زمین بزرغربی امروز ارزشش هر هکتار 3 میلیارد تومن است و زمین محمد در روستای چُل ارزشش هر هکتار 5 میلیارد تومن است چون خاک زمین محمد بسیار حاصلخیز و مرغوب است.

پدرم عبدالحسین اینقدر واسه این زمین ها خرج کرد اینور و آنور اگر این خرج ها رو واسه زمین های پشمی نزار می کرد امروز زمین های پشمی نزار رو هم داشتیم.

زمین بزرغربی نزدیک به 60 تریلی تراکتور سنگ توشه و زمین محمد هم نزدیک 30 تریلی اگه اینها همه جمع بشن از تو زمین مقدار محصول برداشت شده بسیار بیشتر میشه

خودم از خودم تا حالا 7 میلیون تومن فقط واسه زمین محمد خرج کردم کارگر و تراکتور آوردم که سنگ های تو زمین را جمع کردن 20 تریلی سنگ از تو زمین بیرون آوردم و خودم همش بالا سرشون بودم و هنوز هم سنگ توشه نزدیک به 20 تریلی سنگ کوچک دیگر اما اگه اونها جمع بشن و یک بار دیگه زمین شخم بخوره و سنگ های زیر شخم بالا بیان و اونها هم جمع بشن که نزدیک 30 تریلی دیگه زمین محمد از سنگ پاک میشه و خاک خالص بدون سنگ میشه اگر دستگاه سنگ جمع کن که پشت تراکتور است بیاد اونجا دیگه کار راحته و نیاز به کارگر نیست باید دستگاه سنگ جمع کن حتما باشه و بیاد اونجا این وظیفه مسئولان دولت آخوندهای شیعه حاکم به ایران است که این خدمات را به ماها ارائه بدهند.

مقداری سنگ بزرگ توی زمین محمد و بزرغربی است مقداری ازشون تو خاکن مقداری روی خاک که حجم و فضای زمین را گرفتن و در ضمن مانع کار تراکتور برای شخم و کمباین هستند و اگر یک دستگاه لودر بزرگ باشه سریع در صبح تا عصر زمین محمد رو درست میکنم و یک روز هم زمین بزرغربی همشونو میندازه کنار زمین فقط با لودرچرخ 10 تنی راهسازی بیرون میرن چون سنگ ها بسیار سنگینن اونجا تو بخش الوار گرمسیر لودر نیست و این اذیت کننده است باید یک لودر بهمون بدن که زمین رو صاف و بدون سنگ کنیم جاده کاملا آسفالت و صافه و لودر و دیگر ماشین آلات به راحتی وارد زمین میشن دکتر خیرالله خادمی که معاون وزیر راه و شهرسازیه و اسم پسرخاله ایش واسه ماهاست فقط!!!!! میتونه به لودری از شرکت ساخت رو واسم بفرسته و پول کارش رو هم پرداخت میکنم دولت رژیم آخوندهای شیعه حاکم به ایران کمک و همکاری به ماها که پدرم عبدالحسین جون خودش رو در راه این آب و خاک به خطر انداخت و رزمنده و جانباز است نمیکنه اونم دولت رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی بود که به فکر ماها بود اینها دنبال اختلاس و دزدی و زمین خورین اگر این زمین ها در امریکا و اروپا و حتی عربستان بود دولت اینقدر به ماها کمک می کرد و امکانات مورد نیاز رو در اختیار ماها قرار می داد اینجا ایرانه و رژیم آخوندهای شیعه حاکم به ایران که سال هاست منو تحت ظلم و ستم قرار دادن خودشان و مزدورانشان

..................................................................................................................

دانشگاه آزاد و خصوصا بنیاد به اصطلاح تبعیض گر شهید و امور ایثارگران هیچ تخفیف شهریه و کسر شهریه در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد برای من قائل نشدن برای کارشناسی ارشد 17 میلیون شهریه پرداخت کردم من قبل دانشگاه 40 میلیون تومن پول خودم داشتم 15 میلیونشو به دانشگاه آزاد دزفول پرداخت کردم خانواده های به اصطلاح شهیدان و جانبازان 25 درصد به بالا از دادن شهریه در مقطع کارشناسی-کارشناسی ارشد-دکترا معاف می باشند در دانشگاه های دولتی نوبت دوم شبانه و دانشگاه آزاد برخی ها که مشخص نیست چطور جانباز شدن و مدرک دال به جانبازی آنها وجود نداره و من با اینکه پدرم رزمنده و جانبازه تمام شهریه رو ازم گرفتند و حتی تخفیف 30 درصد که برای خانواده های زیر 25 درصد هم بود رو برای من قائل نشد بدروغ بهانه آوردن گفت دولت بودجه ندارد برای سایر کارها که بودجه دارند!!!!!! این یک بی عدالتی و بی قانونی است نمونه ای از تبعیض و بی عدالتی در حق این ایثارگران و رزمندگان است یک نفر امکان دارد هیچ سابقه رزمندگی نداشته باشد حتی یک روز هم اما مثلا یه موشک خورده تو شهر و یکدفعه مثلا جزیی زخمی شده و 25 درصد جانبازی بهش اطلاق گرفته فرزندان این فرد شامل تمام معافیت تحصیلی می شوند و اما مثلا یک نفر دیگر 30 تا 40 ماه رزمندگی داوطلبانه در جبهه و مرز عراق داره اما جانبازی او زیر 25 درصد مثلا 15 درصد هیچی از این معافیت ها به فرزندان اون تعلق نمیگره مجلس که اسمش را گذاشتید مجلس نمیدونم شورای اسلامی و شورای نگهبان حق خورتان!!!!!!!حداقل باید یک مقطع را هم در دانشگاه آزاد برای ما شهریه دریافت نشود مثلا یا کارشناسی یا ارشد یا دکترا کسی که مثلا کارشناسی ازش شهریه نمیگیرن دیگه کارشناسی ارشد دکترا ازش بگیرن یا اونیکه کارشناسی  یا کارشناسی ارشد شهریه داده دیگه در دکترا نباید ازش شهریه دریافت شود در دانشگاه دولتی نوبت دوم شبانه یا در دانشگاه آزاد شاید بخاطر منه که این قانون رو تصویب نمیکنن واقعا شرم آوره!!!!!! حتی در استخدام های نهادهای دولتی نیز آنها را بدون آزمون استخدام می کند من حالا اگر این قانون بود دکترای مهندسی شیمی رو گرفته بودم.

در سایت دانشگاه آزاد نوشته بود که ایثارگر به فردی گفته می شود که حداقل 6 ماه حضور داوطلبانه در جبهه داشته باشد و 15 درصد هم جانبازی داشته باشد که من پدرم 36 ماه حضور داوطلبانه در جبهه دارد.

مطالب وبلاگ

در باب مطالب وبلاگ

مطالب این وبلاگ طبق روایات معتبر و مستند از افراد آشنا به تاریخ گذشته که سینه به سینه به آنها رسیده و در راستگو بودن آنها یقین دارم نوشته شده و پس از سبک و سنگین کردن مطالب و صحت درستی آنها نوشته شده اند.

کارهایی که اجدادم تقی-صیدجعفر و عموی پدرم صیفور و سایر تیره های میرزاوند انجام دادن واسم تفاوتی نداره چون آنها که غارتشان کردن و ازشون قتال و هلاک کردن مشرک-کافر-بی نماز انسان های پست و فاسدی بودن و کار اجدادم شایسته تقدیر است و هیچ گناهی طبق حکم قران و عقیده فقهای اهل سنت مرتکب نشدن مال و اموال کافر و مشرک طبق آیات قرآن و عقیده تمام فقهای اهل سنت حلال است و طبق عقیده تمام فقهای اهل سنت عربستان شام عراق سیستان و بلوچستان بختیاری ها و لرهای و لک های لرستان و کهکیلویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری و فارس کافر و مشرکن و مال و اموالشان هم به مسلمین اهل سنت حلال است.

هر مطلب که بدستم برسه و بدونم درسته و واقعیت داره تو این وبلاگ می نویسم. 

نشان دادن بعضی کامنت های وبلاگ به معنی تایید حرف آن کامنت توسط من نیست در بعضی کامنت ها میخواهم شعور نداشته بعضی ها را نمایش دهم.

تمام مطالب که در دوران جمهوری اسلامی توسط بختیاری های چهار و هفت و لرها و لک ها مثل بیرانوند-سگوند-قلاوند و.... و سیدهای قلابی امامی در کتاب ها و حتی وبلاگ ها نوشته شدن دروغ و بی اساس است و دروغ های شاخ و دم دار در مورد خودشان زیاد نقل می کنند بیشتر مطالبشان واقعیت نداره از روی تعصبات طایفه ای و دشمنی با طایفه غیور میرزاوند نوشته شدن و بخاطر کینه و دشمنی با طایفه بزرگ میرزاوند از شجاعت مردم میرزاوند چیزی نقل نمی کنند تاریخ هرگز قابل دست کاری نیست و کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران و تاریخ جغرافیای نظامی ایران-لرستان نوشته آقایان رزم آرا در دولت پهلوی نشان دهنده این موضوع است تمام مطالب وبلاگ راست و درست و حقیقی است و هرگز دروغ نقل نمیکنم حتی اگر مطلب به ضررم باشه اما اینها که این کتاب ها را می نویسند میرن از یک مشت آدم بی سواد مثل خودشان که تعصبات طایفه ای دارند یا کلا سواد تاریخی ندارن یا کلا خود نویسنده دوست دارد در مورد طایفه اش اغراق گرایی و دروغ سرایی کند نوشته می شوند من اینها را نویسنده نمیدانم و هرگز به کتب اینها رجوع نمیکنم.

(ماها لُر نیستیم هر که میگه ماها لُریم اون غلط زیادی واسه خودش کرده لُرها و لک های لرستانی و بختیاری ها دشمن اجدادی ماها در گذشته بودن مردمی بشدت حسودن و بارها با من حسادت کردن شاید روبرو حرفی نزنن اما پشت سر و در قلب بشدت از من نفرت دارن و بهم حسادت می ورزند و سکته می کنند اگر من پیشرفت و ترقی داشته باشم چون اینو کامل فهمیدم لُرها و لک های لرستانی و بختیاری ها هیچ فایده ای واسه منو خانوادم نداشتن تازه باعث شدن که حق ماها خورده شده و بهمون لطمه زدن)

.........................................................................................................................

این وبلاگ در صفحات رسمی اینستاگرام سازمان ملل متحد-حزب جمهوریخواه امریکا-دونالد ترامپ و....ثبت است و از صدها کتاب دروغ که در کتابخانه های جمهوری اسلامی خاک می خورد بیشتر مخاطب دارد و صدایش تا لس آنجلس و نیویورک امریکا نیز رفته و مطالبش را می خوانند.

................................................................................................................................

در باب صیدجعفر پدربزرگم که روحش شاد و دعای سیداحمد تفاخ در وصف عبدالحسین پدرم 

پدربزرگم صیدجعفر بعد اینکه ازدواج کرد هر فرزندی که برایش بدنیا می آمد نرسیده به سن 4 سالگی از دنیا می رفتند.

سه پسر پیش از پدرم بدنیا آمدند که همشون نرسیده به سن 4 سالگی می مردند یکیشان 4 سالش بود که اسمش صیدکرم بود.

روزی سید احمد بن سیدطاهر آل تفاخ که از سادات عرب شاوور شوش بود و حرفش نافذ بود و دعاهایی که می نوشت گیرا بود و مقبول خاص و عام بود و کراماتی  داشت  به بخش الوارگرمسیری  می رود در آنجا پدربزرگم اونو به خانه دعوت میکنه و نهار و شام گوسفندی رو براش سر می بره و کباب بریان براش درست میکنه ماجرا رو براش تعریف میکنه و اونم دعایی می نویسد و میگه این دعا رو به فرزندت که بدنیا می آید بده و این حافظ او و نوادگانش خواهد بود و هر کس بهش بدی و ستم کنه و حقشو بخوره ده ها برابر تاوان و ضررمی دهد و نباید هرگز به مال حرام نزدیک شود و بعد اون پدرم عبدالحسین بدنیا آمد و مادر پدرم حوری یکی از گوش های اونو به نشانه این دعا سوراخ کرد و یک نشان به گوش او انداخت پدرم همیشه میگه من زیر دعای آقا سیداحمدم قبر سیداحمد اکنون در شهر شوش واقع است و به آقاسید احمد معروف است سیداحمد بن سیدطاهر تفاخ کرامات بسیاری داشت بخاطر ریاضت نفسانی و زهد و پرهیزگاری به مقامی رسیده بود که دعاهایش مستجاب می شد و می توانست در چشم بیننده امورخارق العاده را انجام دهد روایت است در یک مورد در جلوی چشم حضار دیوار توسط او به حرکت درآمده و حتی روایت است موقع که فوت می کند برای مدتی جسدش غیب شده والله اعلم

سیداحمد بن سیدطاهر تفاخ معروف به ابوهاشلات از عرب های جریده شوش و شاوور بود و در اهواز و بین مردم بخش الوار گرمسیر از نفوس و جایگاه خاص برخوردار بود....

پدرم عبدالحسین طبق روایت که برام گفته گفت که دوران پهلوی سال های 1335 به بعد برای گذران کارها خرید و فروش به دزفول رفته و گفت در یک مورد سال 1337 خودم به تنهایی گله گاو و گوسفند رو از بخش الوار به دزفول بردم و اونها رو در دزفول به مغازه داران دزفول فروختم و پول گرفتم و جنس و کالا خریدم گفت اون موقع دزفول اینطور پیشرفته نبود و حتی اندیمشک حال حاضر هم اینطور نبود گفت صالح آباد یک خط راه آهن داشت و چند خانه خشت و کپری در آنجا بود و دکان و بازاری در صالح اباد وجود نداشت و گفت مردم دزفول سوار الاغ-خر-چارپا رفت و آمد می کردند و وسیله نقیله موتوری دیده نمی شد.

پدرم در آن موقع با یکی دو نفر از دکان داران در دزفول آشنا و رفیق بود و گفت موقع که به دزفول می رفتم منو به خونه دعوت می کردند واسه شام و ناهار

در قدیم در دوران محمدرضاشاه پهلوی یک دزفولی به اسم مُلاعبدالحسین سوزنگر در دزفول دکان قدیمی داشت به ناحیه میرزاوند تیره افشار آمده بود در روستای چل بخش الوار گرمسیر و در آنجا دکان زد و جنس از دزفول می آورد و در آنجا می فروخت او با تیره های میرزاوند رابطه دوستانه داشت روایت است موقع که مادر پدرم حوری فوت کرد همین ملاعبدالحسین سوزنگر نماز اونو خواند.

 پدرم در طی ماههایی درسال های 1346 تا 1350 دو سه سال در اهواز کار می کرد و نگهبان شرکت هایی در آنجا بود پدرم گفت باید همون موقع سال 50 از بخش الوار استان خوزستان به اهواز هجرت می کردیم و آنجا ساکن می شدم و کار می کردم و بعدها فهمیدم اشتباه کردم اگر اون موقع به اهواز می رفت بسیار واسمون و واسه خودش خوب بود.

حدود 50 سال است که در قلعه لور اندیمشک کنار جایگاه گاز ساکنیم و تمام رفت و آمدم در طول زندگی در اندیمشک-اهواز و برخی مواقع دزفول بوده من تمام فامیل ها و آشنایانم در شهرستان اندیمشک و اهوازن 

عموی خودم شُکری سال 1353 تا 1356 در اهواز کار می کرد و حتی حدود 1000 هکتار زمین در آنجا را قطعه بندی کرد که بعدها دیگه دنبالش را نگرفت و مشخص نشد آن زمین ها چی شدند.

........................................................................................................

در مورد تملک استان خوزستان

استان خوزستان اهواز-آبادان-خرمشهر از دورانی که سربازان امیرالمومنین حضرت عمر بن الخطاب خوزستان را فتح کردند عرب ها در آن ساکن شدند و تا قبل انقلاب جمهوری اسلامی تمام جمعیت اهواز-آبادان و خرمشهر را عرب ها تشکیل می دادند در کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران نوشته سرتیپ حسینعلی رزم آرا جمعیت اهواز-آبادان و خرمشهر عرب نوشته شده.

دزفول و شهرهای لرستان مثل خرم آباد-طرهان-رومشکان-کوهدشت و.... و صالح آباد اندیمشک حتی یک چاه نفت و گاز و حتی یک سد درست و حسابی ندارند تمام معادن نفت و گاز ایران در آبادان-خرمشهر-اهواز و میدان نفتی قلعه نار بخش الوار استان خوزستان در دهستان میرزاوند استان خوزستان است بودجه نفت و گاز استان ماها منو مردم عرب خوزستان را میبرن صرف لرستان و خرم آباد و لرها و لک های نجس می کنند که به منو مردم عرب استان خوزستان توهین می کنند جمهوری اسلامی غیربومی ها از جاهای دیگر و انجا را فرستاد تو شرکت های نفتی و پالایشگاهی و پتروشیمی اما منو جوانان عرب استان خوزستان اهواز-ابادان-خرمشهر بیکاریم شهرهای مردم عرب ابادان-خرمشهر و اهواز مثل دهات و روستا و زباله دانی است قلعه لور که مکان پدری من انجاست به آن نمی رسند و حتی کثیف ترین آب آب چاه که پر از املاح و مواد سنگ ساز کلیه است را می فرستند واسه ماها و آب سد دز را واسه صالح آباد و دزفول می فرستند و اهواز-خرمشهر-آبادان و قلعه لور(قلعه قطب) کنار جایگاه CNG که خونه ما اونجاست بدترین و کثیف ترین آب آشامیدنی را داریم.

اندیمشک و صالح آباد تا قبل انقلاب خمینی دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی در زیر سیطره قشون طوایف عرب های شوش و شاوور و عبدالخان بود و بارها و بارها قشون عرب،صالح آباد که آن موقع عده ای لُر و لک خرم آبادی و لرستانی که سگون بودند برای قشلاق گله های خود در آنجا اتراق کرده و قشون صیفور عموی پدرم که از سران قدرتمند میرزاوند عرب که راس آن قشون صیدجعفر پدربزرگم بود نیز آنها را مورد تعرض و غارت قرار دادند و یک زن لُر لک قلی سگون که در مقابل قشون صیفور ایستاده بود که قشون رحم کند و غارتشان نکند توسط صیدجعفر پدربزرگم با تفنگ کشته شد لُر و لکی در شهر اندیمشک حضور نداشت آن موقع خانواده عبدالحسین قطب و پسرش آموسی قطب و آعنایت قطب بر روی صالح آباد و لور استیلا یافته بود و زمین ها و املاک صالح آباد و لور را سندشان را از شاه قاجارها دریافت نمودند و به ارباب و مالک قلعه لور و صالح آباد تبدیل شده بودند که بعد انقلاب خمینی تمام املاک و زمین هایش برای لرهای لرستانی خرم آبادی مصادره شد آرضا قطب از نوادگان عبدالحسین قطب و همسرش فریال مستوفی مالک شرکت های خصوصی در تهران می باشند او گفته بود که سند تمام زمین های قلعه لور و صالح آباد اندیمشک از زمین های کشاورزی گرفته تا غیر کشاورزی و حتی آنهایی که مکان های شهرداری و فرمانداری در آنها ساخته شده را دارد و اما از ترس جمهوری اسلامی نمی تواند کاری بکند.

روایت است در دوران خلافت حضرت امیرالمومنین عمر بن الخطاب سربازان دولت خلافت اسلامی موقع که به شوشتر و دزفول حمله کردند مردم ان موقع دزفول و شوشتر زن ها و دختران خودشان را لخت و عریان کرده و در مقابل سربازان دولت خلافت اسلامی قرار دادند تا با آنها کاری نداشته باشند و فرمانده لشگر اسلام دستور داد آنها را اسیر کنند.

همین باند فریدون حسنوند و رئیس اطلاعات اندیمشک که بختیاری است یادتان است در ماجرای تابلوی شهرستان دزفول چه جنگی را به راه انداختن تابلوی دزفول در جای خودش بود و باند فریدون حسنوند و این لُرها صالح آبادی لرستانی مثل بختیاری ها و سکوند-بیرانوند-پاپی-قلاوند و عبدولی و...... درگیری بزرگی درست کردند اموال دانشگاه صنعتی جندی شاپور دزفول را تخریب کردند دانشگاه را آتش زدند چند نفر جوان دزفولی در آن درگیری ها قتال شد چون همین لرها و لک های مهاجر لرستانی به اندیمشک که باند فریدون حسنوندن میگن تابلو اندیمشک باید تا بعد سوم شعبان دزفول و بعد پایگاه هوایی باشد من اگر جای مسئولان دزفول بودم تابلو دزفول رو میبردم میزدم اول بالای بیدروبه بخش الوار گرمسیر من واسم اصلا این چیزا تفاوت نداره که تابلو دزفول کجا باشه فقط دزفولی ها با من لج نکنن و باهم رفتار خوبی داشته باشند و حقی از منو پایمال نکنند من تابلو دزفول رو بیارن پیش همین قلعه لور(قلعه قطب) هم بزنن واسم تفاوتی نداره تنها طایفه ای که در آن درگیری ها نبود طایفه میرزاوند بود در آن درگیری رئیس اطلاعات اندیمشک سرش شکست سر یک نفر دیگر به فامیلی ایزدپور شکست و همه لرها و فریدون حسنوند و باندش خودشان را از پشت ماجرا خارج کردن در حالیکه پشت آن درگیری و اغتشاش فریدون حسنوند و رئیس اطلاعات اندیمشک و باندش که سکوند و بیرانوند بودن طراحی و برنامه ریزی شده بود چون من اطلاع دقیق دارم و بدون برنامه ریزی این درگیری شروع نشد.

..........................................................................................................

پذیرش در رشته کارشناسی سینما گرایش کارگردانی سال 92  البته این دانشگاه مقداری هم پول به عنوان شهریه دریافت می کند و اما مدرک آن دولتی است.

از قدیم شمه هایی از هنر نویسندگی فیلمنامه و فیلمسازی و تجسم سازی و تصویرسازی رو داشته و به این هنر و رشته علاقه داشتم و حتی میتوانم بازی کنم اما بخاطر شرایط و سفارشی بودن سینما و تلویزیون ایران وارد این عرصه نشدم اگر به دانشگاه هنر در رشته فیلمسازی می رفتم با تمام کارگردان ها و فیلمنامه نویس های حرفه ای ایران ارتباط و آشنایی برقرار می کردم و از اندوخته های آنها استفاده می کردم قبلا روی طرح های برای نوشتن فیلمنامه بطورغیرحرفه ای کار می کردم و داستان هایی نه بطور حرفه ای می نوشتم هنر فیلمسازی و نویسندگی هنری که اگر فرد استعداد ذاتی آن را داشته باشد با گذارندن کلاس های آموزش این هنر می تواند بنویسد و فیلم بسازد این یک هنر تجربی است اما کسانی که میخواهند مدرک دانشگاهی این هنر را بگیرند باید دانشگاه بروند.

نقش ها و دیالوگ های فیلم های تاریخی را به راحتی و زیبایی ایفا میکنم اگر یک کارگردان حرفه ای باشه که نقش و کارکتر را به من بفهمونه اونو به راحتی ایفا میکنم و دیالوگ های فیلم های تاریخی فقط با یک روخوانی متن فیلمنامه حفظم میشه 

این وبلاگ رو هم که می بینید درستش کردم همینطوری درستش کردم و سریع مطالبی را که بدستم برسه و بدونم صحیح و راست و درستن در این وبلاگ می نویسم با توجه به تحقیقات که انجام دادم اگر حوصله داشته باشم و بشینم متن هایی با دیالوگ های فاخر و متن زیبا می نویسم

بسیاری از اینها در لرستان و بختیاری ها که خودشان را نویسنده می دانند و برای خوب نشان دادن طایفه نداشته خودشان و عده ای دیگر دروغ و دغل می نویسند سال ها می شینن و کتاب های دروغ دغل می نویسن و در آخر هم بیشتر مطالبشان اشتباه و دروغ و دغل بسیار در آنها است لُرها و لَک ها و بختیاری ها و سیدهای قلابی دزفولی دجال ترین افرادن کتاب هایی که در مورد تاریخ بختیاری ها و لُرها و لَک ها می نویسن و وبلاگ هایشان سرشار از مطالب دروغ و کذب برای بزرگ نمایی خودشان است که با تحقیقات درست که انجام دادن خلاف روایت آنها واسم روایت کردند.

یه نفر به اسم مرادحسین پاپی بالاگریوه بی سواد یه کتابی نوشته فقط واسه پاپی های خودشان یک سری بی سواد از طایفه پاپی و....را نوشته چهره و افراد متخصص آقای نمیدونم کی پاپی ماها لُر نیستیم و نیازی به کتاب تو و لُرها هم نداریم اسم تیره ما افشار را در کتاب کثیفتان ننویسید و الله ازتون شکایت خواهم کرد راجع به طایفه نداشته خودتان و دیگر لُرها بنویسید ماها به این کتاب های دغل شماها احتیاج نداریم.

.....................................................................................

 بخوام کتاب بنویسم با متن و نثری فاخر آن را می نویسم که همه بهت زده بشن و قبل از نگارش کتاب از صحت هر خط نوشته هایم اطمینان حاصل می کردم با پرس و جو از افراد متفاوت و راستگو و غیرمتعصب من موقع که حوصله داشتم و برخی مواقع بطور غیرحرفه ای فیلمنامه می نوشتم سکانس هایی طراحی می کردم با دیالوگها و متن زیبا که نظیر نداشت.

تمام مطالب که اینجا نوشته شدن نفس مطالب راست و درست و حقیقت است یعنی داستان آنها درست است اما شاید در جزئیات داستان اشتباهات ریزی باشد که هر داستان تاریخی از غلط و اشتباه جزئی فارغ نیست اما توجه کردم در کتاب های افرادی به فامیلی مرادحسین پاپی و سایر لرهای لرستانی و بختیاری ها دروغ ها و دغل و اشتباهات بسیاری نوشته شده که صد درجه موضوع داستان را تغییر داده از زمین تا آسمان با نفس داستان و روایات صحیح سینه به سینه نقل شده متفاوت است!!!!!!

ساکی و پتول از بزرگان طایفه بزرگ میرزاوند

ساکی و پتول فرزندان شاه حسین از تیره کلورضا از سران طایفه میرزاوند در دوران قاجاریه بودند آن موقع در کل ایران افراد تقنگچی و غارتگری مثل ساکی و پتول به ندرت یافت می شد در دوران آنها که اواخر دوران قاجاریه بود و مصادف بود با دوران پدربزرگ پدرم تقی طایفه بزرگ میرزاوند از اقتدار جنگاوری بسیار زیاد برخوردار بود طوریکه بدن خوانین بختیاری از شنیدن نام ساکی و پتول و دیگران بزرگان میرزاوند به رعشه و لرزه می افتاد آن موقع از بخش الوار تا پل قدیم دزفول در زیر سیطره باج و خراج و غارتگری بزرگان طایفه میرزاوند قرار داشت و بارها در آن نواحی دست به غارت و باجگیری از قافله ها می زدند.

داستان ساکی و پتول و حمله بختیاری ها به بخش الوارگرمسیری در دوران قاجاریه

(جنگ بخش الوار و بختیاری ها)

در مورد علت وقوع این جنگ دو روایت متفاوت وجود دارد که افراد زیادی این دو روایت را نقل می کنند:

روایت اول این است در یکی از موارد ساکی و پتول با قشونی از طایفه میرزاوند که با خود دارند برای آوردن غارت به سمت دشت شیمبار بختیاری می روند در آنجا با قافله یکی از بختیاری ها برخورد کرده که در این میان با آنها درگیر شده آن مرد که از افراد بزرگ و سرشناس خوانین بختیاری در بین بختیاری ها بود کشته می شود و اموال آنها رو به غارت می برند و زن او را اسیر کرده طبق روایت او را مورد تعرض جنسی قرار دادند طبق برخی روایت ها آن زن از بختیاری های چهار سهونی و بعضی ها هم میگن از بختیاری های بهداروند شوشتر بودن اما روایتی آن زن بختیاری ها چهار بود درست تر است بعد اینکه آن زن را آزاد کردند او عزم کرده و به نزد نصیرخان بختیاری که به سردار جنگ خان تمام بختیاری ها و ایلخان آنها بود می رود به او گفت تو سردار جنگ بختیاری هایی یا سردار ننگشان ساکی و پتول شوهر مرا قتال و اموال ماها رو به غارت گرفتند و به خودم هم تعرض و تجاوز جنسی کردند!(این روایت را افراد بسیاری روایت می کنند و همین روایت درست و صحیح است)

روایت است تمام افراد حاضر در آن قشه ساکی و پتول به آن زن بختیاری چهار تجاوز و تعرض جنسی کرده بودند و نوبت به دوسکه از تیره سردار رسید روایت است میگن دوسکه آدم زن باز و خشنی بود و آن زن بختیاری چهار درخواست کرده بود همه به او تعرض جنسی کنن فقط دوسکه به او نزدیک نشود!!!!!!

روایت دیگری وجود دارد که عده ای دیگر آن را روایت می کنند در مورد وقوع این جنگ اینکه ساکی و پتول با قشونی که دارند با یکی از خواهران سردار اسعد بختیاری که افراد روایت کننده او را شاه بی بی دختر شاه بختیاری ها می نامند که با خود همراهانی داشت روبرو شده خواهر سردار اسعد از ساکی و پتول و قشونشان می خواهد که غارت ها را تحویل دهند یکی از افراد قشون به سمت او رفته و به حالت شوخی دستی به روی ران های پای او می آورد و با او قصد شوخی و مزاح دارد که در این میان بین قشون ساکی و پتول و قشه آنها درگیری رخ میدهد و او به آنها می گوید که شما منو مورد هتک حرمت قرار دادید شلوار خودم رو برای نصیرخان بختیاری سردار جنگ می فرستم تا جواب این کار شما را بدهد و دنباله ماجرا و........(این روایت مرحوم جهانشاه میرزاوند از بزرگان طایفه میرزاوند بوده که واسه پدرم عبدالحسین نقل کرده و حاسی میرزاوند نیز همینو روایت کرد)اما روایت اول درست تر و مستندتر است زیرا افراد بسیاری آن را روایت می کنند.

نصیرخان بختیاری سردار جنگ بختیاری او پسر ارشد شخصی به اسم امام قلی بختیاری بود در واقع نصیرخان بختیاری پسرعموی سردار اسعد بختیاری و سردار مریم بختیاری فرزندان حسینقلی خان ایلخانی بودند آنها از شاخه زراسوند باب دورکی هفت بختیاری بودند.

بعد این موضوع و به خاطر غارت مکرر ساکی و پتول در نقاط بختیاری نشین نصیرخان بختیاری غیرتی شده تا یک هفته جلسه می گیرند و بحث می کنند برای نقشه حمله نصیرخان قاصد و نامه به تمام سران بختیاری ها در چهارمحال بختیاری-کهکیلویه و بویراحمد و مسجدسلیمون و شوشتر می فرستد به سران طوایف هفت و چهار بختیاری و به آنها دستور می دهد که همه در یک روز مشخص در شهر ایذه جمع شده و به سمت بخش الوار گرمسیر حمله کنند در دستور او به ایل بختیاری آمده بود که ساکی و پتول را دستگیر و کت بسته در زنجیر بیاورید و اگه نشد آنها رو قتال کنید و سر بریده آنها را بیاورید و جایزه دریافت کنید و از رود سزار رودخانه ای منشعب به رود دز تا رود سیمره(که تا حدود آب پل بالارود است) را غارت کنید و خانواده های میرزاوند زن و فرزندانشان رو به اسارت بگیرید و به بختیاری بیارید.

هفت و چهار بختیاری عده ای پیاده و عده ای سواره سوار اسب در فصل زمستان به بخش الوار گرمسیر حمله کردند و درگیری شدیدی و زد و خورد بین آنها و طایفه میرزاوند رخ داد آنها طبق روایت فصل زمستان را برای حمله انتخاب کرده بودند که مردم میرزاوند راه فرار و گریز نداشته باشند برخی ها که از حمله بختیاری ها مطلع شدند خانواده های خود و اموالشان را در جاهی امن پناه دادند زیرا یارای مقابله با آن جمعیت بسیار کثیر رو نداشتند.

یکی از آنها پدربزرگم تقی بود که خانواده اش و اموال رو در مخفیگاه در میکوه پناه داد ایل بختیاری به بخش الوارگرمسیر حمله کرد آنها به دهستان میرزاوند، دهستان قیلاب و دهستان منگره حمله کردند آنها به غیر طایفه بزرگ میرزاوند طوایف قلاوند و میر را نیز رو مورد هجوم قرار دادند و تا حدود میرزاوند-قلاوند-طایفه میر در منگره و عده ای از بهاروندها حمله کردند زیرا در همسایگی طایفه میرزاوند می زیستند و اما طوایف دیگر مثل پاپی را مورد حمله قرار ندادند از طایفه میرزاوند چند نفر شهید شدند که برزو میرزاوند یک نفر آنها بود و علی اکبر میرزاوند(که فامیلی نوادگانش هوشمند است اصالتشان طافی است و اما بین میرزاوندها زندگی کردن) یک نفر دیگر از آنها بود شیرمحمد میرزاوند از تیره سردار هم یک نفر دیگر بود که به گیر آنها افتادند و سرشان را بریدند و شهید شدند از طایفه قلاوند و میر نیز چندین نفر به قتل رسید که یکی از آنها به اسم یاسین قلاوند فرزند کیخا بود که به اشتباه گرفتن از ساکی و پتول به قتل رسیدند در این جنگ ساکی و پتول به قتل نرسیدند در واقع نتوانستند آنها رو قتال یا دستگیر کنند و خودشان از معرکه فرار کردند و رفتند و این جنگ با قتال افرادی به غیر از ساکی و پتول به پایان رسید و اموال از مردم بخش الوارگرمسیر که در دسترسشان بود را به غارت بردند طبق بعضی روایت ها شماری از حمله کننده ها نیز توسط طایفه میرزاوند به قتل رسیدند که این افرد در مناطق صعب العبور قتال شدند طبق روایات بختیاری ها نزدیک به 30 سر بریده را با خود بردند که از طایفه میرزاوند-قلاوند-میر و بهاروند بودند.

طبق روایات برزو میرزاوند و علی اکبر میرزاوند(طافی) در یک ناحیه بودند و تا تیر در تفنگشان بود به سمت بختیاری ها شلیک کردن طبق روایت تیر تفنگ برزو و علی اکبر تمام شد و برزو به گیر بختیاری ها می افتد و او را قتال می کنند علی اکبر هم که قصد فرار دارد زخمی شده و او را قتال و سر هر دو را می برند.

روایت است در این حمله بختیاری ها سه دسته شدند دسته ای به سرکردگی مهدی قلی خان بختیاری برادر نصیرخان بختیاری گروهی به سرکردگی خود نصیرخان و گروهی نیز به سرکردگی اسفندیارخان فرزند حسینقلی خان ایلخانی که به سه نقطه مختلف در بخش الوار گرمسیر حمله کردند روایت است مهدی قلی خان بختیاری در این درگیری توسط کریم خان میرزاوند با تیر تفنگش قتال شد کریم خان و عده ای در یک محدوده بودند که مهدی قلی خان بختیاری به آن محدوده حمله کرد و با تیر کریم خان قتال شد.(این پاراگراف روایت مشهدی صیدحسن میرزاوند است)(این روایت صیدحسن میرزاوند که نقل کرده که کریم خان، مهدی قلی خان بختیاری رو قتال کرده پدرم تایید نکرد و گفت همچین چیزی نشنیدم و خودم هم توجه کردم که بیشتر حرف های مشهدی صیدحسن میرزاوند از تیره پادار اشتباه و دروغ است صیدحسن میرزاوند از تیره پادار خودش هم در جوانی مرتکب قتل شد و یک نفر که از طایفه رشنو بود و شوهردختر خاله اش بود را بخاطر یک ماجرا به قتل رسانید و اما میگن بعد توبه کرد خدا میداند!!!!!) اما روایت که موثق تر است این است که کریم خان میرزاوند اهل خانه اش را در جایی پناه داده و خودش هم نگهبان آنها بود و تا تیر در تفنگش است به سمت بختیاری های حمله کننده می اندازد و فقط یک تیر در تفنگش باقی می ماند و روایت است یک نفر از افراد مهم بختیاری که ابلی هوشمند گفت از کدخدایان علاسوند بوده جلو رفته و به کریم خان میگه تفنگت رو بده و کریم خان میگه بیا بگیرش و وقتی به سمت او می رود به او شلیک می کند و فرد مزیور قتال شده از بلندی ملق کنان جسد او پایین می افتد و بختیاری ها وقتی او قتال می شود داد و فریاد سر می دهند و طبق روایت میگن کریم خان گفته اگر آن یک تیر در تفنگم نبود بختیاری ها منو کشته بودند و سرم را می بریدند و زن و بچه های منو به اسارت می گرفتند.

طبق روایات ساکی و پتول و خانوارهایشان قبل از حمله بختیاری ها از این موضوع اطلاع یافته و به ناحیه دشت لاله شاهزاده احمد نقل مکان می کنند و بختیاری ها نتوانستند تا آنجا بروند طبق روایت عده ای از طایفه میرزاوند قبل حمله بختیاری ها از حمله مطلع شده بودند و تاکتیک جنگی بکار گرفتن برای این کمترین میزان تلفات را داشتند در حد 4 تا 5 نفر اما طوایف دیگر قلاوند و میر تلفات زیادی داشتند و مردهای زیادی از آنها را کشتند چون از حمله اطلاع نداشتند آنها قصد داشتند بیشتر از همه از میرزاوند قتال کنند افرادی نامی و مشهور و تفنگچی میرزاوند همشون یاغی شدن و خانواده های خود را به مکان های امن منتقل کرده

روایت معتبر است که شمار زیادی از بختیاری های حمله کننده در این جنگ بدست طایفه میرزاوند خصوصا شعبه فرخی هلاک شدند.

پدرم و یکی دو نفر دیگر واسم روایت کردند که عده ای از بختیاری های حمله کننده به سمت پدربزرگم تقی که در ریت کوه بود حمله ور شده و قصد داشتند که او را شهید کنند که با ضرب گلوله تفنگ او هلاک و به جهنم واصل شدن در این حین دوسکه به سمت او آمده بود گفت با سنگ سر اینها را بکوبید اینها مارن نباید زنده برگردند!!!!

حتی روایت است که دوسکه میرزاوند نزدیک به 50 نفر از بختیاری های حمله کننده را از بالای کوه به پایین انداخته بود و هلاک کرد آن موقع ریت کوه برف و بوران بود و حتی طبق روایت زانوی تقی پدربزرگم به سنگی برخورد کرده و زخمی شده بود و طبق روایت شدت برف و بوران در ریت کوه طوری بوده که پدربزرگم تقی نزدیک بوده که بمیرد.

بختیاری هایی که به بخش الوارگرمسیر حمله کردند دستشان به هر بخش الواری میرزاوند اگر می رسید اونو اسیر و اگر مقاومت می کردند اونو قتال و سرش رو می بریدند و خانواده اش رو به اسارت می گرفتند و اما به جزء سه تا چهار نفر از طایفه میرزاوند نتوانستند از طایفه میرزاوند کسی رو قتال کنند. 

روایت است برزو دختری داشت به اسم صدف بختیاری ها تعدادی از سرهای بریده را به صحرای چهک آورده و صدف دختر برزو را که آن موقع بچه بود را به اسارت گرفته و او را آورده و سرهای بریده شده را به او نشان دادند به او گفتند کدام یک از اینها سر ساکی و پتول است که سر برزو در بین سرهای بریده شده بود و سرش از دیگر سرها درشت تر و گنده تر بود صدف گفت هیچ کدومشون ساکی و پتول نیستند و گفت اون سر برزو پدرم است این روایت را خود صدف دختر برزو برای حاسی میرزاوند روایت کرده است. 

شماری از مردم بخش الوار گرمسیر را نیز به اسارت گرفتند و آنها را به مرکز بختیاری نصیرخان سردار جنگ بردند سرهای بریده شده نیز همراه آنها بود افرادی که اسیر شده بودند بعد چندین سال که در بختیاری در اسارت بودند با ترفندی از آنجا گریخته از سمت شهر درود به بخش الوار گرمسیر برگشتند از جمله به اسارت گرفته شده ها نساری شیرمرد همسر برزو میرزاوند و فرزندانش صیفور-احمد-بهتوش-والی-اصف-بیچار-سیف الدین و دخترش صدف بودند که در آن موقع سن پایینی داشتند و اصف(یوسف) و والی از همه سنشان بالاتر بود که در مسیر حرکت آنها در دزفول در بین مسیر آزاد شدند نزدیک به 20 تا 30 زن و بچه و 20 تا 30 مرد از طوایف میرزاوند-قلاوند-میر و بهاروند را به اسارت گرفتند اینها اکثرا افرادی بودن که غافلگیر حمله شدن از طایفه میرزاوند بجز 10 زن و بچه که بیشتر از تیره شیرمرد بودند مثل خانواده علی اکبر میرزاوند-نساری شیرمرد همسر برزو-همسر و خانواده کرم جان شیرمرد و....حتی روایت است بختیاری ها، مهرآغا خواهر ساکی و پتول که پیش خانواده برزو بود را نیز به اسارت گرفتند و او را به اسارت بردند.

افراد اسیر شده را به دزفول در بین مسیر بردند که زن ها و بچه ها در دزفول آزاد شدند پدرم به روایت از افرادی که آن دوران زیستند و این جنگ را حس کردند و برایش نقل کردند روایت می کند که شیخ دزفول که مقام بالایی در بین مردم دزفول در آن موقع داشت به نصیرخان بختیاری گفته بود که زن ها و بچه ها را آزاد کن وگرنه الم قیام بلند می کنم حالا روایت نکردند این شیخ دزفول اسمش کی بوده از نفوذ و جایگاه خاص در دزفول برخوردار بود و طبق برآورد و محاسبات تاریخی که انجام دادم تنها شخص مهم در آن دوران در دزفول که سنش به آن دوران می خورد شیخ محمدرضا معزی بود که در دزفول آدم مهمی بود اگر شیخ دزفول تهدید به قیام نمی کرد بختیاری ها هرگز زن و بچه های میرزاوند-قلاوند-میر و بهاروند بخش الوار را آزاد نمی کردند در واقع از شیخ دزفول ترسیدند.

(شیخ محمدرضا معزی اصالتا اصفهانی بود و در سال 1232ه.ش در عراق متولد شد از اصفهان به عراق رفته بودند سپس در حدود سال 1260ه.ش او و بستگانش به دزفول آمدند و در آنجا از نفوذ و جایگاه بالایی برخوردار بود)

روایت است نساری شیرمرد بیچار را که آن موقع در حدود 10 سالش بود به یک دزفولی در بازار قدیم دزفول که دکان قدیمی داشت داد که پیش او باشد و او بیچار را بزرگ کند و بیچار برایش کار کند و بعد منصرف شد و او را پس گرفت.

حدود 20 تا 30 مرد از میرزاوند-قلاوند-میر را اسیر کرده و به بختیاری به اسارت بردند افرادی مثل لرزان-کرم جان شیرمرد و..... تا دو سه سال در آنجا زندانی بودند در غل و زنجیر همین یاسین قلاوند که سرش را بریدند میگن یه پسر داشت به اسم مزبان که سنش پایین بود و بختیاری ها او را به همراه دیگر افراد اسیر شده به اسارت بردند حتی مهراب میرزاوند از عموها واسم روایت کرد که گفت بعضی ها گفتن حاجی تقی میرمحمدولی را نیز به اسارت گرفتن.

در یک روز یکی از زندانیان با قفل که به در زندان آنها بسته شده بود ور رفته و یکدفعه قفل شکسته می شود زنی که آنجا محل نگهداری آنها را تمیز می کرد گفت پس اگر می توانید فکری برای فرار کنید چون هر لحظه امکان دارد شما را قتال کنند شب نگهبانان آنها پیش آنها نشسته زندانی ها از آنها میخواهند که یک بازی محلی انجام دهند زندانیان و نگهبانان آنها تا پاسی از شب به بازی مشغول می شوند و نگهبانان از شدت خستگی به خواب رفته از آنجا می گریزند و سپس به کمک برخی ها به بخش الوار می رسند.

اگر آن 20 تا 30 نفر فرار نمی کردند حتما بدست بختیاری ها قتال می شدند.

کرم جان شیرمرد هنگامیکه اسیرش کردند به بختیاری ها گفت که شماها منو غافل گیر کردید وگرنه هرگز نمیتوانستید منو اسیر کنید کرم جان شیرمرد پدر ذوالفقار شیرمرد بود.

در آن دوران بین سران بخش الوار و... رسم بود که می گفتند هر که غارت نیاره مرد نیست و شجاعت رو به غارتگری می دانستند مثلا می گفتند یارو چطور غارتگری خوب غارت میکنه تا دخترمو بهش بدم!!!!!!!!

در فیلم روزی روزگاری مرادبیک به هم قطارش میگه:داری چه غلطی میکنی شعبون؟ 

شعبون میگه:دارم وضو میگیرم چون غارت بی وضو برکت نداره!!!!

در روایت ها و زندگی ستارخان و باقرخان سرداران انقلاب مشروطیت دیدم که نوشته بود حتی اونها هم قبل انقلاب مشروطیت برخی مواقع دست به غارت از قافله ها می زدند....

در دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی قشه میرزاوند قدرتمندترین قشه بود که در ایران از لحاظ غارتگری و باجگیری مثلش وجود نداشت و وقتی برای گرفتن باج و غارت به ناحیه ای حمله می برد همواره پیروز و با غارت می آمد.

در قدیم دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی بین مردم بخش الوار گرمسیر و لرستان و اکثر جاهای ایران رسم بود که مرد بودن و شایستگی یک فرد را به غارتگری می دانستند می گفتند یارو چطور مردیه غارتگر خوبیه خوب غارت میکنه تا دخترمو بهش بدم!!!! کسی که رعیت و اهل غارتگری و تفنگچی گری نبود را پخمه و ربوت می دانستند......

این واقعه در حدود سال 1280 ه.ش در ایران مصادف با دوران محمدعلی شاه قاجار رخ داد.

ساکی و پتول دایی های مادر صیدجعفر پدربزرگم بودند مادر صیدجعفر دختر مهرآغا خواهر ساکی و پتول بود.

در باب چگونگی مرگ ساکی و پتول 

ساکی بعد چندین سال درگذشت و عده ای حادثه مرگ پتول رو در این ماجرا می دانند روزی پتول خرها و الاغ های عده ای از سیدهای دزفول در احمد فداله دزفول رو به غارت می گیرد رییس سیدهای احمد فداله به پیش پتول آمده و درخواست می کند که خرها و الاغ های اونا رو پس بدن پتول از این کار خودداری کرده و سید احمدفداله شعری در مذمت پتول خوانده و بدون گرفتن خرها و الاغ های خودش بر می گردد....

پتول به سیداحمدفداله این شعر رو میگه:

احمد فداله فداله مِرو             زالونه بَسو سی دَسه خِرو

سید احمد فداله هم در پاسخ پتول این شعر رو میگه:

زالونه سازم سی دَسه خِرت            گلوله سازم سی مینه سرت

بعد دو روز پتول در یک نزاع خانوادگی که بین او و عموزاده هایش رخ داد توسط یکی از عموزاده هایش با تیر تفنگ و گلوله ای که به سرش خورد به قتل رسید چون میگن سید احمدفداله نفرینش کرده و نفرین او باعث این حادثه شده و دعای سید احمدفداله مستجاب شد.

سادات احمدفداله از نسل زید بن علی بن حسین می باشند و از جمله سادات واقعی در ایرانند.

یک روز یکی از سادات در قسمت احمد فداله دزفول که او با پدرم عبدالحسین دوست بود و همیشه برخی مواقع به خانه ما می آمد و پدرم به او پول می داد همین داستان پتول که خرهای احمد فداله رو آورده بود نقل کرد و همین شعر رو هم نقل کرد و اون موقع فهمیدم.

داستان این جنگ جنگ بخش الوار و بختیاری ها را مثل اینکه فردی به اسم مرادحسین پاپی در کتابش به اسم تبار هخامنش دیار بالاگریوه در حال نگارش است و نباید دروغ و مطلب نادرست در آن وارد کند و باید حقیقت مطلب را بنویسد.

...........................................................................................................

مطالبی که نوشته شده تمام درست و صحیح می باشند و پس از تحقیق بسیار توسط من نوشته شده است.

یکی دو نفر واسم تعریف کردن که خود بختیاری ها گفتن آن موقع ساکی و پتول و قشون آنها حدود 40 زن از بختیاری ها را بیوه کردن.

صیفور از بزرگان طایفه میرزاوند روحش شاد

صیفور فرزند برزو از تیره افشار بود او و کریم خان مشترکا در دوران رضاشاه پهلوی کدخدای شعبه فرخی بودند و حتی بعد مرگ کریم خان قرار بود که فقط او کدخدا باشد اما بخاطر مرگ ناگهانیش این میسر نشد.

بعد مرگ تقی فرزند عیدی یواش یواش ریاست فرزندان افشار در واقع بزرگ آنها صیفور شد و تا موقع که تقی در قید حیات بود بزرگ تیره افشار تقی بود و امورات آنها در جنگ ها و نزاع ها و ریاست بدست او بود صیفور چندین برادر داشت به نام های بهتوش-احمد-والی- یوسف-بیچار و سیف الدین که در بین این برادرنش روایت است بهتوش هم آدم سرسخت و جنگی بود و والی نیز آدم مهمی بوده صیفور طبق روایات آدم بی رحمی نیز بود او از قدرتمندترین کدخدایان و سران بخش الوار بود و در بین سران طوایف نام آشنا و اسم رسم دار بود روایت است صیفور نماز هم میخوانده روایت شده صیفور آنقدر مغرور و متکبر و مهم بود که حسینقلی پاپی پدر خانجان رضایی پاپی رئیس طوایف پاپی لرستان که آدم بسیار مهم و سرشناس در لرستان بود را به حساب نمی آورده! در بین برادران صیفور، اسف(یوسف) و والی از همشون بزرگتر بودند.

در باب صیفور و درگیری او و عباس خان بزرگی قلاوند

در آن دوران عباس خان بزرگی قلاوند ریاست طایفه قلاوند را بدست گرفته بود عباس خان آدم قلدر بودی و ادعای خانی می کرد بر روی پل قدیم دزفول از دزفولی ها عوارض و به روایت باج و مالیات اخذ می کرد تنها حریف طایفه میرزاوند خصوصا شعبه فرخی نمی شد عباس خان از ماموران دولت رضاشاه پهلوی بود برای این از حمایت دولت رضاشاه پهلوی نیز برخوردار بود و اردیی از ماموران دولت رضاشاه پهلوی نیز در اختیار داشت.

قلا پسر دایی تقی گله و رمه بسیاری داشت و جایی داشت که کندو عسل نگهداری می کرد البته گله و رمه عده ای از تیره سردار نیز پیش گله های قلا بود روایت است قلا آدم دست تنگ یا به اصطلاح فردی بود که پول خرج نمی کرد و حتی میگن آنطور بود که حاضر نبود دو تا از گوسفندان خودش را بفروشد و تفنگی بخرد برای محافظت از خودش!!!!

فردی به اسم علیداد فتاح که رشنو بود چوپان عباس خان قلاوند در سرخکان بخش الوار بود روزی عباس خان قلاوند علیداد فتاح را به پیش قلا می فرستد و به او میگه به قلا بگو کاسه ای عسل واسم بفرسته علیداد به پیش قلا رفته و حرف عباس خان را به او می رساند قلا که ادعایش می شد در پاسخ میگه ای!!!! عباس خان میخواد که من واسش مالیات بدم بعد قلا به علیداد میگه گله من بیشتر است یا گله و رمه عباس خان قلاوند علیداد به او میگه گله و رمه تو زیاد است و اما گله های عباس خان تعدادین که آنها هم مال عده ای دیگر هستند و قلا به علیداد میگه پس بیا چوپان گله های من بشو و علیداد فتاح چوپانی گله های قلا را قبول می کند بعد یک مدت عباس خان قلاوند سراغ فتاح را می گیرد به او میگن که علیداد فتاح رفته چوپان قلا پسر علینجات در سرقلا شده و عباس خان هم قشه ای رو می فرستد تا گله او را به غارت ببرند روایت است خود عباس خان با قشون بود و دو سه دسته درست کرد و خودش در بالای بلندی اطراف روستای چول ایستاده بود آن موقع نیز قلا خودش تنها بود و حوز شیرآلی و....که نزدیکان او بودند آنجا نبود و خصوصا تقی فرزند عیدی پسرعمه قلا که تمام آنها به تقی بند بودند و از لحاظ نترس بودن و جنگ و تفنگ سرآمد تمام شعبه فرخی بود هم فوت کرده بود.

بعد به غارت رفتن گله های قلا توسط قشون عباس خان قلاوند، صیفور به همراه قلا به دیوِه خونه(خانه) عباس خان بزرگی قلاوند در سرخکان بخش الوار رفته تا غارت ها را از او پس بگیرند.

روایت است سردار عباسعلی قلاوند که کتل عباس خان بزرگی قلاوند بود در واقع از تفنگچی های نزدیک او بود آنجا در دیوِه خونه عباس خان قلاوند بود و دختر بچه ای داشت عباس خان قلاوند دختر سردار عباسعلی قلاوند که در حدود 6 سالش بود را تحریک کرده که زیر کلاه صیفور که روی سرش بود بزند روایت است صیفور یک کلاه که کلاه خوانین بود به سر داشت و دختر سردار عباسعلی جلو آمده و چندین بار زیر کلای صیفور می زند.

روایت است آن موقع دندان آسیاب عباس خان بزرگی قلاوند درد می کرد و به یکی از افراد خانه اش که قلاوند بود گفته بود یکی از گوسفندان را سر ببرید و بیضه آن را بیاورید تا روی دندانم بذارم.

عباس خان از دادن غارت ها به صیفور امتناع کرد و به حالت کنایه گفت:

گنجعلی خو دِ خومونه                         سهیل بک گیمونه                     کیخا قلا هَمونش ها جا هَمون علیداد!!!!

گنجعلی از تیره شیرزاد بود و کتل عباس خان بود و سهیل بک نیز از تیره کلورضا بود که همیشه برای عباس خان قلاوند روغن می فرستادند.

و صیفور با عصبانیت به عباس خان میگه:کیخا قلا دست خالی نمی رود!!!!!

سپس صیفور به کمک صیدجعفر فرزند تقی که آن دوران نوجوان تنومند بود به محل زندگی عباس خان در سرخکان بخش الوار حمله کرده و گله و رمه ای از گله ها و رمه های او را در عوض به باج می گیرند روایت است صیدجعفر دست و پاهای پاپی مراد از چوپانان عباس خان که اصالتا الشتری لرستان بود و بین طایفه قلاوند و در سرخکان زندگی می کرد رو می بندد و او را رها می کند، افراد عباس خان بزرگی قلاوند به طرف آنها حمله ور شده اما نتوانستند باج و گله و رمه را از آنها بگیرند بعد مدتی عباس خان قلاوند یک نفر را به نزد صیفور می فرستد و به او میگه گوسفندان ماده را واسمون بفرست چون بچه شیرده دارن و می خواهند شیر آنها را بخورند و اما صیفور در پاسخ میگه حالا کی راست گفت کیخا قلا دست خالی رفت؟؟؟؟ و صیفور در پاسخ عباس خان میگه تو بچه های آنها را واسمون بفرست تا از شیر گوسفندان ماده بخورند.

اگر تقی پدربزرگ پدرم آن موقع زنده بود قلاوندها هرگز از ترس تقی جرات نداشتند که گله های قلا را غارت کنند چون پدربزرگم تقی طبق روایت آدم بی رحم و زورگو بود و بسیار از صیفور و صیدجعفر و شیره بی رحم تر بوده!!!! و به آنها رحم نمی کرد از آنها می کشت تا موقع که تقی پدربزرگم زنده بود یکی از تیره های طایفه قلاوند جرات نداشت که نزدیک یکی از نزدیکان تقی واسه غارت بشه.

روایت است شیره قصد کرده بود که جلوی قلاوندها بایستد و با آنها درگیر شود و اما بعد منصرف شده بود روایت است عباس خان قلاوند موقع که میخواست با قشونش گله های قلا را به تاراج بگیرد به افراد قشه اش که قلاوند بودن گفت از سمتی بروید که شیره آن طرف نباشه چون اگر شیره با شماها مواجه شود شماها را هلاک خواهد کرد.

روایت است که صیفور از گله های به غنیمت گرفته شده از عباس خان قلاوند به قلا چیزی نداد و آنها را فقط بین خودش و صیدجعفر تقسیم کرد و دو سه گوسفند هم به عبدو بخاطر همراهی با آنها داد.

حتی طبق روایت علی محمدخان فرزند خدارحم که این روایت را عمویش علا واسش تعریف کرده قبل این ماجرا خود علا فرزند فتح آلی به همراه قلا و تُرعلی هیکی که عموی رستم خان هیکی بود و این تُرعلی هیکی شوهر یکی از دختران قنی قلاوند خواهر عباس خان قلاوند به اسم والیه بود به دیوه خونه عباس خان قلاوند رفته و از او می خواهند که گله های قلا و حوز شیرآلی را پس بدهد عباس خان میگه گله ها رو بین افراد 5 5 کردیم یعنی به هر نفر 5 تا رسید و 5 گوسفند هم پیش من است برید نگاه کنید اگر آن 5 تا مال قلا و شما بودند آنها را ببرید و رفتن نگاه کردند و دیدن از آن 5 گوسفند فقط یکیشان متعلق به قلا است و گفتن فایده نداره این یک گوسفند به چه درد ماها میخورد.

تُرعلی هیکی به علا میگه برید هر موقع خبرتان کردم بیایید و بعد مدتی تُرعلی هیکی چند نفر را جمع کرده و به علا خبر می دهد و با آن نفرات می روند و گله ای از یکی از افراد قشون عباس خان قلاوند را غارت می کنند.

والیه خواهر عباس خان بزرگی قلاوند همسر تُرعلی هیکی بود بعد این ماجرا عباس خان و دو سه نفر به خانه تُرعلی هیکی می روند و بهش میگه گله های فلانی را چکار کردی میگه آنها را 5 5 کردم 5 تا شون پیش منه ببین مال اونن و عباس خان میگه میخواهی 5 تا به من بدی؟؟؟؟

روایت است قلا بسیار از قلاوندها نفرت داشت و همیشه به آنها ناسزا می گفت و همیشه از تقی پسرعمه اش یاد می کرد و می گفت اگر او بود هرگز قلاوندها جرات نداشتند اموال منو غارت کنند.

روایت است صیدجعفر در همون دوران نوجوانی 20 تا 25 سالگی آدم تنومند و قوی هیکل بوده و در همون سن پایین به غارت گرفتن می رفت روایت است در یک مورد صیدجعفر آن موقع که سنش پایین و تقریبا در حدود 10 سالش بود برای دیدن گله و رمه که در حال چرا بودن رفته بود و یک عده از تیره های تتر و خداوردی چارباووه قلاوند آمده بودن که گله را غارت کنند و صیدجعفر شروع به فریاد زدن می کند در این حین براری پسر عینی که آن موقع سنش بیشتر بود در حدود 30 تا 35 سال داشت رسیده و می بیند که صیدجعفر را غافلگیر کردن که گله را غارت کنند روایت است صیدجعفر که آن موقع بچه بود را بسیار کتک زده بودند.(نامردها زورشان به بچه رسید اگر تقی پدر صیدجعفر زنده بود هرگز جرات این جسارت را نداشتند) براری به دروغ صدا میزنه بگیردیشان بگیریدیشان برای اینکه آنها را بترساند در این حین صیدجعفر یکی از چارباووه های قلاوند به اسم سعدبک را با دو دست بلند کرده و او را به پایین صخره می اندازد و او را شل و کت و زخمی می کند و بقیشون فرار می کنند و می روند روایت است نصرالله برادر جهانشاه که سنش بالا بود در حدود 35 سالش بود جلوی مسیر آنها را سد کرده بود پسر حسن بک قلاوند با تیر تفنگ او هلاک شد.

در باب صیفور و قشونش و داستان تعرض و غارت صالح آباد و تپه چرمه اندیمشک توسط عده ای از تفنگچی ها و غارتگران بخش الوار به رهبری صیفور در اوایل دوران رضاشاه پهلوی (این روایت را افراد بسیاری از طایفه میرزاوند و طوایف دیگر واسم نقل کردند و صحیح ترین روایت را اینجا نوشتم)

در یکی از باجگیری ها و غارت ها که در اوایل دوران رضاشاه پهلوی توسط صیفور و قشونش انجام شد در حدود سال 1307ه.ش نزدیک به 3000 راس گله و رمه به وسیله قشون صیفور که رهبری قشون بدست صیفور بود به غنیمت گرفته شد، در این باجگیری که در محل صالح آباد(میدان امام صالح آباد حال حاضر کنونی اندیمشک) و محل پایگاه کنونی چهارم شکاری و سوم شعبان که آن موقع به تپه چرمه معروف بودند انجام شد صیفور با قشه اش به آنجا هجوم برده و گله ها و رمه افرادی که در آنجا بودن سگوند قلی و رحیم خانی-مختوا بودند را به غارت گرفتند روایت است مردهای آنها که از سگوندهای قلی و رحیم خانی-مختوا بودند جرات ایستادن در مقابل قشون صیفور را نداشتند و فرار کرده بودن یک زن لُر لک که طبق روایت از قلی های سکوند بود در واقع میگن بین زن های سگوند در آن نواحی زن نمونه ای بود سگوندهای آنجا زنی مثلش نداشتند!!!!!روایت است مردهای آنها از ترس فرار کرده بودند چون توانایی ایستادن در مقابل قشون صیفور را نداشتند آن زن سگوند آنجا در جلوی قشه ایستاد تا شاید قشه رحم کند از آنجا غارت نگیرد طبق روایت آن زن فریاد زده و میگه قشون رحم کنید و غارتمون نکنید طبق روایت موثق که چندین نفر از طایفه میرزاوند واسم روایت کردن صیفور به قشه میگه تا این زن لُر لَک لرستانی جلوی قشه ایستاده ماها از اینجا غارت نمی بریم صیفور به صیدجعفر پدربزرگم میگه بهش شلیک کن طبق روایت معتبر و موثق صیدجعفر پدربزرگم که روحش شاد میگن آدم بی رحمی بود به سمت آن زن لُر لَک قلی سگوند شلیک کرد و قتال شد آن قشون نزدیک به 15 نفر و حتی میگن تا 20 نفر بودند و رهبری قشون بدست صیفور بود و همه افراد آن قشون از غارتگران و یاغیان به نام بخش الوارگرمسیر از طایفه میرزاوند خصوصا تیره افشار بودند.

آن موقع محل پایگاه هوایی وحدتی و سوم شعبان حال حاضر تپه چَرمه نامیده می شد در آن موقع یک تپه سفید و بیشتر بیابان و دشت برهوت بود و مثل امروز آباد و پر از سکنه نبود.

آن موقع دوران قاجاریه و  رضاشاه پهلوی لور و صالح آباد تا پل قدیم دزفول در سیطره باج و غارت طایفه میرزاوند بخش الوار قشون صیفور و طایفه میرزاوند بود و عرب های شوش بود در دوران رضاشاه پهلوی به غیر از قشون صیفور، عرب های شوش، صالح آباد و تپه چرمه را بارها مورد تاراج و غارت قرار می دادند محدود سگوندهای آنجا اطراف صالح آباد که قلی و رحیم خانی بودن و تعدادشان اندک بود بارها مورد غارت و تعرض قشون عرب های اهل سنت خوزستان واقع می شدند.

سگوندها قلی-رحیم خانی و.... که برای قشلاق گله های خود از خرم آباد لرستان در صالح آباد و تپه چرمه بطور چادرنشین اتراق می کردند یک نفر به اسم اَلِه تفنگچی که از طایفه زیدعلی بیرانوند و اهل لُرستان بود را آورده تا محافظ آنها باشد تا غارتگران میرزاوند و عرب های شوش گله ها و رمه های آنها را غارت نکنند طبق روایت های معتبر این اَلِه تفنگچی،تفنگچی ماهری بود.

قشون صیفور برای غارت به صالح آباد حمله کرد.

افرادی که در قشون صیفور بودن عبارتند از

پدربزرگم صیدجعفر-ذوالفقار شیرمرد کدخدای شیرمردها-خداداد شیرمرد فرزند سیدال-خدارحم فرزند فتح آلی-والی و عده ای دیگر بودند در بین آن قشون پایین ترین سن صیدجعفر پدربزرگم بود که در حدود 25 سال سنش بود.

روایت صحیح است که یک نفر به اسم میرسهراب میرعالی نیز با آن قشون صیفور بود.

(پدرم واسم روایت کرد که میرسهراب از غارتگران و یاغیان به نام بود که بعدها بدست ماموران دولت رضاشاه پهلوی در خرم آباد لرستان به دار آویخته شد روایت است تمام طایفه میرعالی مردی به سختی و یاغیگری همین میرسهراب نداشتن و بعدها ماموران دولت رضاشاه پهلوی به ضرورت و ناچاری اونو به خرم آباد برده و به دار آویختن حتی میگن که پسر میرسهراب را هم با پدرش به دار آویخت چون مطیع دولت رضاشاه پهلوی نمی شد و پیوسته یاغیگری می کرد میرسهراب عموزاده میرشاه محمد و حاتم میر رئیس طایفه میرعالی منگره بود روایت است بعد از دستگیری میرسهراب توسط دولت رضاشاه پهلوی بسیاری برای او وساطت کردند تا دولت رضاشاه پهلوی او را آزاد کند و ماموران دولت رضاشاه پهلوی گفتند فقط اگر میرشاه محمد تعهد داد او آزاد می شود و اما میرشاه محمد اینکار را نکرد گفت توبه گرگ مرگ است!!!!!با اینکه میرسهراب عموزاده اش بود!)

بعد از گرفتن غارت ها افراد چادرنشین گله دار صالح آباد و تپه چرمه که سگوند بودند و بجز چوب و گرز چیزی نداشتند دست به گریبان اله تفنگچی و آدم هایش شدند از او کمک خواستند اله تفنگچی که می فهمد گله ها و رمه های آنها را غارت کردند و زن مهمی از آنها نیز هلاک شده برای درگیری با آنها و گرفتن غارت ها از آنها حرکت کرده قشون صیفور و اله تفنگچی و چند نفر از افرادش که با او بودند در بالای قلعه لور امروزی با یکدیگر درگیر شدند روایت است قشون صیفور و غارت ها در نزدیکی تنگوان اتراق کرده بودند افراد قشون یکی دو تا از گوسفندان را سر بریده آتش درست کرده و دور آن می نشینند و کباب می خورند اله تفنگچی در آنجا با آنها درگیر شده اله تفنگچی و همراهانش و قشون صیفور سنگر می گیرند و تیراندازی می کنند و اله تفنگچی و افرادش بدون اینکه بتوانند غارت ها را از صیفور و قشونش پس بگیرند برگشتند و صیفور و قشونش بدون پس دادن غارت ها رفتند روایت است اله تفنگچی تیری به دست ذوالفقار شیرمرد زده بود و دستش زخمی شد و تفنگ از دستش افتاد در این حین صیدجعفر پدربزرگم تفنگ او را ورداشته و به کمر می اندازد و دره ای کوچک در کنارشان بود و ذوالفقار شیرمرد را در درون دره پرت می کند که ذوالفقار تیر نخورد و خودش هم سنگر می گیرد روایت دیگری است اله تفنگچی با تیر تفنگش کتف خداداد شیرمرد فرزند سیدال را بشدت زخمی کرد اما بعد چند ماه زخم کتف او خوب شد حتی واسم روایت شده که تیری از تفنگ اله تفنگچی نصف و شَق سبیل والی پدر علیرضا را قطع کرد که جای قطع شده نصف سبیل والی واسه همیشه روی چهره والی مشخص بود.

روایت است صیفور و صیدجعفر پدربزرگم به سمت اله تفنگچی و همراهانش تیراندازی کرده بودند وقتی اله تفنگچی و همراهانش شدت تیراندازی صیفور و و صیدجعفر را دیدن ترسیدن و با خودشان گفتند فایده ای ندارد و کاری از دست ماها برنمی آید و برگردیم چون امکانش است که ماها را هلاک کنند.

اگر اله تفنگچی آنجا محافظ آنها در صالح آباد و تپه چرمه نبود حتی یک گوسفند هم قشون صیفور  واسه لُرهای سگوند در صالح آباد نمیذاشتند و تا موقع که صیفور و صیدجعفر زنده بودند حتی این جرات رو هم نداشتن که برن پیششان بهشون بگن زن سگوند رو هم هلاک کردید.

روایت معتبر است در مسیر صیفور شروع به تقسیم غنائم می کند در این بین چیزی به خدارحم میرزاوند فرزند فتحعلی نمیدهد میگه حدود 200 راس گله در بین مسیر از خستگی جا موندن اگه میخواهی برو و اونا رو بیار صیفور که فکر نمی کرد خدارحم این کار رو بکنه در کمال ناباوری دید که خدارحم به تنهایی رفت و 200 راس گله رو آورد.....

در دوران قاجاریه و دوران رضاشاه پهلوی قشه میرزاوند قدرتمندترین قشه بود که در ایران از لحاظ غارتگری و باجگیری مثلش وجود نداشت و وقتی برای گرفتن باج و غارت به ناحیه ای حمله می برد همواره پیروز و با غارت می آمد.

بجز صیفور و قشونش هیچ کس از طایفه میرزاوند-قلاوند-میر و پاپی بخش الوار توانایی غارت گرفتن از صالح آباد و تپه چرمه در دوران رضاشاه پهلوی با وجود اله تفنگچی را نداشت و چیزی در این مورد واسم تا حالا روایت نشده و ندیدم روایت شده باشد روایت غارت گرفتن صیفور و قشونش از صالح آباد و تپه چرمه را حتی خود افراد آنجا و حتی قلعه لور قلعه قطب روایت کردند افرادی که در لور آن موقع بودن و این داستان رو نقل می کنند.

سگوندها با اینکه می دانستند آن قشون قشون صیفور بوده هرگز نتوانستند با صیفور و قشونش دربیافتن چون می ترسیدن و جرات آن رو آن موقع نداشتن آن موقع قشون صیفور طایفه میرزاوند جنگجوترین قشون بود و تا موقع که صیفور و صیدجعفر زنده بودن هرگز جرات نداشتن برن بگن چرا غارتمون کردید و زنی از ماها رو قتال کردید امروز ببینید چقدر ادعاشونم میشه بعد انقلاب خمینی و خامنه ای 

دولت رضاشاه پهلوی این موضوع و غارت و باجگیری در صالح آباد را می دانست اما چون صیفور با دولت رضاشاه پهلوی بود دولت رضاشاه پهلوی با او کاری نداشت و او را واسه این ماجرا و غارت و حتی کشته شدن زن سگوند توسط صیدجعفر سرزنش نکرد.

در قدیم دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی بین مردم بخش الوار گرمسیر و اکثر نقاط ایران رسم بود که مرد بودن و شایستگی یک فرد رو به غارتگری می دانستند می گفتند یارو چطور مردیه غارتگر خوبیه خوب غارت میکنه تا دخترمو بهش بدم!!!! کسی که رعیت و اهل غارتگری و تفنگچی گری نبود رو پخمه و ربوت می دانستند......

در دوران قاجاریه تا رضاشاه پهلوی سیطره و باج و خراج گیری طایفه میرزاوند صیفور و تیره افشار به دشت لور(قلعه لور) و صالح آباد تا پل قدیم دزفول کاملا مشهود است تنها تیره بزرگی قلاوند و قشون صیفور که از طایفه میرزاوند بود و عرب های شوس در اون نقاط تاخت و تاز داشتند و باج و خراج می گرفتند بعدها آموسی قطب خراج گذار آنجا شد.

یکی دو نفر واسم روایت کردند که در اوایل دوران رضاشاه پهلوی عده ای از همین بیرانوندهای زیدعلی و.....به سمت دهستان میرزاوند برای دزدی آمده بودند که با واکنش مردهای تفنگ بدست میرزاوند مواجه شده و میگن یکی دو نفر از بیرانوندها کشته شدند و بقیشون با دیدن آن صحنه رفتن.

در باب مرگ و شهادت صیفور

صیفور در حدود سال 1320ه.ش اواخر دوران رضاشاه پهلوی در دزفول فوت کرد داستان شهادت او بدین صورت بود که صیفور برای دیدار عبدال میرزاوند از تیره کلورضا که آن موقع بخاطر یاغیگری توسط دولت رضاشاه پهلوی دستگیر و در زندان دزفول بود و نیز برای امورات به دزفول رفت و طبق روایت رستم خان هیکی را نیز برای همراهی با خود می برد روایت است آن موقع صیفور برای امورات به دزفول زیاد رفت و آمد می کرد و دزفولی ها هم او را می شناختند صیفور قاطرها را به رستم خان هیکی در بازار قدیم می سپارد و به او سفارش می کند مواظب قاطرها باشد تا برگردد صیفور به پیش عبدال رفته و بعد برگشت به بازار قدیم آمده از دکان دزفول اجناسی گرفته و رستم خان هیکی اجناس را روی قاطرها قرار داده و عزم برگشت می کنند، قاطری که بارها روی آن است و افسارش در دست رستم خان هیکی است فضولات و نجاست خودش را در بازار می ریزد در این حین رفتگر شهرداری دزفول با چوب به پشت قاطر صیفور می زند و قاطر رم می کند و رستم خان که افسار قاطر در دستش است به زمین میخورد و سم قاطر روی پای رستم خان می افتد صیفور که این وضعیت پیش آمده را می بیند و آدم مغرور و متکبر بوده سیلی محکمی بیخ صورت رفتگر شهرداری دزفول می زند و چوب جارو را از او گرفته و او را ضرب و شتم می کند و بعضی از دزفولی ها به صیفور معترض می شوند که چرا او را به باد کتک گرفته و میگن کدخدا ولش کن این رفتگر رو در این حین رفتگر که بعد ضرب و شتم و سیلی صیفور رها شده بود و بشدت هم عصبانی و ناراحت بود چوب جارو را ورداشته و در یک آن که صیفور حواسش نیست به روی بینی صیفور می زند صیفور به خاطر آن ضربه دو سه روز زنده بود و در درمانگاه دزفول بستری شد و به خاطر خون ریزی بینی بعد دو سه روز شهید شد و در دزفول در قبرستان کنار پل قدیم دزفول که آن موقع به شکل زیرزمین بود دفن شد احمد برادر صیفور باخبر شده و با یکی دو نفر دیگر به دزفول آمده بود احمد برادر صیفور خواسته بود که فرد مزبور رو به قتل برسانند صیفور او را از این کار نهی کرده و از او خواست تا رهایش کند روایت است که صیفور در موقع مرگش سن زیادی هم نداشت بین 45 تا 50 سال سن داشته و شاید هم کمتر

روایت است صیدجعفر، صیفور را بسیار دوست داشت و وقتی خبر مرگ صیفور را به او دادند در حال درست کردن کباب بود و در این حال آتش زغال ها را ورداشته و به سر و صورت خودش می اندازد و اطرافیان جلوی او را می گیرند که اینکار را تکرار نکند.

در یک روایت دیگر است که روزی صیدجعفر پدربزرگم به همراه چند نفر دیگر در دزفول در یک قهوه خانه قدیمی نشسته بودند و ناهار میخوردند یکی از همراهان صیدجعفر که از طایفه ساکی بود به حالت شوخی و تمسخر میگه همینجا رفتگر شهرداری روی بینی صیفور زد و در این هنگام صیدجعفر عصبانی شده و با کف دست به کمر و پشت او می زند و او هم از روی صندلی به زیر می افتد.

صیفور و صیدجعفر پلنگ های غیور ایران بودند.

روایت است صیدجعفر پدربزرگم همیشه می گفت اگر صیفور زنده بود و صیفور رو داشتم حتی میتوانستم با ابرها هم بجنگم!!!!!!!

صیدجعفر نمادی از پلنگ و شیر نترس بود.

داستان صیفور و حسین کُرد چوپانش

روزی صیفور به صالح آباد می رود در اوایل ساخت راه آهن سراسری توسط رضاشاه در حال انجام بود در طول خط راه آهن ناگهان چشم صیفور به یک نفر هیکلی و ورزیده در آنجا می افتد که در طول خط راه آهن مشغول کار بود او شخصی به نام حسین کُرد بود...صیفور به پیش او رفته و به او پیشنهاد چوپانی گله هایش رو می دهد و در عوض نیز به او جای خواب-غذا و لباس نیز می دهد...حسین کُرد که از کار کردن در طول خط راه آهن سراسری خسته شده بود دل از آنجا کنده و با صیفور به بخش الوار گرمسیری می رود تا چوپان گله هایش شود....خلاصه حسین کُرد تا مدتی چوپانی صیفور رو می کند روزی از روزها صیفور برای دیدن گله سر زده می آید و حسین کُرد رو می بیند که در خواب عمیقی فرو رفته و گله بی صاحب است...صیفور با چوبی که در دست دارد شروع به ضرب و شتم حسین کُرد می کند حسین کُرد از خواب پریده و پریشان می شود ناگهان از صیفور فاصله گرفته و به سمت او سنگ پرتاب می کند که یکی از سنگ ها به شانه صیفور می خورد صیفور که مغرور است عصبانی شده به سمت خانه رفته تا تفنگ رو بردارد و حسین کُرد رو قتال کند..... و صیفور به زنش آغاسلطان میگه که بره به او بگه که سریع آنجا رو ترک کند و بعد این ماجرا حسین کُرد برای همیشه از پیش صیفور و خانواده اش رفت و به میان طایفه پاپی خدمه در شاهزاده احمد دشت لاله نقل مکان کرد و در اونجا یک زن از خدمه ها گرفت و با او ازدواج کرد....حسین کُرد اصالتا از کردهای کرمانشاه بود که برای کار به صالح آباد آمده بود مهرعلی و مروت دژپسند ساکن قلعه لور فرزندان اویند.

داستان های متفرقه در مورد صیفور

یکی از موارد بی رحمی صیفور در این ماجرا بود یک نفر به اسم کوچکعلی کاویانی برخی مواقع دزدانه می آمد و یکی دو گوسفند از صیفور رو می دزدید ماجرا جدی شده این کار تا دو سه مورد صورت گرفت که در هر مورد یکی دو گوسفند صیفور بوسیله کوچکعلی کاویانی دزدیده می شد چوپان گله ها که متوجه اون نشده بود در یک مورد چند نفر گماشته صیفور کوچکعلی کاویانی رو به تله می اندازند و دستگیرش می کنند اونو به خونه صیفور می برند صیفور اونو گرفته سیخ را روی آتش گذاشته تا خوب داغ شود سپس پیراهن اونو در آورده و سیخ داغ شده رو پی در پی به روی سینه و کمر و صورت کوچکعلی کاویانی می زنه و داد و فریاد اونو بلند می کنه میگه کتری آب رو روی آتش قرار دهید میخواهم آب داغ رو بندازم روی سر و صورتش که در اینجا هم به وساطتت زنش خانم طلا از او گذشت و زنش با دست زیر کتری زده و مانع او شده اگر اینکار رو نمی کرد صیفور کتری آب جوش رو به سر و بدن کوچکعلی کاویانی می ریخت.

خانم طلا دختر حسن خان هیکی برادر ترعلی هیکی بود که مادرش به اسم والیه خواهر عباس خان بزرگی قلاوند بود بعد مرگ ترعلی هیکی، حسن خان همسر او خواهر عباس خان قلاوند را به عقد خود درآورد و خانم طلا را از او بدنیا آورد روایت است بعد اینکه خانم طلا کتری آب جوش را به طرفی پرت کرد صیفور که آدم خشن و بی رحمی بود شروع به فحش دادن به عباس خان قلاوند دایی خانم طلا کرد چون آن موقع عباس خان قلاوند و صیفور با هم دشمنی و نزاع داشتند و خانم طلا مقابل او ایستاده بود.

روایت است صیفور در بین زن هایش همین خانم طلا دختر حسن خان و والیه را نسبت به زن های دیگر بیشتر دوست داشت.

تیره ای به اسم کول چپی فامیلی میرزاوند دارند و پیش طایفه میرزاوند از قدیم زندگی کردند همین کول چپی ها یک فرد مهم اون موقع رییسشان بود که کمی اهل غارت آوردن بود به اسم عبدو

نوادگان عبدو ادعا می کنند و حتی شکایت حاسی میرزاوند پسر صیفور رو هم کرده بودند به این خاطر که میگن صیفور به فرمانده رضاشاه پهلوی در دزفول تبانی کرده که عبدو رو قتال کنه و عبدو که مدتی در نظمیه دزفول دوره خدمت سربازی می گذراند طبق گفتشون میگن با ضربه پای فرمانده نظمیه که پوتین پاش بوده و به شکم او وارد کرده قتال شده و میگن صیفور فتوای قتل اونو به فرمانده رضاشاه در دزفول داده چون با اون اختلاف داشته حالا این مطلب درست است یا دروغ الله میداند.

پدرم واسم روایت کرد که همین عبدو در دوران رضاشاه پهلوی در نظمیه پادگان دزفول دوره خدمت سربازیش را می گذراند و بسیار آدم پرمدعایی هم بوده یک روز فرمانده پادگان او و دیگر سربازان را فرا میخواند استوار به سربازان میگه فرمانده آمد جلویش بلند شوید و عبدو که ادعایش می شد به حالت تمسخر به سربازان میگه این کیه که جلوش بلند شویم فرمانده پادگان حرف او را می شنود و جلو می آید و با لگد که پوتین پاش بود به روی شکم عبدو می زند و عبدو در دم می میرد و حتی مشخص نبود که چه بلایی سر جسد او آورده بودند آیا اونو دفنش کردن یا تو آب رود دزفول انداختن!!!!!!

در یک مورد برایم روایت کردند که صیفور و کریم خان میرزاوند برای گرفتن آذوقه و به نوعی کالا و موادغذایی حوز فرخی با چندین قاطر و اسب به دزفول می روند زیرا آن موقع دزفول مرکز آن مناطق بود و لیست نفرات حوز فرخی را به مسئول تعاونی دولت رضاشاه پهلوی در دزفول می دهند بعد به فرزندان سردار می رسند مسئول تعاونی میگه که یک نفر به اسم عبدو آمده و لیست آنها را داده و گفته من کدخدای تیره سردار میرزاوندم صیفور عبدو را فرا میخواند و چندین کشیده و پست گردنی عبدو را می زند و اما عبدو حاضر به پس دادن لیست و اقرار به کدخدایی صیفور در تیره سردار نیست و مرتب تاکید می کند که تیره سردار او را به عنوان کدخدای خودشان برای گرفتن آذوقه فرستادن و تمام تیره سردار را به فامیلی لشگری که نام پدر عبدو بوده زده بود و بعد دیگه به ضرورت نام چندین نفر را در لیست عبدو قرار داده و عبدو را مسئول گرفتن آذوقه آنها می کند.


صیفور سه زن داشت که همسر اولش خواهر ایلخانی میر و دخترعموی سپهدار میر از بزرگان طایفه میر بودند و بعد مرگ همسر اولش دو زن دیگر گرفت عده ای میگن صیفور زنش که از طایفه میر بوده را کتک زده و بخاطر کتک کاری صیفور مرده اما صیفور خودش این ماجرا را انکار کرده بود یکی دیگر از زن هایش هم بیرانوند بود.

روایت است صیفور نسبت به زن ها بی رحم بود و به زن ها اعتنا نمیذاشت روایت است در یک مورد یک نفر میهمان صیفور شده بود و صیفور کباب بریان درست می کند و کباب ها را جلوی خودش و میهمان ها میذاره و زن هایش یکیشان بیراوند بود جلوی او نشسته بودن و به آنها غذا نداد میهمان صیفور به او گفت چرا به زن هایت غذا نمیدی و صیفور در پاسخ میگه اینها غذا نمیخوان خودشان غذا میخورن.

......................................................................

من خصایل مشترکی از تقی و صیفور و صیدجعفر که هر سه نفرشان از تیره افشار بودند بهم رسیده و امروز من جانشین آنهایم اسم من که پدرم واسم انتخاب کرده از روی اسم پدربزرگش تقی و میرزا محمدتقی امیرکبیر گفت اول میخواستم بذارمش تقی اما بعد محمد رو هم بهش اضافه کردم و حس میکنم خصایل زورگویی و زیربار حرف زور نرفتن او و نترس بودن او به من سرایت کرده حالا نمیدونم از لحاظ ظاهری پدربزرگم تقی،شبیه من بوده یا نه زیرا تصویری از او ندارم.

..............................................................

دو سه خانواده طافی در بین طایفه میرزاوند تیره افشار زندگی می کنند خانواده اجدادی اَبُلی هوشمند میخواهم چگونگی آمدن اجداد اَبلی هوشمند به میان میرزاوندها رو شرح دهم

اَبلی فرزند الله کرم و الله کرم فرزند شامهدی و شامهدی فرزند علی اکبر بود و علی اکبر در حمله بختیاری ها به بخش الوار گرمسیر در دوران اواخر قاجاریه کشته شد او اصالتا طافی از تیره تپاله وند طافی بود علی اکبر دو فرزند داشت شامهدی و شاه کرم که نوادگان شاه کرم، ششی(غلامرضا) و چند نفر دیگر در بخش الوار گرمسیر روستای سرتاف می باشند مادر اَبلی همسر الله کرم دختر کریم خان میرزاوند بود.

علی اکبر در جوانی چوپان پاپی هیکی پدربزرگ ساعدبک و کوچک بک هیکی بود علی اکبر با برزو پدر صیفور نشست و برخواست داشت در یک مورد برزو به او میگه بیا خواهرم بَسی رو به تو بدم و بیایی پیش ماها زندگی کنی و علی اکبر بدون اجازه پاپی هیکی به پیش خانواده خانعالی رفته و یکی از گوسفندان پاپی هیکی را نیز برای ولیمه و غذای عروسی با خود می برد و با بسی ازدواج می کند بعد دو سه روز علی اکبر پیش پاپی هیکی آمده و پاپی بعد رفتن علی اکبر خودش گله و رمه را به صحرا برای چرا می برد علی اکبر یک کاسه آبگوشت برای او که ولیمه عروسیش بود می آورد و ماجرا را تعریف می کند پاپی هیکی که از بی خبر رفتن علی اکبر عصبانی است کاسه آبگوشت را روی سر علی اکبر می ریزد و داد و فریاد علی اکبر بلند شده طی این ماجرا درگیری می شود و برزو سر شاه آقا خواهر شیرالی از تیره سردار که برای میانجیگری دعوا آمده بود می شکند و اما اَبلی هوشمند بهم گفت نمیدونم تقی بوده یا پدرش عیدی اما پدرم گفت اشتباه است و برزو بوده که سر شاه آقا را شکسته و پدرم درست میگه چون آنطور که سنجیدم آن موقع تقی سنش پایین بوده در حدود 10 تا 15 ساله و بعد این ماجرا برزو فرار می کند و به دوار احمدیل که از فرزندان شعبه گلناز بود می رود و پناه می گیرد کرناسی از فرزندان سردار بود و با یک قمه بدنبال برزو به راه می افتد و به دوار احمدیل می رسد و قمه را بلند کرده اما برزو جا خالی داده و قمه به چوبه دوار می خورد و برزو قمه را ورداشته و به روی سر کرناسی می زند و کرناسی به قتل می رسد بعدها نیز دو دختر خانعالی را به عنوان خون بها به تیره سردار دادند.

برزو-لرزان و برادرش فرضی به ییلاق ها می روند و در این ماجرا برزو-لرزان و برادرش فرضی برای غارت به سمت عده ای از خانواده های شیرمرد می روند و در این بین سیدال شیرمرد پدر خداداد شیرمرد فرضی را با تیر تفنگ می کشد و برزو و لرزان می گریزند و بعدها بعد این ماجرا نساری شیرمرد عمه میرزا شیرمرد را به عنوان خون بها به برزو دادند.

تقی از سران طایفه بزرگ میرزاوند روحش شاد

در باب تقی و برادرانش

تقی فرزند عیدی از تیره افشار از بزرگ مردهای طایفه میرزاوند بود او آدمی سخت-اهل یاغیگری و تفنگچی گری و در برخی مواقع غارتگری نیز بود، تقی زمینها و گله و رمه بسیار و تعدادی قاطر برای حمل و نقل داشت که از آن قاطرها برای رفت و آمد به نقاط مختلف مثل دزفول استفاده می کرد چون برخی مواقع برای رتق و فتق امور به دزفول می رفت چندین اشگفت بزرگ برای نگهداری چارپایان و گله و رمه داشت نقاط بید سراب-چَم سی در بخش الوار متعلق به تقی بود ناحیه ییلاقی کوسک کاوه برخی از نقاطش به او تعلق داشت تقی پنج برادر داشت به اسم های عینی-باقر-صیدی-مهدی-کوران که در بین این پنج برادر او باقر نیز آدم سخت و غارتگری بود و عینی نیز به کداخدا منش بودن شهرت داشت اما سخت ترین پسر عیدی که از همشون بیشتر توان و حرفشو برو داشت طبق روایات تقی بود. 

عینی پسری داشت به اسم مزبان طبق روایت ها آدم سخت و جنگی و تفنگچی بود که در درگیری با عده ای از لرهای خرم آباد لرستان قتال شد عده ای از طایفه میرزاوند که مزبان نیز با آنها بود برای گرفتن غارت به سمت نقاطی در خرم آباد لرستان رفته که در درگیری با آنها مزبان کشته می شود روایت است مزبان و قشون آنها غارت ها را حرکت داده بودند که جودکی ها در خرم آباد جلوی مسیر آنها سد شده و مزبان شهید می شود.

در باب تقی و عزیمت به بختیاری برای غارت و شهید شدن باقر برادرش در دشت شیمبار بختیاری

پدرم روایت کرد که باقر برادر تقی در درگیری تفنگچی های میرزاوند با قشه بختیاری ها در دشت شیمبار بختیاری شهید شد که برای غارت گرفتن از بختیاری ها رفته بودند عده ای از میرزاوند با قشون حرکت کرده و قصد گرفتن غارت از بختیاری های شیمبار را داشتند که درگیر می شوند و عده ای کشته می شوند از هر دو طرف طرف طایفه بختیاری و میرزاوند روایت است تقی برادر باقر نیز همراه آنها بود و سردسته قشون بود بعد کشته شدن باقر، تقی به یکی از برادرانش که آدم ساده ای بود به اسم کوران میگه قطار و تفنگ باقر رو بردار تا برای مادرش ببریم تا گریه کند کوران از این کار امتناع کرده و گفت جسد رو آنجا نذاریم اما با تهدید تقی مجبور شد بعدها کوران بدون بچه بود وقتی از کوران می پرسیدند چرا بچه ای نداری گفت از وقتی که جسد کشته شده برادرم در دشت شیمبار بختیاری دیدم از شدت ناراحتی عقیم شدم.

روایت دیگری است که یکی دو نفر واسم روایت کردند که قبیله آیوسف و آعزیز بختیاری بودند و آیوسف بختیاری سر گردنه ای او و عده ای از بختیاری های قشه اش مسیر تفنگچی های میرزاوند را سد کرده بودند طوری که سنجیدم فکر نکنم باقر و حتی خود تقی با آن قشون میرزاوند که با قبیله آیوسف درگیر شدند بوده باشند چون طبق روایت آنها به دشت شیمبار بختیاری رفته بودند و دشت شیمبار در مسجدسلیمان است و قبیله آیوسف و آعزیز بختیاری از طایفه عیسوند بختیاری های چهار در اطراف دزفول بودن این روایت را خود بختیاری ها نیز در یک وبلاگ نقل کردند که آیوسف بختیاری و تفنگچی هایش با قشون میرزاوند درگیر شدن.

اما هنوز بختیاری های چهار و  هفت خون بهای باقر را ندادند باقر آن موقع کم آدمی نبود و اسم و رسمی داشت.

سه نفر از تیره افشار میرزاوند توسط بختیاری های شیمبار شهید شدن که بختیاری های شیمبار هنوز خون بهای آنها رو ندادن باقر و سبزعلی در دشت شیمبار بختیاری مسجدسلیمان شهید شدن در درگیری با بختیاری های آنجا و برزو در جنگ بختیاری ها و حمله آنها به بخش الوار گرمسیر و علی اکبر میرزاوند(طافی) که او هم در حمله بختیاری ها به بخش الوار گرمسیر قتال شد که او هم پیش تیره افشار میرزاوند زندگی می کرد.

اگر قاتلین باقر در نواحی بخش الوار گرمسیر و لرستان بودند تقی برادرش حتما انتقام خون او را می گرفت آن موقع بختیاری ها و طایفه میرزاوند با هم اختلاف و جنگ شدید داشتند طبق روایت 3 پسر پتول برادر ساکی کلورضا در نقاط بختیاری نشین چهارمحال و بختیاری به هنگام غارت آوردن کشته شدند.

طبق روایت پدرم و گلزری میرزاوند دختر قلا پسردایی تقی، تقی در چندین بار در بختیاری دشت شیمبار مسجدسلیمان غارت آورده بود و روایت است همیشه آخر قشون حرکت می کرد و سردسته قشون بود در آن قشون شیره میرزاوند و عده ای دیگر از حوز فرخی میرزاوند و عده ای از کلورضاها مثل دوشنبه نیز بودند چون در آن موقع رسم بود که رهبر و سردسته قشون آخر قشون حرکت می کرد آن دوران بختیاری سال نام گرفته بود و بسیاری از تفنگچی های میرزاوند وقتی برای غارت می رفتند به سمت نقاط بختیاری نشین در دشت شیمبار می رفتند و گاهی مواقع تا دو سه ماه به خونه نمی آمدند روایت است در یکی از این موارد غارت گرفتن ها از نقاط بختیاری نشین قشون در ناحیه ای توقف کرده و استراحت می کند و بعد چند ساعت عازم حرکت شده کوران برادر تقی که آدم ساده و اهل جنگ و تفنگ نبود با آن قشون بود و خوابش گرفته بود و همه افراد حاضر در قشون روی او رد شده و می روند در این هنگام تقی که آخرین فرد است که قصد رفتن دارد کوران را می بیند که در خواب عمیقی فرو رفته با پشت تفنگ به روی ران او می زند و به او میگه تنش لش بلند شو حرکت کن تمام قشون از روت حرکت کرده و رفتن.

در باب تقی و حمله ایل بختیاری به بخش الوار

در جنگ بختیاری ها و حمله آنها به بخش الوار گرمسیر که برای قتال و دستگیری ساکی و پتول آمده بودند شجاعت بسیاری از خودش نشان داده بود که خانواده را در جای امنی در میکوه پناه داده و خودش در ریت کوه یاغی شده بود روایت است عده ای از بختیاری های حمله کننده به سمت پدربزرگم تقی که در ریت کوه بود حمله ور شده و قصد داشتند که او را شهید کنند که با ضرب گلوله تفنگ او هلاک شده و به جهنم واصل شدند روایت است آن چند بختیاری که تیر خورده بودند افتاده بودند در این حین دوسکه به سمت تقی آمده بود گفت با سنگ سر اینها را بکوبید اینها مارن نباید زنده برگردند!!!!

آن موقع ریت کوه برف و بوران بود و حتی طبق روایت زانوی تقی پدربزرگم به سنگی برخورد کرده و زخمی شده بود و طبق روایت شدت برف و بوران در ریت کوه طوری بوده که پدربزرگم تقی نزدیک بوده که بمیرد.

هر که به حدود پلنگ ها و شیرها و ببرهای افشار حمله کند عاقبتش هلاک شدن است.

طبق روایت ها تقی پدربزرگ پدرم فردی شیشه مغار بود شیشه مغار در لغت فردی است که در مناطق صعب العبور و سخت کوهستان یاغی و گذر و آشنایی دارد.

یه خواننده یه شعر لُری خوانده میگه:

مِه قدیم صیاد کوه شیشِ مغارم             چَش سیاه خال وِ لوه کرده شکارم

معنیش اینکه میگه من در قدیم در کوهها و مناطق صعب العبور کوهها عبور کردم و یاغی بودم اما یه دختر چشم سیاه که یک خال زیر لب هایش است منو اسیر خودش کرده از پا درآورده(استعاره از اینکه عاشق او شده)

یا میگه چی قدیم صیاده دِ کمینِ خرموه

یعنی مثل یک مرد سخت در قدیم الایام که در کوهها و مناطق صعب العبور بود و در کمین خرم آباد است.

در باب داستان تقی و قتل علیمراد پسر لرزان بدست جانمیرزا رهداروند قلاوند و حمایت تترها از جانمیرزا و ماجرای انتقام گیری تقی(این داستان پتانسیل فیلمنامه شدن و تبدیل به فیلم را دارد چون حوادثش دیدنی و بسیار است)

این داستان را چندین نفر واسم نقل کردند و اما روایات پدرم در این مورد صحیح تر است و اطلاعات اون بیشتر از بقیه بود آنطور که سنجیدم و در نوشتن این داستان روایات او در این مورد را بیشتر نوشتم داستان زیر و روایت های زیر که نوشتم صحیح ترین و درست ترین روایات است.

در یک ماجرا بعد این حادثه یکی از فامیل های نزدیک تقی به اسم علیمراد پسر لرزان توسط یکی از طایفه قلاوند به قتل رسید حادثه آن بدین شکل بود جانمیرزا قلاوند بزرگ تیره رهداروند قلاوند تفنگی می خرد و او و یک نفر دیگر به اسم صیدنظر فرزند قیلاویی فرزند شاه نظر قلاوند بالای بلندی می ایستند که در بلندی مقابل آنها نیز علیمراد و پدرزنش سیدال شیرمرد ایستاده اند طبق روایت در آن بلندی فاصله جانمیرزا و علیمراد از همدیگر تقریبا به اندازه فاصله قلعه لور تا پل بالارود بود تا این حد زیاد!!!!! جانمیرزا فریاد می زنه میگه میخوام تفنگم را آزمایش کنم و علیمراد و سیدال شیرمرد میگن بفرست و جانمیرزا از فاصله دور تیری می اندازد که به سینه علیمراد اصابت می کند جانمیرزا فریاد میزنه میگه تیرم رسید سیدال شیرمرد برای اینکه بداند آن دو نفر چه کسین میگه آره تیر رسید و به کنار ماها اصابت کرد و سیدال فریاد میزنه میگه شماها کی هستید و جانمیرزا میگه من جانمیرزا رهداروندم و اینم صیدنظر فرزند قیلاویی فرزند شاه نظر است سیدال شیرمرد فریاد میزنه و میگه درست زدی علیمراد پسر لرزان را قتال کردی جانمیرزا از نزدیکان تیره تتر قلاوند بود و سران تتر اونو در پناه خود گرفته و ازش حمایت می کنند چون تقی میخواست جانمیرزا راهداروند قلاوند را هلاک کند طبق روایت سه نفر تترها به اسم حاضربک-قنبربک و نظربک سه نفر مهم تیره تتر قلاوند بودند که برادر بودند که از این بین قنبربک از تمامشان سخت تر و اهل غارتگری و تفنگچی گری بود طبق روایت اصالت تیره رهداروند ساکی است از طایفه ساکی بودند که بین طایفه قلاوند زندگی می کردند.

با حمایت تیره تتر از قاتل علیمراد تقی که آدم مغرور و سختی است برای انتقام عده ای تفنگچی که از نزدیکان او بودند را ورداشته با قشه به سمت آبادی تیره تتر و برخی دیگر از تیره های قلاوندها می روند تا از آنها گرو گازور بگیرن و گله و رمه آنها را غارت کنند که در ناحیه خشاب بخش الوار بودند آنها تفنگ و قطار به کمر بسته و به راه می افتند افرادی که در قشه تقی بودند برخیشان عبارتند از شیره-الله مراد فرزند فرامرز-رضابک هیکی-ابراهیم هیکی و چند نفر دیگر بودند در کوه و صحرا حرکت می کنند بر اثر خستگی در کنار اشگفتی خوابشان می گیرد چندین نفر از چوپانان طایفه قلاوند که گله و رمه های طایفه قلاوند رو به صحرا و کوه آوردند از وجود آنها مطلع شده و به سران قلاوند خبر می دهند و قلاوندها با سردستگی قنبربک تتر آمده و در خواب آنها را غافل گیر می کنند و قطار و تفنگ های آنها را می گیرند قشه تقی با قشه قلاوند درگیر شده که در این بین یک نفر از افراد حاضر در قشه تقی به اسم ابراهیم هیکی کشته شد.

قنبربک تتر-نظربک تتر برادرش-نامدار هیکی-براری قلاوند و عده ای دیگر از قلاوندها از تیره های تتر و خداوردی های چارباووه و حتی برخورداروندها هم با آنها بودند آنها را احاطه کرده بودند تقی و قشه از خواب برخاسته متوجه می شوند که در محاصره افتادند آنها تفنگ هایشان را روبروی تقی و شیره و دیگر افراد حاضر در قشون می گیرند قنبربک تهدید می کند میگه دست به تفنگ هایتان نبرید بعد میگه نظربک-براری-نامدار تفنگ هاشونو ازشون بگیرید اول تفنگ تقی و شیره رو بگیرید در این حین ابراهیم که کمی آدم سبک سن است دست به تفنگ میبره تقی بهش میگه ابراهیم نه ابراهیم نه اینکار رو نکن......اما ابراهیم یکدفعه از روی صخره پریده و قصد کمین دارد که تیراندازی کند در یک آن قنبربک یا نظربک به سمت او تیراندازی می کند و ابراهیم کشته می شود.(اگر تقی و افراد قشون خوابشان نمی گرفت و غافلگیر نمی شدند هرگز تفنگ هایشان را از دست نمی دادند)( این روایت پدرم است و این روایت درست تر و صحیح تر است و بیشتر روایت شده)(پدرم واسم روایت کرد که شیره در اول همه دوربینش را روی زمین گذاشت و به پدربزرگم تقی گفته بود عکس العمل نشان ندهند روایت است شیره تفنگ همراهش نبود و فقط یک دوربین همراهش بود و اما پدربزرگم تقی تفنگ ده تیرش همراهش بود)

یک روایت دیگر در این مورد واسم نقل شده که البته زیاد سندیت ندارد اینکه تقی و قشه گله ها و رمه های قلاوندها تترها و برخوردارها و چارباووه ها را غارت کرده و با خود می بردند در این هنگام آنها جلوی مسیر آنها را سد کرده و تعدادشان زیاد است و گله ها را از آنها پس گرفته و تفنگ هایشان را نیز می گیرند این روایت سندیت ندارد.

و بعد این همه پراکنده شده و می روند و طایفه قلاوند تترها و برخورداروندها و خداوردی های چارباووه بعد این پیروزی و به یغما گرفتن تفنگ ها و قطارهای تقی و قشه میرزاوند این ابیات را سرائیدند روایت است یک نفر به اسم غمی از تیره چارباووه قلاوند که طبع شاعری خوبی داشت این اشعار را سرائید:

باوگِلیل سنگر بسته دِ کِلشیره

                               هفت تفنگ گِله کِرده وا دوربین شیره

اِباوگِلیل  اِدیاری

                               قطاریا کُر فرامرز هان وِ قِد براری

(معنی این ابیات اینکه که میگه باوگلیل که در گهواره ای سنگری در کلشیره درست کردی و هفت تفنگ را به همراه دوربین شیره به یغما گرفتی اِ باوگلیل ای پسر دیاری طایفه قلاوند!!!!! ببین که مردان سخت طایفه ات قطارهای پسر فرامرز را به بدن براری بستند)

(کلشیره اسم یک مکان در بخش الوار گرمسیری است باوگلیل اسم یک نفر به اسم باوکه فرزند غمی از تیره خداوردی چارباووه قلاوند بود که آن موقع بچه و در گهواره بود و این ابیات را به حالت طنز و تمسخر سرائیدند همون موقع هم صیدجعفر پسر تقی در گهواره بود شیره منظورش شیره میرزاوند بود شیره از افراد سرشناس و شجاع طایفه میرزاوند بود روایت است وقتی شیره نعره و فریاد می زد نعره و فریادش تا فرسنگ ها می رفت در قدیم وقتی زن های بچه دار که بچه هاشون شلوغی می کردن برای اینکه بچه ها رو بترسونن و ساکتشان کنند می گفتن شیره رو صدا می زنیم تا سرت رو ببره!!!!!!کُر فرامرز منظورش الله مراد فرزند فرامرز بود که بسیاری از قطارها و فشنگ ها را به کمر او بسته بودند و در پی قشه تقی می رفت براری یه نفر به اسم براری قلاوند بود براری از تیره خداوردی چارباووه قلاوند بود و براری برادر غمی و عباسی بود) 

این دو بیت شعر که آن موقع غمی چارباووه قلاوند سرائید یک دو بیتی زیبا است تا حالا شعری به این زیبایی که در قدیم سرائیده شده در جنگ ها ندیدم.

آن موقع تترها و چارباووه ها و تعدادی دیگر از قلاوندها در یک آبادی ساکن بودند که در دوران رضاشاه پهلوی آن نقاط به بُنه حاضربک تتر نامگذاری شد.

طبق روایت پدرم بعد این ماجرا یکی از بزرگان طایفه قلاوند به اسم زکی خان قلاوند فرزند کدخدا قندی قلاوند که بزرگ طایفه قلاوند بود با میانجیگری تفنگ ها و قطارها و دوربین ها آنها را از حاضربک تتر گرفته بر پشت اسبی بسته برای تقی و قشه او می فرستد روایت است گفته بود جنگ بزرگی بین طایفه میرزاوند و طایفه قلاوند بوجود می آید و تمام میرزاوندها با قلاوندها وارد جنگ و نبرد می شوند تفنگ ها و قطارها در خانه حاضربک تتر بودند طبق روایت هفت تفنگ و قطارهای پر از فشنگ و دوربین های آنها را روی اسبی بسته و اسب بدون سوار را رم کرده و اسب به سمت روستا و آبادی میرزاوند آمده بود.

بعد این موضوع تقی به خاطر اینکه ابراهیم هیکی فرزند طهماسب از افراد قشه اش هم قتال شد حس انتقام از تترها در او بیشتر شده و تصمیم گرفته و می گوید یا می میرم یا قنبربک تتر را بکشم طبق روایت کریم خان میرزاوند بزرگ تیره پادار تقی را بسیار نصیحت کرده بود و گفته بود این کارت باعث جنگ و اختلاف می شود و اینکار را نکن اما تقی آدم خودخواه و مغرور بود و دست وردار نبود! گفته بود ابراهیم هیکی از نزدیکان و با ماها بود که کشته شد و باید انتقامش را بگیرم و گفته بود من اونها رو ورداشتم و بردم به سمت آبادی تترهای قلاوند در یک روز یک نفر به تقی اطلاع می دهد که قنبربک تتر با قاطر و بارش به سمت آسیاب های بادی در تایاب نزدیک روستای سرخکان می رود در واقع به او آدرس دروغ داده بود طبق روایت آن شخص بخاطر یک موضوع از تقی در دلش کینه بود و به نوعی به او دروغ گفته بود و میخواسته بود کاری کند یک نفر دیگر توسط تقی قتال شود.

تقی و دو نفر همراه او که یکی از آنها اسف(یوسف) پسر برزو بود که آن موقع در حدود 25 سال سن داشت رهسپار شده بالای کوه ایستاده و با دوربین از دور دید می کند یک نفر را می بیند که قطار بسته همراه قاطری در حال گذر است از دور به او صدا می زند میگه بنشین دو سه مرتبه به او اخطار میده میگه بنشین اما او تفنگ را از پشت قاطر برداشته و در یک چاله که شبیه یک دره کوچک بود و آن چاله که به یک نوع مثل یک کمینگاه بود کمین می کند که به سمت آنها تیراندازی کند تقی تفنگش را که از بهترین تفنگ های آن موقع بود به اسم تفنگ ده تیر بریتانیایی را روی صخره که صخره مثل یک کمینگاه روی کوه بود بطرف او گرفته و طبق روایت فاصله آنها از همدیگر هم مقداری دور بود تقی و همراهانش روی کوه کمین کرده بودند و فرد در حال گذر در گذرگاهی که بین کوهها بود.

تقی فریاد زده به او میگه: از جات تکان نخور، تفنگتو زمین بذار،بگو کی هستی؟؟؟ دو سه مرتبه به او اخطار می دهد.

اما او توجه نمی کند و چیزی هم نمی گوید یوسف(اسف)، تقی را تحریک می کند به او میگه تقی بزنش دو سه بار به او میگه بزنش میگه خود قنبربک است میگه وقتی پاسخ نمیده یعنی خودش است بزنش و تقی از دور به سمت او شلیک می کند تیر به سر او می خورد و تفنگ از دست او می افتد و نقش بر زمین می شود در دم می میرد تقی و همراهانش از بلندی پایین آمده و به سمت او رفته و وقتی به بالای سر او می رسند متوجه می شوند که یک نفر دیگر به اسم آزاد هیکی فرزند کریم کشته شد اشتباه آزاد این بود که از آنها نپرسیده شما چه کسی و قصدتون چیه؟؟؟ کریم سه پسر داشت به اسم های آزاد-نامدار و ابدال که میگن سه نفرشان آدم های جنگی بودن و نامدار یکی از افرادی بود که به همراه تترها قشه تقی رو غافل گیر کرده و تفنگ ها و قطارهای آنها رو به یغما گرفتن آنها از نزدیکان تیره تتر بودن و با آنها رابطه نزدیک داشتند طایفه هیکی در قدیم رابطه تنگاتنگی با میرزاوند و قلاوند داشتند عده ای از آنها مثل همین تیره جیجه وندها مثل رضابک هیکی و ابراهیم هیکی و....با طایفه میرزاوند بوده و حشر و نشر داشتند و عده ای دیگر از آنها مثل فرزندان کریم نامدار-ابدال و آزاد با قلاوندها و تیره تتر بودند و با آنها رابطه نزدیک داشتند.

روایت کردن در یک مورد همین قنبربک تتر و قشه اش عده ای زوار که قصد زیارت به مکانی را داشتند سد راه آنها شده و آن زوار را غارت می کنند و آن زوار که هیچ سلاح و مهمات با آنها نبوده را غارت کردند.

بعد این ماجرا بعد مرگ تقی، جواهر دختر عینی برادرزاده تقی را به عنوان خون بها به محمدحسین خان پسر آزاد دادند که هاشم هیکی از بزرگان طایفه هیکی فرزند او است هاشم داماد قاسمعلی شهی بختیاری است از افراد سرشناس طایفه شهی است منزل او در کوی نیروی اندیمشک است روایت است میگن تا تقی زنده بود اجازه صلح با فرزندان کریم را نداد و گفت من خون بهای آزاد را نمی دهم و ابدال و نامدار هم توانایی گرفتن انتقام از تقی را نداشتند چون آدم قدرتمند و جنگی و نترس بود و زورشان به تقی نمی رسید بعد مرگ تقی حوز عیدی چون دیوار و پشتوانه ای نداشتند مجبور به صلح و دادن خون بهای آزاد شدند بعدها بعد مرگ تقی برادرزاده تقی به اسم مزبان پسر عینی عده ای از پاپی های خادم شاهزاده احمد را واسطه کارکتل و خون صلح قرار داده و با فرزندان کریم صلح کرده و جواهر را نیز به عنوان خون بها به آنها دادند.

بعدها طایفه قلاوند نیز به خاطر صلح و آشتی و خون بهای علیمراد پسر لرزان نازخاتون دختر الماس پسر جانمیرزا قلاوند را به محمدعلی پسر فرج الله برادر علیمراد دادند پسر محمدعلی و نازخاتون که در نیروی انتظامی اهواز کار می کند همسر زینب دخترعموی منه دختر شُکری است و مهری خواهرش دخترعموی دیگر من هم همسر جواد میرعالی از طایفه میرعالی است.

طبق روایت پدرم، بارها همین ابدال و نامدار برادران آزاد برای گرفتن انتقام خون آزاد قصد تعرض داشتن و در یک مورد همین ابدال موقع که تقی در چادر و دوارش نبوده وارد چادر و دوار تقی شده بود و چاقو و کاردش را روی گردن صیدجعفر پدربزرگم که آن موقع بچه و در گهواره بود قرار داده بود و تقی در یک آن رسیده و تیر در تفنگ قرار داده و تفنگ را در روبروی او می گیرد و گفته بود اگر صیدجعفر را کشت با تفنگ بزنمش و میخواسته بود که او را نیز بکشد و اما بعد ابدال کاری با صیدجعفر نداشت و منصرف شد و گل زری دختر قلا و پدرم بهم گفتند که بارها تقی گفته بود می خواستم ابدال را نیز بکشم اما چون برادرش را کشتم دیگر دلم نرفت که او را نیز بکشم.

پدرم روایت کرد که گفت ابدال به خاطر همین موضوع با تفنگ پای اسدالله پسر لرزان را زخمی و سپس کارد و چاقویش را در گردن اسدالله برادر علیمراد لرزان فرو کرد و اما اسدالله نمرد و زخم گردنش خوب شد و اما همیشه صدایش گرفته بود که گرفتگی صدایش ناشی از آن زخم گردنش بود چون خنجر در حنجره او فرو رفته بود و حنجره او آسیب دیده بود و چند نفر دیگر از جمله بورعلی میرزاوند و شکری میرزاوند واسم گفتن که نظربک تتر برادر قنبربک تتر بوده که کارد را در گردن اسدالله برادر علیمراد فرو کرد به خاطر همین جنگ و اما روایت پدرم درست تر است روایت است ابدال دو سه نفر از فامیل های نزدیک تقی را بخاطر همین موضوع زخمی کرد.

روایت کردن که در یک مورد صفرخان بزرگی قلاوند فرزند زکی خان و برادرزاده عباس خان بزرگی قلاوند با قشه ای آمده بود که گله و رمه ابدال را غارت کند و اما ابدال خودش به تنهایی در جلوی او ایستاد و گله و رمه را از او پس گرفت و بزرگی قلاوند نتوانست با او درگیر شود.

حتی طبق روایت پدرم در انتقام خون ابراهیم هیکی یکی از تترها هم قتال شد که پدرم اسمش را بهم نگفت و مشخص نبود که توسط کی قتال شد و قاتلش مشخص نبود و برخی میگن توسط تقی قتال شده روایت کردند که بخاطر همین تتر که کشته شد تقی به خانه نمی آمد و در کوه و کمر یاغی بود و آفتابی نمی شد و قطارش به کمر بسته و تفنگش همراهش در کوهها خودش به تنهایی می خوابید او در ریت کوه بود و کلبه ای کوچک در آنجا درست کرده بود که شب ها برای خوابیدن به آن کلبه کوچک می رفت و روزها از طریق شکار اشکال و آهو غذای خودش را تهیه می کرد.

روایت است بعد کشته شدن آزاد توسط پدربزرگم تقی تیره سردار بخاطر آزاد با او اختلاف به راه انداختند و تقی از میان آنها به نقطه دیگری رفت روایت است عنبربانو مادر تقی که آن موقع سن بالایی داشت، تقی را شماطت می کرد و می گفت تقی چکارمون کردی؟؟؟؟پسر کریم که فامیل ماها بود را قتال کردی؟؟؟؟؟

روایت است که قنبربک تتر در یک درگیری درون طایفه ای بین تیره های قلاوند کشته شد در درگیری با تیره باش آغا قلاوند فردی به اسم صفر گوشه ای که از کرکی ها بود در پیش تترها زندگی می کرد و در پناه آنها بود فاضل باش آغا قلاوند گاوهای او را غارت کرده و قنبربک، ناظر برادر و علیشاه عموی فاضل باش آغا قلاوند را به خاطر این موضوع به قتل می رساند و اونا هم قنبربک را در انتقام خون دو برادر فاضل قلاوند به قتل می رسانند تترها آن موقع آدم های بی رحمی بودند همین ناظر و علیشاه طبق روایت پسر عموهای قنبربک بودند پدربزرگ های آنها با هم برادر بودند.

این حادثه جنگ تترها و باش آغاها درست حدود سه سال بعد مرگ تقی پدربزرگ پدرم رخ داد روایت است هنگام این درگیری زکی خان و برادرانش عباس خان و باباخان و خواهرانشان قدم خیر و.... و پدرشان قنی با اهل خانواده شان گفتند بیایید از اینها فاصله بگیریم و خودمون وارد ماجرای آنها نکنیم و به سمت صحرای چهک پیش شعبه فرخی میرزاوند برویم آنها به صحرای چهک آمده و دوارهای خودشان را در آنجا در همسایگی شعبه فرخی دایر کردند و روایت است که عباس خان قلاوند که طبق روایت میگن آن موقع در حدود 25 سال سن داشت تمام شعبه فرخی را دعوت کرده بود و آن موقع هم قدرت و توان که مثل دوران رضاشاه پهلوی را داشت نداشت و هنوز با دولت رضاشاه پهلوی اخت نگرفته بود چون اواخر دوران قاجاریه بود روایت است عده ای چند نفر از شعبه فرخی که از سمت انارکی می آمدند گفتند جنگ و درگیری سختی در ناحیه انارکی به وقوع پیوسته و همین جنگ تترها و باش آغاها بود که ناظر و علیشاه برادران فاضل باش آغا توسط قنبربک تتر کشته شدند و فاضل باش آغا هم در آن درگیری قنبربک را کشت.

اون طوری که برام تعریف کردن در بین تیره های بزرگ-تتر-باش آغا-شاه نظر-کیخا فرزندان قاسم که برادر بودند فرزندان تتر اون موقع از لحاظ غارتگری و جنگ و تفنگ از بقیشون سرتر و بالاتر بود دختر محمدنظر پسر شاه نظر همسر عینی برادر تقی بود در واقع محمدنظر پسرعموی قنبربک تتر-فاضل باش آغا و قندی قلاوند پدر زکی خان قلاوند بود.

در باب مرگ تقی

تقی در حدود سال 1290 ه.ش بر اثر بیماری حدود سه سال بعد کشته شدن آزاد و جنگ با تیره تتر قلاوند در سن جوانی تقریبا حدود 37 سالگی درگذشت و جسد او در معیت چندین تفنگچی که طبق روایت شیره در راس آنها بود به شاهزاده احمد برده شد و در کنار قبر احمد بن موسی شاهزاده احمد در دشت لاله بخش الوار گرمسیری دفن شد از تقی تنها یک پسر به نام صیدجعفر که متولد سال 1285ه.ش بود به جای ماند صیدجعفر در هنگام مرگ پدرش تقی 5 سال بیشتر سن نداشت قبر خود شیره نیز در جوار شاهزاده احمد است آن موقع رسم بود که آدم های مهم و سرشناس طایفه را به شاهزاده احمد برده و در آنجا دفن می کردند.

طبق روایت صحیح و معتبر تقی در هنگام مرگش جوان بوده و سنی هم نداشته طبق روایت بیماری تقی آنقدرها هم سخت نبوده و آن موقع بخاطر اینکه دکتر و پزشکی نبود بیماری به او زور گرفت و او را از پای درآورد و شهید شد.

روایت است قلا پسر علینجات می گفت ما بعد تقی دیوار و پشتوانه خودمون رو از دست دادیم و تا تقی بود حوز عیدی و تیره افشار و تیره سردار و ماها فرزندان غلام دیوار محکمی داشتیم.

اگر تقی بیمار نمی شد و نمی مرد زنده می ماند حوادث دوران رضاشاه پهلوی را نیز درک می کرد و نقش تعیین کننده در حوادث و جنگ های شعبه فرخی و تیره افشار در دوران رضاشاه پهلوی داشت.

در باب تقی و علت نامگذاری پسرش صیدجعفر

مهراب میرزاوند برادر حاسی میرزاوند از عموها واسم روایت کرده که علت اینکه تقی نام فرزندش را صیدجعفر گذاشت این بود که روزی یکی از افراد مهم در احمدفداله دزفول که نامش سیدجعفر بود به مهمانی به خونه تقی آمده بود که بین او و تقی بحث و جدل شده و تقی با چوبی که در کنارش است به پای سید احمدفداله می زند و پای او شکسته می شود علینجات دایی تقی هم آنجا بود و به خاطر این کار تقی را ملامت و سرزنش می کند و تقی پشیمان شده و تصمیم می گیرد پای سید احمدفداله را خوب نکرده اجازه ندهد آنجا را ترک کند پس با یک سری وسایل پای سید رو بسته به قول امروزی آتل بندی می کند بعد مدتی سیداحمدفداله خوب شده و قصد رفتن دارد و تقی از او حلالیت می خواهد و او حلالیت می دهد از  آنجا می رود و به خاطر این ماجرا نام فرزندش را صیدجعفر گذاشت.

در باب کیخاعیدی و فرزندانش

باقر و مهدی قبل از تقی در جوانی فوت کردند و دو هفته بعد مرگ تقی برادرش عینی که سن بالایی داشت به دلیل از دست دادن برادرش تقی که تنها دیوار محکم آنها بود نیز دِق کرد و درگذشت.

کیخاعیدی از کدخدایان طایفه میرزاوند بود روایت است در دورانش که اون موقع دوران جوانی او و دوران کهنسالی و پیری حسینعلی شیرمرد بود ماموران دولت قاجار برای گرفتن مالیات طایفه به خانه عیدی آمده بودند و مهمان او شدند چون دولت اون موقع از طوایف مالیات می گرفت عیدی پسرش صیدی که پسر بزرگش بود و اون موقع نوجوانی بیش نبود را به خونه حسینعلی شیرمرد که مسن تر و بزرگتر بود فرستاده و از او میخواهد که به پیش ماموران دولت بیاید چون حسینعلی اون موقع بزرگ طایفه بود و حرفش برو داشت.

روایت است در یک مورد اردی ماموران و تفنگچی های والی ایلام و لُرستان حسینقلی خان ابوقداره مهمان عیدی شدند و تا دو سه شب باران شدید می بارید و ماموران والی مهمان عیدی بودند عیدی یک پسری داشت که تقریبا 4 سالش بود و آن شب که اردی والی مهمان عیدی بود آن پسر می میرد عیدی به اهل خانه اش می گوید تا این اشخاص مهمان ما هستند هیچ کس حق ندارد بانگ و شیون سر دهد و همه تا صبح ساکت بودند بعد رفتن اردیی ماموران دولت هنوز فرسنگی از خانه عیدی دور نشدن صدای بانگ و شیون از خانه عیدی بلند شده آنها هم سراسیمه برگشته و متوجه ماجرا می شوند و به خاطر مخفی نگه داشتن این قضیه عیدی رو شماتت کردند و به او گفتند چرا این موضوع رو از ماها مخفی کردی مگر ماها انسان نیستیم!؟

(حسینقلی خان ابوقداره والی مقتدر ایلام و لرستان بود از طرف دولت قاجار منصوب شده بود از طوایف لرستان و ایلام مالیات برای دولت قاجار می گرفت)

روایت است عیدی پدر تقی در اواخر عمرش نابینا و کور شده بود یک روز تقی گوشت آهو شکار شده را از کوه می آورد زیرا برخی مواقع برای مایحتاج زندگی آهو و گوزن شکار می کرد مهدی برادر تقی گوشت کباب شده آهو را روی آتش گذاشته و برای شوخی آن را به پدرش عیدی که در آن موقع کور و نابینا بود میدهد و میخواهد با او شوخی کند و عیدی دلشکسته شده و به پسرش میگه خیر نبینی؟؟؟؟!!!!!

اَبلی هوشمند واسم روایت کرد یک نفر به اسم دَلی فرزند جان احمد از طایفه طافی که آن موقع در روستای سرخکان بخش الوار و پیش تیره بزرگ قلاوند زندگی می کرد این بیت را آن موقع در مورد مهمانوازی عیدی سرائید:

کیخا عیدی بعد شَمراد            نه چی کریم بعد کیمراد

مضمون این بیت اینه میگه در مهمانوازی کیخا عیدی از همه سرتر است بعد او شَمراد و کریم و آشپزش کیمراد

در بین این افراد فقط عیدی کیخا بوده روایت است کریم پدر ابدال-آزاد و نامدار بعد این شعر به دلی پسر جون احمد طافی اعتراض کرده بود که چرا اسم او را در آخر و اینطور سرائیده طبق روایت کیمراد آشپز خونه کریم بود و در خونه کریم آشپزی می کرد.

روایت است در یک مورد تقی با شیره و پدرش میرحسین بخاطر کاشت یک سری درخت در محدوده خودشان جنگ و تفنگی جزئی کردند و اما بعد با هم آشتی کرده بودند این ماجرا قبل حادثه قتل علیمراد پسر لرزان بود.

طبق روایت شیره آدمی درشت اندام و قوی هیکل بود روایت است در اوایل دوران رضاشاه پهلوی تیره پادار برای مدتی در دوکوهه ساکن شده بودند عباس خان قلاوند که مفتش دولت رضاشاه پهلوی بود به ماموران دولت رضاشاه فتوا داد که شیره را بگیرن چندین مامور نظامی دولت رضاشاه پهلوی شیره را احاطه کردند و هر چه تلاش می کردند شیره را بگیرن شیره با دست آنها را به اینور و آنور پرت می کرد و توانایی گرفتن شیره را نداشتند.

بعد مرگ عیدی و فرزندانش خصوصا تقی کدخدایی از حوز عیدی ورداشته شد و به کریم خان و حوز پادار داده شد و اگر تقی زنده بود با توجه به خصایلش هرگز مقام کدخدایی فرزندان فرخی با توجه به خصایل تقی از حوزعیدی ورداشته نمیشد زیرا تقی در جوانی و قبل از به حکومت رسیدن رضاشاه پهلوی فوت کرد طبق روایت فرزندان رضا از زنش فرخی در دوران تقی فردی به سختی-یاغیگری-زورگویی و غارتگری همین تقی پدربزرگ پدرم نداشتند و اون موقع شیره که آدم سختی بود در قشون تقی بود موقع که برای غارت و جنگ و درگیری می رفتند تقی رهبر قشون آنها بود بعدها بعد تقی می توان صیفور و شیره میرزاوند و کریم خان را نام برد و اگر تقی در دوران رضاشاه پهلوی زنده بود بُنه حوز فرخی که به نام کریم خان بود حتما به نام بنه تقی بود.

شیره میرزاوند آدم جنگی و سختی بوده که شیره حدود 15 سال بعد تقی در جنگ قشون طایفه میرزاوند و قشون طایفه قلاوند کشته شد کریم خان هم عصر تقی پدربزرگم بود و از لحاظ سن از تقی بزرگتر بوده در موقع مرگ سنش در حدود 80 سالش بود و در اواخر دوران حکومت رضاشاه پهلوی فوت کرد و اما شیره تقریبا همسن تقی بود.

طبق روایت تقی همیشه در جنگ ها قدم بزرگی را بر می داشت و در دورانش در جنگ های حوز فرخی نقش مهمی را ایفا می کرد.

طبق روایت پدرم روایت است میرعباس میرزاوند از تیره سردار تقی را بسیار دوست داشته و چنان احترامی برای تقی نسبت به دیگران قائل بود که همیشه در صحبت هاش می گفت به ارواح تقی قسم میرعباس گله و رمه بسیاری داشت و آدم مهمی هم بود اما میگن زیاد اهل مهمانوازی نبود و اگر کسی پیشش یک لقمه غذا می خورد انگار تیر به قلب او می زدند!!!!!دختر میرعباس همسر حاج خدارحم میرمدرس نوه حاجی تقی میرمحمدولی بود که سیدموسی میرمدرس پسر او بود.

یکی از نوادگان حاجی تقی میرمحمدولی دخترعموی سیدموسی میرمدرس همسر عموی من شُکری است.

بعد مرگ تقی، سعدی پسر صیدی که عاشق تفنگ عمویش تقی شده بود به زور تفنگ تقی را تصاحب کرد و گفت این تفنگ باید به من برسه و من تفنگ تقی را دوست دارم و هر چه اطرافیان او به او گفتند این تفنگ یادگاری تقی است و به کسی داده نمی شود بدهکار این حرف نبود او تفنگ رو برداشته و با حالت دلخوری به خانه پدربزرگ مادریش بَگلِر که نوه رضا و گلناز بود و اون موقع بَگلر بزرگ شعبه گلناز محسوب می شد می رود بازماندگان تقی، دوسکه که سنش بالا بود و ریش سفید محسوب می شد و از نزدیکان و دوستداران تقی بود رو برای واسطه و گرفتن تفنگ از سعدی به خانه بگلر می فرستند دوسکه به خانه بگلر رفته و سعدی را نصیحت می کند در یک آن سعدی که عصبانی بود ناخواسته دستش روی ماشه تفنگ رفته و گلوله از تفنگ شلیک می شود و درست به کلاه دوسکه که روی سرش بود اصابت کرد و گلوله نزدیک بود که به سر دوسکه بخورد.

دوسکه و محمد برادر بودند و فرزندان آقامحمد بودند و روایت چندانی در مورد محمد نشده و آدمی اهل جنگ و تفنگ و غارتگری نبوده اما روایت هایی است دوسکه با قشون طایفه میرزاوند بعضی مواقع برای غارت آوردن می رفت.

روایت است دوسکه آدم زن باز و دختربازی بود و با زن های طوایف مختلف دوست و رفیق می شد و آنها را به بهانه های واهی فریب می داد و با آنها رابطه جنسی برقرار می کرد.

تقی فرزند کیخا عیدی نمادی از پلنگ و شیر بود.

در باب تقی و دوستی و وصلت او با حاجی تقی میرمحمدولی

یکی دیگر از شجاعت های تقی در این ماجرا خلاصه میشه از آنجایی که بین تقی و حاجی تقی میرمحمد ولی بزرگ طایفه میرعالی دوستی بود یکی از دختران حاجی تقی به اسم والیه را به عقد برادرش باقر درآوردند که باقر در درگیری با بختیاری های دشت شیمبار بختیاری قتال شد بعد از این موضوع والیه را به مهدی برادر دیگر تقی می دهند و مهدی هم بعد یک مدت به خاطر یک مرگ ناگهانی می میرد بعد مدتی حاجی تقی قاصد را به خانه تقی روانه کرده از او میخواهد که تکلیف دخترش رو مشخص کند و به قاصد میگه به تقی بگو دختر را به عقد خودت در بیار آیا او را میخواهی یا خیر؟؟؟؟؟ تقی که از مرگ باقر و مهدی ناراحت بود از روی عصبانیت به قاصد میگه که به حاجی  تقی بگو که دختر رو نمیخواهند بعد این ماجرا حاجی تقی دخترش رو به یک نفر از تیره ظهره پاپی می دهد هنگامیکه سواران طایفه آنها سوار الاغ ها به منزل حاجی تقی رسیده به تقی اطلاع می دهند تقی غیرتی شده تفنگ رو بدست گرفته و در بالای بلندی به سمت اطراف آنها تیراندازی می کند و عده ای از آنها زن و مردهایشان رو از روی قاطر و اسب هایشان به زیر می افکند همهمه و سر و صدا در بین آنها بوجود می آید و ترس به اندام آنها می افتد یک نفر به کریم خان اطلاع می دهد و او هم سارون برادرش را می فرستد تا جلوی تقی را بگیرد سارون وحشت زده و سراسیمه آمده و جلوی تقی رو گرفته و او را قانع می کند که تفنگش رو زمین بگذارد و به او میگه که تو خودت به آنها جواب رد دادی.

روایت است مهدی برادر تقی اهل شکار پازن و اشکال بوده و گوزن و آهو و اشکال بسیاری را شکار کرده بود.

اسم من که محمدتقی است پدرم از روی اسم همین پدربزرگم تقی و میرزا محمدتقی امیرکبیر واسم گذاشته بعضی از فامیل ها برخی مواقع که منو می بینن میگن عبدالحسین اسم پیا سختی رو روت گذاشته!!!!! و بهم میگن تقی اسم محمدباقر برادرم نیز پدرم از روی اسم باقر برادر تقی روش گذاشته و بعضی مواقع دوستانش او را باقر خطاب می کنند.

اسم مهدی پسر حسین بک پسر عمه من رو از روی همین اسم مهدی گذاشتن اسم فاضل پسرعموم پسر شکری از روی اسم فاضل باش آغا قلاوند گذاشت خودش عموم شکری گفت.

من خصایل مشترکی از تقی و صیفور و صیدجعفر که هر سه نفرشان از تیره افشار بودند بهم رسیده و امروز من جانشین آنهایم

از شمایل چهره تقی پدربزرگ پدرم اینطور از ریش سفیدان روایت است که او چهره ای تقریبا سبز مایل به سفید داشته و هیکل و بدنش نه چاق بوده و نه لاغر و هیکل متناسبی داشته.

از چهره و شمایل صیدجعفر فرزند تقی اینطور است که او بدن پر و چاق و توپل داشته و موهای سرش هم کم بوده و چهره ای سبز مایل به تیره داشته و روایت است صیدجعفر از لحاظ هیکل-چهره به پدر مادرش شبیه بوده.

روایت است مهرآغا و کدخدا شاه مهدی، صیدجعفر پدربزرگم را که آن موقع بچه بود و پدر و مادرش فوت کرده بودند بسیار دوست داشتند و او را مورد حمایت خود قرار دادند.

...................................................................................................................

آن دوران در ایران و خصوصا ناحیه لرستان و بخش الوار گرمسیر غارتگری رسم بود و فردی را که اهل جنگ و تفنگ و یاغیگری و غارتگری نبود را پخمه و ربوت می دانستند در فیلم روزی روزگاری ساخته امرالله احمدجو هم این موضوع نشان داده شد مرادبیگ در یک جایی به شعبون میگه شعبون داری چکاری می کنی؟؟؟؟ شعبون میگه دارم وضو می گیرم چون غارت بی وضو برکت نداره!!!!! البته طبق روایت پدربزرگ پدرم تقی از لحاظ جنگ و تفنگ از امثال این مرادبیگ و...سرتر و بالاتر بود در فیلم می بینیم که تفنگ های آنها تفنگ سرپر است که به کمک باروت پر می شدند و تفنگ های بدرنخورین اما تفنگ تقی پدربزرگ پدرم و تفنگ شیره و عده ای دیگر از میرزاوندها تفنگ هایی بود که تیر و فشنگ میخوردن طبق روایت تفنگ تقی، تفنگ تک تیر مازور و بعضی هم میگن تفنگ ده تیر داشت که از بهترین تفنگ های آن دوران بود که فشنگ و تیر می خورد و تفنگی که تیر نمی خورد تفنگ بدردنخوری بود طبق روایت دوسکه میرزاوند یک تفنگ سرپر داشت که بوسیله باروت پر می شد.

طبق روایت احمد برادر صیفور یک تفنگ خزعلی داشت که در موقع جریان اختلاف میرزاوند و تیره بزرگی قلاوند و عباس خان قلاوند یک بختیاری تفنگ خزعلی احمد را دزدید و برد.


این تصویر تفنگ تک تیر ماوزر است این تفنگ در اصطلاح مردم بخش الوار به تفنگ قاوکل نیز معروف است.

پدرم عبدالحسین و عمویم شکری و گلزری میرزاوند دختر قلا و بورعلی میرزاوند واسم گفتند که تفنگ زنده یاد پلنگ و شیر به نام تیره افشار تقی یک تفنگ ده تیر بریتانیایی بوده تفنگ ده تیر هم شمایلش مثل همین تفنگ تک تیر ماوزر است اما تفاوتش این است که یک خشاب ده تیر به جای تک تیر میخورد و همین روایت درست تر است.

تفنگ ماوزر توسط آلمان تولید شده بود و تفنگ ده تیر توسط ارتش بریتانیا تولید شده بود از تفنگ های رایج آن دوران اواخر قاجاریه بودند و تفنگ ده تیر از تفنگ ماوزر بهتر بود چون تعداد خشاب فشنگ آن بیشتر بوده که همه کسی هم در ایران این نوع تفنگ ها را آن موقع نداشتند و اکثرا تفنگ سرپر داشتند اما افرادی که آدم های مهم و دست داشتند به این تفنگ ها دسترسی می یافتند.

تصویر زیر تصویر تفنگ ده تیر قدیمی است که خشابش ده تیر میخورد این تفنگ توسط ارتش بریتانیا طراحی شد و مالک تولید این تفنگ کارخانه ایشاپور هند بود که یک پاکستانی مدیر آن بود و در موزه کاخ سعدآباد نوع این تفنگ قدیمی موجود است.

..........................................................................................................

در باب صیدجعفر فرزند تقی روحش شاد

صیدجعفر فرزند تقی آدم سختی بود و با ژاندارم های رضاشاه پهلوی در الوار رابطه دوستانه داشت او در واقع اون موقع دوران اوایل محمدرضاشاه پهلوی مامور تقسیم بندی اراضی کشاورزی حوز افشار بود و با مامور رضاشاه در اونجا ارتباط نزدیک داشت

او دوران خدمت سربازی خودش را در زمان رضاشاه پهلوی در پادگان نظامی دزفول که کنار پل قدیم بود گذراند برگه و تصویر او روی کارت خدمتش در آرشیو تیپ زرهی دزفول موجود است در اول دولت رضاشاه پهلوی برای گذراندن دوره خدمت سربازیش او را به شهر اهواز اعزام کرد و اما بعد یک ماه درخواست کرد که او را به پادگان دزفول منتقل کنند.

در آن دوران یک نفر به اسم عبدالحسین طباطبایی مسئول آن پادگان بود و او با پدربزرگم صیدجعفر رابطه خوبی داشت و به همین دلیل او اسم پدرمو عبدالحسین گذاشت.

صیدجعفر از هوش و ذکاوت خوبی برخوردار بود یک نفر به اسم صیدآقا ولیپور که آن موقع پدرش چوپان صیفور بود و پیش صیفور بودند تعریف کرده که در بچگی ماری پای او رو گزیده بود هیچ کس نمی تونست تشخیص دهد که مشکلش چیه صیدجعفر آمد و دستی روی سر او گذاشته بود و فهمیده بود که مار پای او را گزیده گفته بود مار پاشو نیش زده صیدآقا به خاطر اون گزیدگی که دیر متوجه شده شدند یکی از پاهاش فلج بود.

صیدجعفر در اواخر عمرش یک زن بیوه از طایفه قلاوند را به عقد خود درآورد و او را مورد حمایت خود قرار داد.

روایت است که در یک مورد صیدجعفر بخاطر یک گرو گازور و موضوعی جلوی راه بهرام بک تتر فرزند خنجربک تتر که از افراد مهم و جنگی تیره تتر قلاوند بود را گرفته با سنگ سر او را شکسته و تفنگش را از او می گیرد و با خود می برد.

در آن دوران یک نفر به اسم شعیب از طرف دولت رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی رئیس ژاندارمری و نظمیه بخش الوارگرمسیر بود طبق روایت او با پدربزرگم صیدجعفر رابطه بسیار دوستانه و صمیمی داشت و هر کاری که پدربزرگم داشت سریع برایش انجام می داد و بارها مهمان خونه صیدجعفر پدربزرگم بود.

در قدیم عده ای قصد غارت آبادی پدربزرگم صیدجعفر را داشتند سوخته زاری از شعبه فرزندان گلناز حوز احمدایل و برادرش بخاطر قتل فرهاد از شعبه گلناز که برخی میگن توسط صیفور کشته شد با عده ای از شعبه گلناز برای غارت به آبادی پدربزرگم آمده بودند روایت است با هم ریخته بودند که صیدجعفر پدربزرگم را غارت کنند که در این حین شخصی به اسم حاتم متوجه شد و فریاد می زند صیدجعفر بلند شو که غارتمون کردند صیدجعفر هم تفنگش را ورمیدارد و به سمت آنها می رود و به حاتم میگه تمام گله ها و رمه ها رو بطرف آبادی شاه مهدی روانه کن و او را خبر کن به کمک بیاد صیدجعفر وقتی آنها را می بیند متوجه می شود که آشنایند به آنها میگه برگردید نمیخوام بزنمتون و اما آنها دست وردار نبودند و صیدجعفر هم به سمت آنها تیراندازی کرد و سوخته زاری گلناز کشته شد و برادرش را هم که با او بود زخمی کرد در همین وانفسا شاه مهدی کدخدای محمود علی با عده ای از تفنگچی هایش برای کمک به صیدجعفر می رسد و وقتی می رسد می بیند صیدجعفر خودش کار همه را ساخته که بعدها خواهر پدرم دختر صیدجعفر را به عنوان خون بها به درویش پسر غلامشاه برادر سوخته زاری دادند و صارم دختر صیفور را نیز به عنوان خون بها به علی بک برادرزاده فرهاد دادند که داوود و آرضی فرزندان صارم می باشند.

روایت است شعیب مامور دولت رضاشاه پهلوی که با پدربزرگم صیدجعفر دوست صمیمی بود با یک سنگ بزرگ محکم به سینه غلامشاه زد و گفت تو و برادرانت غلط کردید که رفتید صیدجعفر را غارت کنید.

صیدجعفر در سال 1335 ه.ش بر اثر بیماری درگذشت و در موقع مرگش حدود 50 سال بیشتر سن نداشت روایت است صیدجعفر بسیار اهل قلیان زدن بود و همون دود قلیان که می زد عامل مرگ و شهید شدنش بود صیدجعفر در موقع مرگش در خونه هاسی میرزاوند در پاریز بود که فوت کرد و هاسی او را از تخت گلزار به خانه خودش در پاریز برده بود.

صیدجعفر از لحاظ هیکل میگن بدن توپر و توپل و سینه پهن و چهارشانه ای داشت.

روایت است مادر پدرم به اسم حوری نماز میخواند عبدالحسین پدرم که همیشه مرتب نمازش را میخواند و حتی نماز پدرش صیدجعفر را نیز میخواند.

روایت است بابک فرزند عینی بسیار اهل نماز خواندن و روزه گرفتن بوده روایت است علیرضا پسر والی اهل نماز خواندن و خواندن نماز بود علیرضا آدم سرشناس بود و طبق روایت با عرب های خوزستان ارتباط زیادی داشت.

تقی-صیدجعفر و پسرعمویش صیفور نماد پلنگ ها و شیرها و ببرهای ایران بودند.

طبق روایت اَبُلی فرزند الله کرم طافی، حوز عیدی بعد تقی و باقر، و خصوصا گفت تقی که آدم بسیار نترس و تفنگچی و اهل جنگ و تفنگ و غارتگری بود مزبان و صیدجعفر اهل جنگ و تفنگ و نترس بودن و غارت گرفتن بودن و اما گفت پخمه ترین و ربوت ترین فرزند نوادگان عیدی، بابک بود گفت اهل جنگ و تفنگ و غارتگری و یاغیگری نبود و گفت زیاد پرخوری می کرد و غذا زیاد می خورد اما من واسه بابک احترام زیادی قائلم چون طبق روایت بابک درسته حالا آدم ساده و اهل جنگ و تفنگ و غارتگری و یاغیگری نبود و اما میگن آدم مومنی بود.

اَبُلی گفت در بین فرزندان برزو هم صیفور و بهتوش از همشون اسم و رسم دارتر و اهل جنگ و تفنگ و یاغیگری بودن و اما گفت اسف(یوسف)-بیچار و سیف الدین اینها اهل این برنامه ها نبودن و آدم های ساده بودن و والی هم گفت اهل مهمانوازی بود.

.................................................................................................................

زمین های کشاورزی بسیاری توسط تقی به جای ماند در اوایل دوران محمدرضاشاه پهلوی صیدجعفر چندین زمین رو توسط دولت رضاشاه پهلوی به نام خودش ثبت کرد که از پدرش تقی به ارث رسید از جمله زمین به اسم بِزِر غربی زمین محمد در بخش الوار گرمسیر روستای چُل

زمین آهنگران که یک زمین بسیار خوب و در روستای سرتاف است زمین مشترک تیره افشار بود که به نوادگان علی اکبر میرزاوند(طافی) رسید چون علی اکبر هم به یک نوع آن موقع پیش تیره افشار بود و این زمین متعلق به تیره افشار صیدجعفر پدربزرگم-صیفور و.... بود روایت است بوری پسر شاه کرم پسر علی اکبر گفته بود من از هیچ کدام از تیره افشار نمی ترسم بجز صیدجعفر می ترسم که بخاطر زمین آهنگران در خواب به من حمله ور شود و منو بکشه!!!!! فرزندان علیرضا پسر والی طبق روایت زمین آهنگران را سرخود با آنها معامله کرده بودن.

طبق روایات معتبر روشنا میرزاوند فرزند سیف الدین زمینش را با تعدادی تفنگ و فشنگ با حسینعلی پسر اسف معامله کرد و حالا میگه سهم زمین ندارم!!!!!! و سهمش پیش برادرانش فرزندان یوسف بود.

((((در موقع ثبت زمین های تیره افشار که توسط صیدجعفر پدربزرگم و با همکاری شعیب رئیس ژاندارمری و پاسگاه دولت محمدرضاشاه پهلوی در بخش الوار گرمسیر در  اوایل دوران محمدرضاشاه انجام شد فرزندان صیدجعفر و صیفور زمین های روستای چُل به آنها رسید بیچار برادر صیفور نیز با صیفور در سهم شریک بود و اما بیچار فرزندی از او به جا نماند و سهمش به فرزندان صیفور رسید که زمین محمد و بِزِرغربی به فرزندان صیدجعفر و زمین بزرشرقی و آب زیری به فرزندان صیفور ثبت شد و از همون موقع ثبت این زمین ها فرزندان اینها در همین زمین ها کشت و کار کردند و فرزندان والی-اسف(یوسف) و سیف الدین و بابک فرزند عینی زمین های آنها در روستای دره گاییلان بخش الوار ثبت شد و زمین های بسیار خوبی هم هستند سیف الدین پیش والی و اسف بود که در روستای دره گاییلان بخش الوارگرمسیر زمین هایشان است از همون موقع ثبت توسط صیدجعفر و شعیب در همین زمین ها کشت و کار کردند.))))

صیدجعفر پدربزرگم در آن موقع مسئول ثبت اراضی فرزندان افشار بود و با مامور و ژاندارم دولت رضاشاه پهلوی در آن ناحیه به اسم شعیب دوستی و رفاقت داشت و شعیب در ثبت اراضی به صیدجعفر کمک کرد.

پدربزرگم صیدجعفر یک زمین دیگر هم به او می رسید زمین مهرآغا مادربزرگش، مهرآغا خواهر ساکی و پتول کلورضا بود و زمینی در محمودعلی بخش الوار گرمسیر داشت که حدود 7 هکتار بود و مهرآغا صیدجعفر پدربزرگم را بزرگ کرد و او را وارث خودش قرار داد و مهرآغا تا موقع که زنده بود پیش صیدجعفرپدربزرگم زندگی می کرد که بعدها بعد مرگ مهرآغا نوادگان ساکی و پتول کلورضا آن زمین مهرآغا که در واقع متعلق به صیدجعفر پدربزرگم بود و به پدرم عبدالحسین می رسید را غصب کردند و زمین پیش نوادگان ساکی و پتول فرزندان یدالله کلورضا و فرزندان مختارخان کلورضا نوادگان ساکی و پتول است.

آنوقت ببینید این رژیم کثیف آخوندهای شیعه رافضی و مزدورانشان که بعد انقلاب خمینی دست انداختن روی زمین های افرادی که رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی زمین های آنها را واسشون صادر کرد در اندیمشک که لُرن باند فریدون حسنوند اختلاس گر چه موجودات کثیف نجاست خبیثین اداره منابع طبیعی حرام زاده نجاست اندیمشک و  رژیم آخوندهای شیعه میخواست بندازه روشون و شکایت ماها رو به دادگاه رژیم خامنه ای کرده بودن مرگ بر اداره حرام زاده منابع طبیعی که یک نفر به فامیلی جهانگیری که سگوند قلی است و باند همین فریدون حسنوند دزد کثیف بودن اما حرام زاده های کثیف لُر لَک لرستانی سگوند-بیرانوند و.... نجاست در رژیم خامنه ای و ابراهیم رئیسی دجال کور خواندید جنگی میارم توی ایران که حزب جمهوریخواه امریکا و اسرائیل تهران و صالح آباد اندیمشک را روی سرتان ویران و خراب کنند ماها این زمین ها زمین های اجدادی ماها از دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی بوده شماها که بعد انقلاب خمینی زمین های صیفور و صیدجعفر که لور و صالح آباد در زیر سیطره آنها بود را رژیم امام خمینیتان واستون مصادره کرده و املاک و اموال قطب را به شماها سکوندهای کثیف لُرستانی و دیگر لرهای لرستانی داده چه خری هستید که بتونید شکایت منو بکنید یا اصلا دهن کثیفتان را باز کنید و در مورد زمین های اجدادی من نظر بدهید تمام زمین ها و املاکی رو که متعلق به عبدالحسین قطب و آموسی قطب و آعنایت قطب بوده و بعد انقلاب خمینی به شماها رسیده ازتون خواهم گرفت رئیس همین اداره کثیف منابع طبیعی اندیمشک قبلا یک نفر به فامیلی جهانگیری بود که سکوند قلی و مختوا رعیت و نوکر آموسی و آعنایت قطب بودند به چه حقی این کثافت های نجاست به خودشان اجازه دادن شکایت ماها رو به دادگاه بکنن بدبختتان میکنم بیچارتان میکنم کاری میکنم آرضا قطب و فریال مستوفی همسرش تمام زمین هایی که از آموسی قطب و آعنایت قطب شماها و فریدون حسنوند بالا زدید ازتون بگیرن خواهیم دید حرف کدوم یک  ماها راست میشه کاری بهتون میکنم که در تاریخ واسه همه عبرت بشه اینو قول شرف میدم کاری میکنم که بدن اون رئیس دادگستری کل و رئیس قوه قضائیه در تهران به لرزه بیافته و تمام اموال آموسی قطب و آعنایت قطب رو ازتون بگیرن خواهیم دید کی راست میگه!

همین منابع طبیعی اندیمشک که باند فریدون حسنوندن و سگوند و بیرانوند نوکر آموسی و آعنایت قطب بودن تمام زمین های کشاورزی مردم بخش الوار رو میخواستن بزنن جز منابع طبیعی و دست بندازن روی زمین های ماها و مردم بخش الوار گرمسیر بخاطر اینکه بدشون از من می آمد و اینها زمین های اجدادی من بودن

تا جاییکه میدانم ماها در دادگاه محکومشان کردیم با ارائه سند و مدرک و حکم قلابی و جعلیشان را باطل کردیم دوباره منابع طبیعی کثافت اندیمشک سگوندها و بیراوندها باند فریدون حسنوند اعتراض زدن و پرونده در دادگاه اهواز است و رئییس دادگستری استان خوزستان یه لُر لرستانی چگنی خرم آبادی است که اونو از خرم آباد آوردن در استان من گذاشتن رییس دادگستری یک ساله پرونده رو به زیر انداختن و حکم آنها را باطل نمی کنند چون بدشون از ماها میاد ببینید چقدر پر رو و گستاخ کثافتن که چشم طمع به زمین های اجدادی من دارن این حرام زاده های نوکر آموسی و آعنایت قطب ماها مثل شماها حرام خور کثیف نیستیم که مال و اموال و زمین های کشاورزی سید قطب را بعد انقلاب خمینی بالا بزنیم شماها نون که به فرزندانتان می دهید حرام است از گوشت خوک و گراز هم نجس تر و حرام تر است چون زمین های کشاورزی و املاک سید قطب را بعد انقلاب خمینی بالا زدید.

من تازه زمین های پشمی نزار اندیمشک که ازمون غصب کردید رو ازتون خواهم گرفت اینو مطمئن باشید حرام زاده های کثیف زمین های پشمی نزار اندیمشک که 10 هکتار سهم پدرم عبدالحسین بود رو همین ها غصب کردن

مزدوران رژیم  بعد انقلاب بطور غیرقانونی  دست انداختن روی زمین های اجدادی افرادی که زمین هایشان از طرف رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی به آنها رسیده و بسیاری از زمین های طرفداران رضاشاه پهلوی را غصب کردند مثل املاک و زمین های کشاورزی آموسی و آعنایت قطب در لور و صالح آباد که آخوندهای شیعه بعد انقلاب آنها را بین لرها و لک های لرستانی بطور غیرقانونی و سندسازی های جعل شده واگذار کردن

زمین های ماها بزرغربی و زمین محمد ثبت شده است از دوران قاجاریه-رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی زمین های ماها بودن و صیدجعفرپدربزرگم و پدرم عبدالحسین در آنها سال ها کشت و کار کردن و زمین های ماها مشخص است ما برگه سند دوران محمدرضاشاه پهلوی از آنها داریم-نقشه هوایی-نقشه jps و مثل شماها سکوندها و لرها و لک لرستانی نوکران آموسی و آعنایت قطب که بعد انقلاب خمینی دشمن من زمین های کشاورزی آموسی و آعنایت قطب رو واستون سندسازی غیرقانونی و جعل شده کرد نیستیم حرام خور دزد اختلاس گر باند فریدون حسنوند دزد و مهاجر به شهر اندیمشک نیستیم نوکران قطب که بعد انقلاب خمینی زمین های عبدالحسین قطب و آعنایت قطب و آموسی قطب را آخوندهای شیعه رافضی بطورغیرقانونی واستون مصادره و سندسازی جعل شده کردند.

بسیاری از سران فاسد همین رژیم از طریق همین رانت خوری ها و دست انداختن روی زمین های دیگران هکتارها زمین بعد انقلاب خمینی بالا زدن امثال خانوادهای لاریجانی های زمین خور-محمود احمدی نژاد حسن روحانی قالیباف هزاران هکتار زمین در بخش های مختلف کرج مازندران و....را غصب و مصادره برای خودشان کردن.

فریدون حسنوند و باندش که از این سکوندها-بیرانوندها و..... فامیل های نزدیکش بودن با نفوذ در مجلس رژیم آخوندهای شیعه هزاران هکتار از املاک و زمین های کشاورزی قطب و زمین های شهرستان اندیمشک در پشمی نزار و غیره را با سندسازی ها و نفوذ فریدون حسنوند در دستگاههای مختلف رژیم در تهران به نام خودشان مصادره به ناحق کرده که 10 هکتار زمین پدرم عبدالحسین در پشمی نزار اندیمشک که سال 70 به پدرم واگذار شد هم جز آنهاست مرگ بر شماها

بعد اینکه این رژیم سرنگون بشه و رژیم پادشاهی پارلمانی راس کار بشه تمام سندهای زمین هایی که رژیم ولایت فقیه آخوندهای شیعه حاکم به ایران به ناحق برای عده ای صادر کرده را ابطال و مصادره خواهد کرد زمین های مردم که قاجاریه رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی به آنها داده را دست انداختن روی آنها

همین ها همین لُرهای لرستانی سگوند و.... باند فریدون حسنوند همین ها که شکایت ماها کرده بودن همین نجاست های کثیف میخواستن دست بندازن روی زمین های مردم دزفول و جنگ بزرگی رو در مرز شهرستان اندیمشک و دزفول بوجود آوردن و چندین نفر دزفولی در آن جنگ قتال شدن دانشگاه جندی شاپور دزفول رو تخریب و ویران کردن و خسارات مادی زیادی به اموال حدود شهر دزفول وارد کردن فریدون حسنوند و مخبر دزفولی و احمد آوایی که در یک باند بودن و دوست صمیمی همدیگرن منافع دزفول را به لرهای باند فریدون حسنوند در اندیمشک فروختن و میخواستن دانشگاه جندی شاپور دزفول و پایگاه هوایی دزفول را به آنها بفروشن و هنوز تابلو ورودی دزفول در محل مرز اندیمشک و دزفول نصب نشده اگر من جای نماینده و شهردار دزفول بودم تابلوی دزفول رو می بردم می زدم وسط خود قلعه لور اندیمشک تا دیگه جرات این کارها رو نداشته باشند وقتی عقب نشینی می کنید اونها موضع حمله به خود می گیرن تازه به عقیدم کوی نیرو نیز جز دزفول است و جز خاک دزفول حساب میشه

....................................................................................................................................

صیدجعفر پدربزرگم آن موقع مسئول تقسیم اراضی کشاورزی تیره افشار بود دوران اوایل محمدرضاشاه پهلوی و با کمک مامور و رئیس ژاندارمری دولت رضاشاه پهلوی در بخش الوار به اسم شعیب که دوست صمیمی او بود در آنجا آنها را ثبت کرد زمین به اسم بزر غربی که جای واقعا زیبایی در بخش الوار نزدیک روستا سرتاف و ایستگاه راه آهن مازو است و دستگاه کمباین هم وارد آن می شود و درو می کند در حدود 17 هکتار زمین کشاورزی است اما GPS جهاد کشاورزی که با حداقل انجام داد 10 هکتار نشان داد و اما بیشتر از 10 هکتار است حول و حوش 15 هکتار است مرغوب ترین خاک کشاورزی رو داره و اما مشکلش دیم بودن آن است و زمین آبی نیست که پدرم بسیار واسشون خرج کرد و در روستای چُل نیز یک زمین کشاورزی دیگر داریم که اسم زمین زمین محمد است که GPS آن را 6 هکتار نشان داد و خاکش مرغوب است در نزدیکی آنها چاه نفت وجود دارد و این امکان است که در آینده چاه نفت و گاز در زیر زمین پدیدار شود و اما دیم است و زمین دیم محصولش کم است اما خاکش بسیار مرغوب است اگر آب به آن راه داشت مرغوب ترین خاک زمین های آن نواحی زمین بزرغربی و شرقی است محصول بسیاری ازش حاصل می شد یک سال خودم آن زمین رو کاشتم چندین سال قبل حدود سال 93 بود شب کمباین در زمین کار می کرد اون موقع در خود قلعه لور اندیمشک و دزفول هوا آنچنان گرم بود و اما شب من تو زمین خودم خوابیدم و آنقدر سرد و خنک بود که برای گرم شدن آتش روشن کردیم آن سال بارش باران خوب بود و دو هفته ای یک بار باران می بارید محصول زمین خوب بود و حدود 17 تن گندم برداشت کردیم و از زمین محمد هم 5 تن گندم برداشت کردم شانسم خوب بود حدود 2 تن و نیم بذر گندم در زمین کاشتم نزدیک 12 میلیون تومن اون موقع گیرم آمد زمین بزرشرقی که از زمین بزرغربی بزرگتر است و حدود 21 هکتار است و زمین آب زیری در روستای چل که از زمین محمد بزرگتر است و 11 هکتار است متعلق به فرزندان صیفور است زمین بزرغربی  2 تن و 500 کیلو بذر گندم برای کاشت نیاز دارد و زمین محمد هم حدود 600 کیلو گندم نیاز دارد.

بذر گندم دولت ابراهیم رئیسی جمهوری اسلامی بذر گندم خوبی نیست بذرهای گندمشان بدرد نخور و آشغال است امسال هر تن بذر گندم چمران رو جهادکشاورزی دولت کثیف ابراهیم رئیسی در مازو بخش الوار 20 میلیون تومن بهمون فروخت که بدرنخورن و کیفیت ندارن و به عمد کثافت های نجاست بی کیفیت ترین بذر گندم رو به ماها دادن بذر به اسم چمران اینها حرام لقمه و حرام خورن مسئولان جمهوری اسلامی آخوندها ذاتشان حرام خوری است.

 اگه این 17 تن زمین بزرغربی و 5 تن زمین محمد امسال بود 400 میلیون تومن پولش فروش محصول می شد چون هر تن 16 میلیون تومن خرید کردن اگر چاه آب و قنات آب تو زمین بود با همین باران نزدن بیشتر از 20 تن برداشت محصول داره آنطور که تخمین زدم اگر قنات آب و چاه آب تو زمین باشه 2 تن و نیم بذر گندم تو زمین کاشته بشه و سه روزی یک بار به زمین آب داده بشه حداقل 50 تن برداشت محصول داره چون خاک زمینش خوب و حاصلخیز است و از زمین های پشمی نزار و اندیمشک بسیار حاصلخیزتر است زمین های اینجا زمین های آموسی قطب و آعنایت قطب پر از شن است و تغذیشون به چاه آبی است که بعد انقلاب اینهایی که بهشون رسید توشون چاه آب زدن والله بدون چاه آب محصول ندارند در پایین زمین آب منشعب از رودخانه ییلاقی است که آب زلال-تمیز و پاکی است و حتی موقع فصل بارش باران طوریه که میشه توش شنا و آب تنی هم کرد که اگر پمپ و موتور آب اونجا باشه میشه از آب آن برای آبیاری زمین استفاده کرد مشکل هزینه موتور پمپ و تجهیزات و رفت و آمدش است که دولت باید در این زمینه به ماها کمک و همکاری کنه اگر دولت کمک کنه در دادن موتور پمپ آب و تجهیزاتش و لولگذاری در زمین ها بشه و به روش آبیاری به شکل باران آبیاری بشه هفته ای یک بار موتور پمپ آب تو زمین برای آبیاری قرار می دهیم این زمین ها خاک بسیار مرغوب و حاصلخیز دارد که اگر دولت ها با ماها همکاری بکنن در برداشت محصول پرثمر بسیار پرفایده است.

زمین بزرغربی امروز ارزشش هر هکتار 3 میلیارد تومن است و زمین محمد در روستای چُل ارزشش هر هکتار 5 میلیارد تومن است چون خاک زمین محمد بسیار حاصلخیز و مرغوب است.

پدرم عبدالحسین اینقدر واسه این زمین ها خرج کرد اینور و آنور اگر این خرج ها رو واسه زمین های پشمی نزار می کرد امروز زمین های پشمی نزار رو هم داشتیم.

زمین بزرغربی نزدیک به 60 تریلی تراکتور سنگ توشه و زمین محمد هم نزدیک 30 تریلی اگه اینها همه جمع بشن از تو زمین مقدار محصول برداشت شده بسیار بیشتر میشه

خودم از خودم تا حالا 7 میلیون تومن فقط واسه زمین محمد خرج کردم کارگر و تراکتور آوردم که سنگ های تو زمین را جمع کردن 20 تریلی سنگ از تو زمین بیرون آوردم و خودم همش بالا سرشون بودم و هنوز هم سنگ توشه نزدیک به 20 تریلی سنگ کوچک دیگر اما اگه اونها جمع بشن و یک بار دیگه زمین شخم بخوره و سنگ های زیر شخم بالا بیان و اونها هم جمع بشن که نزدیک 30 تریلی دیگه زمین محمد از سنگ پاک میشه و خاک خالص بدون سنگ میشه اگر دستگاه سنگ جمع کن که پشت تراکتور است بیاد اونجا دیگه کار راحته و نیاز به کارگر نیست باید دستگاه سنگ جمع کن حتما باشه و بیاد اونجا این وظیفه مسئولان دولت آخوندهای شیعه حاکم به ایران است که این خدمات را به ماها ارائه بدهند.

مقداری سنگ بزرگ توی زمین محمد و بزرغربی است مقداری ازشون تو خاکن مقداری روی خاک که حجم و فضای زمین را گرفتن و در ضمن مانع کار تراکتور برای شخم و کمباین هستند و اگر یک دستگاه لودر بزرگ باشه سریع در صبح تا عصر زمین محمد رو درست میکنم و یک روز هم زمین بزرغربی همشونو میندازه کنار زمین فقط با لودرچرخ 10 تنی راهسازی بیرون میرن چون سنگ ها بسیار سنگینن اونجا تو بخش الوار گرمسیر لودر نیست و این اذیت کننده است باید یک لودر بهمون بدن که زمین رو صاف و بدون سنگ کنیم جاده کاملا آسفالت و صافه و لودر و دیگر ماشین آلات به راحتی وارد زمین میشن دکتر خیرالله خادمی که معاون وزیر راه و شهرسازیه و اسم پسرخاله ایش واسه ماهاست فقط!!!!! میتونه به لودری از شرکت ساخت رو واسم بفرسته و پول کارش رو هم پرداخت میکنم دولت رژیم آخوندهای شیعه حاکم به ایران کمک و همکاری به ماها که پدرم عبدالحسین جون خودش رو در راه این آب و خاک به خطر انداخت و رزمنده و جانباز است نمیکنه اونم دولت رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی بود که به فکر ماها بود اینها دنبال اختلاس و دزدی و زمین خورین اگر این زمین ها در امریکا و اروپا و حتی عربستان بود دولت اینقدر به ماها کمک می کرد و امکانات مورد نیاز رو در اختیار ماها قرار می داد اینجا ایرانه و رژیم آخوندهای شیعه حاکم به ایران که سال هاست منو تحت ظلم و ستم قرار دادن خودشان و مزدورانشان


برگه سند ثبت شده دوران محمدرضاشاه پهلوی-نقشه هوایی و نقشه jps زمین بزرغربی و زمین محمد رو داریم که به نام صیدجعفر پدربزرگم و پدرم عبدالحسین است.

برای دریافت سند رسمی زمین بزرغربی و زمین محمد مدارک و درخواست و سند دوران محمدرضاشاه پهلوی که به اسم پدربزرگم صیدجعفر است و پدرم عبدالحسین است و....را ارائه دادیم و سازمان ثبت اسناد و املاک قوه قضائیه باید هر چه سریعتر سند رسمی آن را واسمون به اسم پدرم عبدالحسین صادر کند پسرعموهایم هم همه راضین فقط نام پدرم عبدالحسین در سند درج شود این تنها کار کوچکی است که رژیم جمهوری اسلامی می تواند برای پدرم عبدالحسین که رزمنده و جانباز این کشور است و جان خودش رو در مسیر این کشور فدا کرده انجام دهد اگر هر چه سریعتر سند رسمی زمین های ماها که حق ما است برای ما توسط قوه قضائیه جمهوری اسلامی صادر نشود هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید!!!!!!

اسامی تعدادی از چهره های طایفه میرزاوند

--سرهنگ علی میرزاوند(پسرعمو)

(فوق دیپلم کامپیوتر و فوق لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه چمران اهواز)

(معاون عملیات ترافیک قرارگاه پلیس راه استان خوزستان)

(عضو هیئت مدیره انجمن فرهنگی تژگاه وابسته به طایفه میرزاوند

.........................................................................................................

--مهندس غلامحسین میرزاوند

(رئیس اداره مهندسی تولید شرکت بهره برداری نفت و گاز کارون)(اهواز) 

(عضو هیئت مدیره شرکت بهره برداری نفت و گاز کارون)

-رئیس هیئت مدیره انجمن تژگاه وابسته به طایفه بزرگ میرزاوند

...............................................................................................

-دکتر خیرالله خادمی(پسرخاله مهندس غلامحسین میرزاوند)

مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره شرکت ساخت و توسعه زیربناهای حمل و نقل کشور

-مدیرعامل سازمان آب و برق استان خوزستان و معاون وزیر نیرو سال 86  انتصاب توسط مهندس پرویز فتاح قره باغی وزیر اسبق نیرو پرویز فتاح اصالتا از تُرک های اهل آذربایجان است.

(این انتصاب به خاطر اعتراض سیدهای قلابی امامی دزفولی ها و دزفولی های سازمان آب و برق استان خوزستان که خصایل مثل بختیاری های دزفول و شوشتر دارند به دفتر رئیس جمهور وقت و دفترخامنه ای لغو شد در این نامه تبعیض آمیز نوشته بودند که نباید یک بخش الواری مدیرعامل سازمان شود و یکی از ماها باید مدیرعامل شود گفتند فامیل های  خودش  میرزاوند محمدتقی را وارد سازمان می کند!!!!! یک ادله تبعیض آمیز و توهین آمیز بعد آن نامه موقع حق منو به کرات در این نظام خوردن و منو از تمام آزمون های استخدامی سال 90 تا 93 وزارت نفت در تهران رد کردن

طبق روایات تمام دزفولی های سازمان آب و برق استان خوزستان و شرکت زیرمجموعه آن شبکه های آبیاری در سوم شعبان مثل سیاهپوشان ها و...... زیر آن نامه تبعیض آمیز را امضا کرده بودن و به دفتر رییس جمهور وقت محمود احمدی نژاد و حتی خامنه ای فرستاده و گفتن این فرد خیرالله خادمی که یک بخش الواری است نباید مدیرعامل شود بستگان خودش میرزاوند محمدتقی را وارد سازمان می کند و بعد آن اعتراض انتصاب لغو شد و بعد آن رفتار خیرالله خادمی نسبت به قبل با من تغییر کرد گفت اگر انتصاب میشدم یه کار و سمت خوب در سازمان آب و برق استان خوزستان بهت می دادم و بعد آن دیگه خیرالله خادمی واسه من کاری نکردبعد این نامه اعتراضی دزفولی ها به دفتر خامنه ای در تهران خامنه ای مخبر دزفولی را در همون سال سال 86 به عنوان رئیس ستاد اجرایی فرمان امام دزفولیشان که شرکت ها و هلدینگ های متفاوت وابسته به این ستاد است انتصاب کرد مخبر دزفولی و فریدون حسنوند در یک باندن و با هم رفاقت دارن همین باند فریدون حسنوند و سیدهای کثیف نجاست امام دزفولی و عده ای از دزفولی و بختیاری های نجاست ضربات بسیاری به زندگی من وارد کردن با نفوذ در رژیم ولایت فقیه)

(اینها با بختیاری ها و لُرها و لَک های لرستانی و اندیمشک مثل قلاوند-سگوند-بیرانوند-حسنوند و.....مشکل ندارن و با همدیگه خوبن فقط بدشون از منو بستگانم میاد بارها اینها و بختیاری ها با نفوذ در رژیم ولایت فقیه واسم توطئه و تلاش در ضربه زدن به منو داشتن)

بعد اون موقع وزارت نفت شرکت مناطق نفت خیز جنوب بطور مرتب 12 ساله دست بختیاری ها و دزفولی هاست و تمام باند و دسته خودشان را یک شبه از پایین ترین سمت ها به بالاترین سمت های ارتقا دادن اما مهندس غلامحسین میرزاوند پسرخاله دکتر خیرالله خادمی که شایسته پست مدیریت عامل بود رو اجازه پیشرفت به او رو ندادن در اهواز و تهران تا یه مدت هرمز قلاوند که میگن سگون بود با رانت و حمایت باند دزفول مدیرعامل مناطق نفت خیز جنوب شد و بعد حمید بورد بختیاری و بعد بیژن عالیپور بیرگانی بختیاری و حق منو خانوادم رو در اهواز و تهران پایمال می کردن.

................................................................................................

--مهندس حسین میرزاوند

(فارغ التحصیل لیسانس مهندسی معدن از دانشگاه تهران-فارغ التحصیل فوق لیسانس مهندسی معدن از دانشگاه صنعتی شاهرود)

(مدیر ناحیه شرکت مهندسی مشاور مهاب قدس در استان خراسان به مرکزیت مشهد)

(هیئت موسس انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

...............................................................................................

-عزت الله میرزاوند 

کارشناس ارشد حقوق 

معاون امور فرهنگی فرهنگی دانشگاه آزاد واحد اندیمشک شاعر و منتقد و سخنران(سخنران و دبیر انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

کاندید دوازدهمین دوره انتخابات مجلس در ایران در حوزه انتخابیه شهرستان اندیمشک

...............................................................................................

--مهندس فرود میرزاوند

(رییس سابق شورای شهر اندیمشک)(از مسئولین راه آهن زاگرس اندیمشک)(فارغ التحصیل فوق دیپلم عمران از دانشگاه شهید چمران اهواز سال 70-فارغ التحصیل لیسانس مهندسی عمران از دانشگاه آزاد واحد دزفول-فارغ التحصیل فوق لیسانس مهندسی عمران دانشگاه آزاد واحد بروجرد)

(نائب رئیس هیئت مدیره انجمن تژگاه وابسته به طایفه بزرگ میرزاوند)

..............................................................................................

--دکتر قدرت میرزاوند(پزشک)

(فارغ التحصیل پزشکی عمومی از دانشگاه علوم پزشکی اهواز سال80)

مالک و صاحب مطب کلینیک دارالشفا جهانشاه در قلعه لور اندیمشک که در حال حاضر تعطیل است.

پزشک درمانگاه ابن سینا قلعه لور اندیمشک سال 99 تاکنون

(عضو هیئت مدیره انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

............................................................................................

--محمدباقر میرزاوند

(فوق لیسانس ریاضیات از دانشگاه چمران دبیر ریاضیات دبیرستان و مدارس راهنمایی شهرستان اندیمشک)(دبیر نمونه ریاضی شهرستان اندیمشک)

...................................................................................................

-علی میرزاوند(دایی بنده)(دبیر آموزش و پرورش و کارشناسی ارشد مشاوره از دانشگاه چمران اهواز)(هیئت موسس انجمن تژگاه)

............................................................................................

-سردار بهروز میرزاوند(از جانبازان و رزمندگان جنگ تحمیلی بهروز نزدیک به 6 سال در جبهه های نبرد در فاو عراق و در عملیات های مختلف حضور داشت)(عضو هیئت مدیره انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

..........................................................................................

-حجه السلام و المسلمین رحمان میرزاوند(از آخوندهای حوزه علمیه قم)

(عضو هیئت مدیره انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

...................................................................................................

-عزت شیرزاد(رئیس بانک سپه شهرستان دزفول)(عضو هیئت مدیره انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

...................................................................................................

--مرحوم سرهنگ اردشیر میرزاوند(از مسئولین ستاد کل ارتش ایران در تهران)

...................................................................................................

--مرحوم هرمز میرزاوند

(او در دوران محمدرضاشاه پهلوی مدرک دیپلم را گرفت و استخدام شرکت نفت اهواز شد و تا دوران بازنشستگیش در شرکت نفت اهواز رئیس نگهداری و تعمیرات خطوط لوله شرکت نفت و گاز کارون بود او مدرک لیسانس مکانیک را از دانشگاه آزاد نیز گرفت)

...................................................................................................

-روح الدین میرزاوند(فرزند محمد شیرمرد)(عضو هیئت مدیره انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

(از مسئولان راه آهن زاگرس اندیمشک)

...................................................................................................

--محمدباقر میرزاوند

(فوق لیسانس ریاضیات از دانشگاه چمران دبیر ریاضیات دبیرستان و مدارس راهنمایی شهرستان اندیمشک)(دبیر نمونه ریاضی شهرستان اندیمشک)

...................................................................................................

-علی میرزاوند(دایی بنده)(دبیر آموزش و پرورش و کارشناسی ارشد مشاوره از دانشگاه چمران اهواز)(هیئت موسس انجمن تژگاه)

...................................................................................................

-جواد میرزاوند(کارمند شهرداری شهرستان اندیمشک)(هیئت موسس انجمن تژگاه)

...................................................................................................

-نوروز میرزاوند(پسرعمه)(دبیر مدارس شهرستان اندیمشک و مدیر مدرسه)

...................................................................................................

منوچهر میرزاوند(پسرعمه)(دبیر ریاضیات دبیرستان های اندیمشک)

...................................................................................................

-مهندس بیژن میرزاوند(از کارکنان سد کرخه اندیمشک)

...................................................................................................

-دکتر هوشنگ شیرمرد 

دبیر آموزش و پروش دکترای قرآن

...................................................................................................

-علی میرزاوند(دایی)(دبیر دبیرستان های شهرستان اندیمشک) فوق لیسانس مشاوره تحصیلی

...................................................................................................

-سروان عین اله میرزاوند

(رییس مرفوک(فرماندهی کنترل)نیروی انتظامی شهرستان شوش)

...................................................................................................

میرزاوند نمادی از پلنگ و شیر و ببرهای ایرانند.


اسامی افرادی که در بالا آورده شده تمام از نسل میرزا و فرزندان و تیره های مختلف نسل میرزا می باشند و نسبیتشون به جد اعلای آنها میرزا می رسد.


طایفه بزرگ میرزاوند حدود 10 سال است که انجمنی فرهنگی را تشکیل دادند که این انجمن هیئت مدیره و هیئت موسس دارد و این انجمن در استانداری استان خوزستان با پیگیری هیئت موسس به ثبت رسیده است خودم نیز یکی از اعضای این انجمن می باشم.

تصویر مرحوم اتابک میرزاوند

تصویر مرحوم اتابک میرزاوند از افراد سرشناس میرزاوند مرحوم اتابک از حوز شیرآلی می باشد او دایی پدرم است.

در زمانش مدتی با ایتالیایی ها در سد دز کار می کرد و در دوران ساخت سد دز راننده دستگاه های سنگین در سد دز بود طبق روایات انگلیسی هم می توانست تا حدودی صحبت کند او تا 12 سال دوران محمدرضاشاه پهلوی راننده و رییس  قطار یک واگنه درزین خط آهن اندیمشک به درود تا تهران بود.


تصویر  مرحوم اتابک میرزاوند در دهه چهل

او اولین  راننده بخش الوار تا دزفول با شماره گواهینامه 1 بود تصویر گواهینامه وی در موزه دزفول موجود است.
او مدتی راننده کارکنان انگلیسی شرکت نفت و گاز مسجد سلیمان در شهر مسجدسلیمان در دوران پهلوی دهه 30 هم بود.
روایت است در قدیم همین اتابک با یک زن از طایفه رشنو که نامش فاطمه بود دوست و رفیق شد و بعدها نیز او را گرفت و به عقد خود درآورد شعر زیر را آن موقع برای همین موضوع عده ای سرائیدند:

هوار فاطمه یه چه کاری بی                     اتابک سهل آلی خرک داره بی
ماشین هایا سرپوشش زرده                   ماشین اتابک پدر نامرده!!!!!!!

مرحوم اتابک میرزاوند اول خواهر فاضل باش آغا قلاوند نامزدش بود و می خواست با او ازدواج کند که بعد این ماجرا فاضل قلاوند خواهرش را به اتابک نداد.
اتابک میرزاوند آن موقع با همین فاضل باش آغا قلاوند و رضاخان بزرگی قلاوند رابطه دوستی و نزدیک و رفت و آمد به خانه آنها داشت.

میرزا شیرمرد

میرزا شیرمرد فرزند سوخته زار و دولت از نسل حسینعلی پسر شیرمرد می باشد میرزا آدمی سخت-تفنگچی ماهر و غارتگری بزرگ بود طبق گفته ها او آدم بی رحمی بوده و به راحتی آدم قتال می کرد او بُنه ثبت شده در دوران رضاشاه پهلوی داره به اسم بُنه میرزا. گاهی میرزا رو به نام مادرش دولت نیز یاد می کنند و میگن میرزا دولت یا میرزا دولتشاهی روایت است که میرزا شیرمرد از افرادی بود که او و عباس خان بزرگی قلاوند در دوران رضاشاه پهلوی به تهران به دیدار رضاشاه پهلوی رفتند.


در باب داستان میرزا شیرمرد و قتل جانمراد بختیاری از کدخدایان بختیاری

میرزا با یکی از افراد سرشناس بختیاری به نام جان مراد(جونمراد) بختیاری که رییس چندین تیره و طایفه بختیاری در سد دز بود دوستی داشت روزی میرزا شیرمرد و سپهدار میر بزرگ طایفه میر برای مهمونی به خانه جونمراد بختیاری در لیوس بختیاری می روند و روایت است جونمراد یکی دو گوسفند واسه آنها سربرید و بریان کباب درست کرد عده ای میگن تفنگ و قطار جونمراد روی دوار و چادرش برافراشته شده بود و میرزا عاشق فشنگ و قطارش شده بود!!!!در روزی میرزا شیرمرد برای شکار آهو و اشکال به گهر کنونی سد دز لیوس می رود در آنجا با جونمراد که او نیز برای شکار به صحرا آمده بود مواجه می شود میرزا فکر می کند جونمراد می خواهد او را قتال کند پس او پیش دستی کرده و به سمت جونمراد تیراندازی می کند و جونمراد به قتل می رسد حتی روایت است میرزا شیرمرد تفنگ و گیوه جونمراد را بعد قتالش نیز به یغما می برد...روایت است پس از قتال جونمراد جمعیت بسیار از بختیاری در گهر سد دز به جستجوی میرزا بودن اما اونو نیافتن

تیره هایی که ان موقع کدخداشون جونمراد بود در گذشته در مدح او این طور سرایدند

جونمراد وِ کوه مَرو ایی کوه غواره                     تفنگچی زِ لرسو لوه گواره

تفنگچی دست بورا وا تیر که وَنی                     اشرف بختیارین بیوه نشنی

(معنی شعر یعنی جونمراد به کوه و کمر و صحرا نرو آنجا غبار آلود است تفنگچی(میرزا شیرمرد) از لرستان در کنار آب گهر است تفنگچی(میرزا شیرمرد) دستت بریده باد با تیری که انداختی و اشرف بختیاری(همسر جونمراد بود) را بیوه کردی)

جونمراد و کیمراد شیران جنگی                کاغذه رَد کند سی شاه فرنگی

میگه جونمراد و کیمراد مردان جنگی ایل نامه ای بفرستید برای شاه فرنگی منظور سردار اسعد یا نصیرخان بختیاری سردار جنگ بوده....کیمراد پسر جونمراد بود.

بعد از این ماجرا برای آشتی کنان و صلح از آنجایی که میرزا خودش دختر نداشت دختر یه نفر به فامیلی میرزا توه ای که از طایفه پاپی بود رو به عنوان خون بها به پسر جونمراد دادند بعدها بختیاری ها این خون بها رو نپذیرفتند چون میرزا توه ای در مجاورت طایفه جونمراد زندگی می کرد و بختیاری ها به خاطر میرزا شیرمرد مجالش رو بریده بودند او دوست نزدیک میرزا بود.

در باب داستان خدارحم و نصرالله میرزاون و مامور شدن از طرف دولت برای دستگیری سیف علیمردان

در دوران رضاشاه پهلوی دو نفر از طایفه میرزاوند یکی خدارحم میرزاوند فرزند فتحعلی و دیگری نصرالله میرزاوند فرزند دوشم در پادگان نظامی در شهر دزفول خدمت می کردند روزی فرمانده پادگان نظامی پهلوی در دزفول که از مرکز دولت پهلوی به آنجا آمده بود آنها رو فرا می خواند به آنها میگه معروفه که طایفه میرزاوند مردهای شجاع و بی باک نترسین از شما میخواهم که به شوش برید و شخصی به اسم سیف علی مردان(عمله سیف) که از طایفه سکوند بود و مطیع دولت پهلوی نمیشد از دولت یاغی بود رو برایم دستگیر کنید او را با طناب ببندید و کت بسته به اینجا بیاورید آنها عازم شده با طناب و سوار دو قاطر به سمت شوش می روند آنها به آن فرد که نامش سیف بود میگن تسلیم شو اما او امتناع ورزیده و میخواست با آنها درگیر شود در این حین نصرالله و خدارحم به او میگن اگر تسلیم نشوی و بخواهی با من درگیر شوی قشونی از طایفه میرزاوند با ماموران دولت رضاشاه پهلوی که سر دسته آنها صیفور و میرزا شیرمرد است به سمت تو خواهند آمد و با تو و افراد درگیری و جنگ بزرگی خواهند کرد و تو و افرادت را شکست خواهند داد و بعد جر و بحث سیف گفت شماها بروید و من خودم را بعدها تسلیم خواهم کرد.

غلام(فرزند رضا و فرخی) و حسینعلی فرزند شیرمرد

در باب غلام فرزند رضا و حسینعلی پسر شیرمرد

غلام فرزند رضا و فرخی ریاست بخش بزرگی از طایفه میرزاوند و حتی عده ای از قلاوندها را بدست داشت و حسینعلی پسر شیرمرد هم ریاست بخش دیگر را عهده دار بود غلام فرزند بزرگ در بین نوادگان میرزا در آن موقع بود و اما بعدها غلام به خاطر سن بالا و پیری ریاست کل طایفه را به حسینعلی فرزند شیرمرد پسر عمویش که آدم جوان تر و زیرک و توانایی بود واگذار کرد حسینعلی فرزند شیرمرد در دورانش ریاست طایفه میرزاوند و حتی بخش وسیعی از طایفه قلاوند را بدست داشت و طبق روایت ریش سفیدان میگن که حسین خان ساکی رییس طایفه ساکی را به قتل رسانده دوران ریاست حسینعلی شیرمرد و حسین خان ساکی طبق برآوردهایم در اوایل دوران قاجاریه دوران آقامحمدخان قاجار بوده.(حسینعلی پسر شیرمرد از نزدیک ترین افراد به حسین خان ساکی بود و به دلیل اختلاف که بینشان به وجود آمده بود نقشه قتل او را طرح ریزی و اجرا کرد)

حسین خان ساکی والی لُرستان بود و تا دوران او لرستان از حیطه والی ایلام مجزا بود غلام و حسینعلی در دورانی که بزرگ-باش آغا و تتر که بعدها فرزندانش در دوران اواخر قاجاریه و دوران رضاشاه پهلوی ریاست طایفه قلاوند را بدست گرفتن می زیستند و طبق روایت همین بزرگ-باش آغا-تتر-شاه نظر و کیخا فرزندان قاسم آدم های بسیار سرشناس نبودن و کدخدای طایفه قلاوند نیز نبودند و کدخدای قلاوندها که همینها و عده ای دیگر بودند در دوران آنها بدست یک نفر دیگر به اسم صادی فرزند مرادی بود.

حسین خان ساکی قصد داشت که تمام لرستان و خرم آباد را به زیر سیطره خودش دربیاورد و حتی با والی ایلام ابوقداره بر سر این موضوع نزاع و اختلاف داشت روایت است موقع کشته شدن حسین خان ساکی او این شعر را سرائید:

حسینعلی شیرمرد صادی مرادی              دست بکش بالا سرم اَر وا مه داری

                                            دست بکش بالا سرم دِ اِیچه وِرِسم            بَنِمت دِ ترازی سیت زَر بریزم

طبق روایت بعد به قتل رسیدن حسین خان ساکی، حسینعلی فرزند شیرمرد سر او را برید و در توبره گذاشت و به یک نفر که طبق روایت اَبلی هوشمند گفت از طافی ها بود داد که برای ابوقداره والی ایلام ببرد.

بعد مرگ حسین خان دوباره لُرستان توسط والی ایلام اداره می شد و والی از طرف دولت قاجار مالیات از مردم می گرفت و به دولت می داد. 

روایت کردن که همین حسین خان ساکی یک سگی داشت که بسیار آن سگ رو دوست داشت در یک روز آن سگ می میرد و تا دو سه روز مجلس عزا برای سگ برگذار کرده بود و دستور داده بود هر که به مجلس عزا می آید باید بانگ و شیون سر دهد. 

روایت است والی ایلام و لرستان ابوقدره که آن دوران منتصب دولت قاجاریه بود با اردی و تفنگچی هایش به بخش الوار گرمسیر آمده بود و گفت غلام کدخدا کجاست و غلام به پیش ابوقداره آمد گفت مالیات طوایف میرزاوند و قلاوند را واسم چطوری حساب می کنی و او گفت از هر خانوار چهل چهل گرفته شود یعنی از هر نفر چهل خواهم گرفت یک نفر گفت حسینعلی پسر شیرمرد جوان تر و داناتر در این زمینه و حسینعلی پسر شیرمرد به پیش والی آمد گفت به میزان ثروت و درآمد هر خانوار از آنها مالیات گرفته شود از خانوارهای فقیر کمتر از بقیه گرفته شود.

روایت است همین حسین خان ساکی دختر میرعالی که پدربزرگ همین طایفه میرعالی منگره است را گرفت و به عقد خود در آورد شب اول عروسی او را به حجله برد و میگن دختر باکره نبود و بکارت نداشت روز بعد حسین خان ساکی کدخدایان طوایف و میرعالی را دعوت کرده و دختر میرعالی را لخت کرده و در جلوی جمع به همه نشان می دهد تا حیثیت او را به باد دهد و به همه بفهماند که او باکره نبوده

میرزا محمدتقی امیرکبیر

زندگینامه میرزا محمدتقی امیرکبیر(میرزا تقی خان)

میرزا تقی خان امیرکبیر در سال ۱۱۸۶ ه.ش در هزاوه در کنار قلعه هزاوه بدنیا آمد.

امیرکبیر که در اول به اسم میرزا محمدتقی شهرت داشت رفته رفته اسم محمد ورداشته شد و به میرزا تقی خان ملقب شد.

دوران کودکی و جوانی میرزا تقی خان تحت تربیت قائم مقام سپری شد او شیوه‌های منشی گری، نامه‌نگاری و صدور احکام دیوانی را از قائم مقام آموخت تا آنجا که قائم مقام، تحریر و نگارش پاره‌ای از احکام و نوشته‌ها را به میرزا تقی‌خان محول کرد.

به تدریج کار او در محدوده شغل کاتبی قرارگرفت و از رموز و ضوابط امور اداری و دیوانی به خوبی آگاهی یافت و به خاطر کفایت و لیاقتی که وی از خود نشان داد و بیشتر از آن علاقه شدیدی که ناصرالدین شاه به وی داشت به سمت صدارت شاه منصوب شد.
امیرکبیر به عناوینی چون میرزا محمدتقی‌، مستوفی نظام، وزیرنظام، امیرنظام، امیرکبیر وی به شوهر خواهر ناصرالدین شاه نیز ملقب بود.
امیرکبیر با خواهر تنی ناصرالدین‌شاه که به عزت الدوله ملقب بود ازدواج کرد او دختر مهدعلیا بود و مهدعلیا در اول با ازدواج آنها مخالف بود این ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصرالدین شاه صورت گرفته‌ است.
-طبق روایت معتبر مردم شهر شوشتر که آن موقع دوران امیرکبیر دین بدی داشتند و فحشا و فساد در شوشتر بسیار زیاد بود با فشار و توسط امیرکبیر به اسلام معتقد شده و دست از فساد و فحشا ورداشتند.
در دوران امیرکبیر و بدستور امیرکبیر یک نفر به اسم سیدعلی امام دزفولی رهبر فرقه بابیت به دار مجازات آویخته شد.
-انتصاب دو نفر به اسم های خانلُر میرزا و اردشیر میرزا توسط امیرکبیردر ناحیه لرستان و بختیاری ها که جلوی بسیاری از راهزنی ها و دزدی ها در آن نواحی  را گرفتند و بسیاری از  لُرها و لَک های لرستانی مثل بیرانوند-سگوند-سوری-یعقوبی  و.... را هم به جرم راهزنی و دزدی به دار مجازات آویختند هلاک کردند عده ای از لرها بختیاری ها هفت و چهار را در چهارمحال و بختیاری- کهکیلویه و بویراحمد-شوشتر را نیز به دار زدند.
...............................................................................
میرزا محمدتقی امیرکبیر در به سلطنت نشاندن ناصرالدین شاه قاجار بسیار تلاش کرد در واقع امیرکبیر ناصرالدین شاه را به تخت سلطنت نشاند در دوران صدارت او پیشرفت ها و تحولات بسیاری در ایران رخ داد او می خواست ایران را وارد فصل جدیدی از فرهنگ و تمدن و پیشرفت کند و به دسیسه بدخواهان در دستگاه قاجاریه در تهران که برایش توطئه و دسیسه می ریختند و به یاری و توطئه استعمارگران دموکرات های امریکایی- انگلیس-فرانسه توسط مزدور دستگاه استعمار حاج علی حاجب الدوله صالح آبادی دزفولی به شهادت رسید رگ های دست میرزا تقی خان امیرکبیر را با تیغ زدند طبق روایات مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه در قتل دامادش امیرکبیر نقش بسزایی را ایفا کرد و او دستور قتل امیرکبیر را به علی حاجب الدوله مراغه ای صادر کرد.

(منو میرزا تقی خان امیرکبیر یه وجهه اشتراک هایی داریم اول اینکه اسم و فامیل اون هم اسم و فامیل منه بعد اینکه پدر اون آشپز دستگاه قائم مقام فراهانی بود و منم پدرم عبدالحسین در دوران جنگ ایران و عراق به غیر اینکه در تدارکات در جبهه بود سرآشپز لشگر نیز بود امیرکبیر یک مدت منشی بود منم دوران دانشجویی کارشناسی سال 86 یک مدت حدود 3 ماه منشی دکتر احسان درونه مدیرگروه مهندسی شیمی بودم بعد سیاست ها-افکار و آزادیخواهی های امیرکبیر هم مثل من است و منم عاشق کارهایم که امیرکبیر انجام می داد........تاسیس دارالفنون-یکدست کردن ارتش-کم کردن دستمزدهای درباریان قاجار-مقابله با فرقه ضاله سیدعلی محمد که ادعای مهدویت داشت و خودش را مهدی قائم می نامید او دستور داد تا سیدعلی محمد را به دار بزنند و فرقه او را از بین برد-جلوی بسیاری از خرافات در دین شیعه را گرفت که درمراسمات عاشورا رایج بود-جلوگیری از هرج و مرج ها در ایران و مقابله با تجزیه طلبان که در فکر تجزیه ایران بودند و بسیاری از لات و لوت ها که قداره می بستند و  هرج و مرج و ناامنی در جامعه ایجاد می کردند و لوطی گری می کردند و به معنی درست لوطی بودند را دستگیر و اعدام کرد)

مجسمه میرزا محمد تقی امیرکبیر سال هاست که در پارک ملت تهران-قیطریه تهران و دارالفنون تهران نصب است.

..............................................................................................

در آویزی که به گردن امیرکبیر انداخته شده عکس ناصرالدین شاه قاجار روی پلاک آویزان به گردنش است و منم یک آویز دارم که در آن آیت الکرسی و سوره های توحید-فلق و ناس در آن قرار دادم و همیشه به گردن من است.

در آویزی که به گردن امیرکبیر انداخته شده عکس ناصرالدین شاه قاجار روی پلاک آویزان به گردنش است و منم یک آویز دارم که در آن آیت الکرسی و سوره های توحید-فلق و ناس و نام الله و پیامبر حضرت محمد در آن قرار دادم و همیشه به گردن من است.

بسیاری از این بختیاری های حرام زاده - لُرها و لک های نجاست لرستانی مثل یعقوبوند-سوری-بیرانوند-دلفان و سیدهای بی ناموس امام اولاد موسی کاظم دزفولی از منو امیرکبیر بشدت نفرت دارن و بدشون از منو امیرکبیر میاد و توهین هایی که به منو امیرکبیر میشه تمام از طرف همین خوک های گراز نجاست لرستانی و بختیاری های نجاست ست.
این بختیاری ها که تمامشان تخم انگلیسی ها بودن یعقوبوندها یک سری حرام زاده بی ناموسن

داستان خانواده قطب

در مورد داستان عبدالحسین قطب 

در زمان قاجاریه شخصی به نام سیدعبدالحسین قطب که در محله صحرابدر دزفول ساکن بودند توانست بنجاق و سند زمین های از بالا رود تا لب رود دزفول رو با واسطه ای از طرف شاه قاجاریه برای خودش ثبت کند و طبق روایت سفارت انگلیس در ایران در این مسیر با قطب همکاری داشته بود او با واسطه ای از شاه قاجار که بنا به روایتی ناصرالدین شاه قاجار و بنا به روایت دیگر محمدعلی شاه قاجار بوده درخواست کرده بود که بنجاق و سند زمین های از بالا رود تا لب رود رو برای نگهداری چارپایان و گله و رمه اش به او واگذار کنند و شاه قاجار نیز موافقت و در سند و بنجاق امضا شده آنها را به او واگذار می نماید، آن زمین ها شامل قلعه لور-صالح آباد(مرکز اندیمشک حال حاضر)-پشمی نزار تا پل بالارود و تا حدود پل قدیم دزفول و حتی نقاطی بیشتر از آن را نیز شامل می شد در واقع او شاه قاجاریه را فریب داده بود و شاه قاجاریه نمی دانست از بالارود تا لب رود کجا است در واقع فکر می کرد یک زمین 200 متری است در حالیکه کل قلعه لور-صالح آباد تا حدود پل قدیم دزفول که آن موقع در زیر سیطره باج و خراج تفنگچی های طایفه بزرگ میرزاوند خصوصا تیره افشار و کلورضا بود را با دسیسه و فریب و خدعه از آن خود کرد.

طبق روایت این قطب از نسل فردی به اسم سیدعلی شاهرکن الدین می باشد و میگن این شاهرکن الدین در صده قبل از نجف و سامرا عراق به دزفول آمده و خودش رو با هفت واسطه از نسل موسی کاظم می دانست عده ای شیعه رافضی در دزفول به فامیلی شاهرکن الدین-رکنی-قطب و امام خودشان را از نسل همین شاهرکن الدین می دانند و خودشان را با هفت واسطه از نوادگان موسی کاظم می دانند و بشدت شیعه متعصب رافضین و بشدت از منو صحابیون پیامبر ابوبکر-عمر-ام المومنین عایشه و مردم عرب اهل سنت وهابی نفرت و کینه دارند.

پدرم عبدالحسین واسم روایت کرد گفت در یک مورد رضاشاه پهلوی اوایل دوران حکومتش برای دیار سران طایفه میرزاوند به این نواحی بخش الوار و لور و صالح آباد تا دزفول آمد و گفت این زمین های صالح آباد متعلق به کیست گفتن متعلق به یک نفر به اسم قطب و آنها را به کمک شاه قاجاریه دریافت نموده رضاشاه پهلوی در پاسخ میگه شاهان قاجاریه یک مشت عیاش و لاابالی بودن که کشور رو به باد فنا دادن.

در آن دوران از بخش الوار تا پل قدیم دزفول بیشتر به شکل بیابان و صحرا بود و اینطور مثل حال حاضر آباد و پر از سکنه نبود اینو حتی خود افرادی که آن موقع در قلعه لور ساکن بودند واسم تعریف کردند که بارها عرب ها صالح آباد را مورد غارت و باج و خراج قرار می دادند.

تا دوران قاجاریه قبل اینکه قطب با دغل کاری آنها را تصاحب کند صالح آباد امروز و لور همش در زیر سیطره مردم عرب شاوور و شوش بود و این لُرها و لک های لرستانی خرم آباد مثل سگوند و.... که بعد ار اوایل دوران انقلاب خمینی در آن جمع شدن در آنجا نبودن و جایگاهی نداشتن در دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی فقط قشون صیفور عموی پدرم که در راس آن صیدجعفر پدربزرگم بود و عرب های خوزستان آنجا را به محل باجگیری و باج و خراج تبدیل کرده بودن و در زیر سیطره آنها بود.

خانواده عبدالحسین قطب در قلعه لور ساکن شدند چون زمین های بایر و خوبی برای کشاورزی داشت و بنایی درست کردند به اسم هشت در که هشت در مختلف داشت و چندین طبقه داشت که بعد انقلاب این بنای تاریخی که از دوران قاجاریه در قلعه لور به جا بود توسط شهرداری اندیمشک تخریب و خراب شد خودم از نزدیک بارها این هشت در را دیدم تا سال 87 آثار هشت در وجود داشت خرابه های آن و طی این سال ها آن را تخریب کردند و به جای آن خانه درست کردند طبق روایت آنجا محل نگهداری اسب ها و قاطرهای آموسی قطب بود و بسیاری از اموال او در آنجا نگهداری می شد محل زندگی آنها در کنار جایگاه کنونی سی ان جی گاز قلعه لور اندیمشک بود و پارک کشاورز قلعه لور باغ آنها بود که در دهه گذشته توسط فریدون حسنوند و مسئولانش به پارک و جایگاه گاز در آنجا ایجاد شد و بیمارستان اورژانس نیز در کنار آنها ایجاد شده و آن نقاط به قلعه قطب نام گرفت و یواش یواش با ساکن شدن افرادی که در آنجا ساکن می شدند و اکثرا لُر بودن ارباب آنها شدند و رعیت اربابی را درست کردند.

تنها کسانی که در اینجا اون موقع باج و خراج می گرفتند طایفه بزرگ میرزاوند تیره افشار و عده ای از عرب های شوش مثل قبیله کعب عمیر بودن بجز خانواده قطب احد الناسی سید در ناحیه لور-صالح آباد حضور نداشت.

روایت است در آن نقاط صالح آباد و لور آن موقع بسیاری بخاطر گرمای هوا و بیابان بودن آنجا و وزش بادهای گرمسیر و کمبود آب تلف می شدند و می مردند اینو افرادی که آن موقع آنجا بودند واسم نیز روایت کردند چون آنجا آن موقع مثل بخش الوارگرمسیر آب و هوایش خنک و مرطوب و سبزه زار و پر از آب نبود.

در باب داستان موسی قطب معروف به آموسی

بعد فوت سیدعبدالحسین قطب پسرش سیدموسی قطب جانشین او شد که همه او را آموسی می نامیدند طبق روایت ها آموسی آدم قدرتمند بانفوذ و خشن بود و به ارباب کامل لور و صالح آباد که آن موقع روستا و یک دهات بود تبدیل شده بود و حتی در دزفول از قدرت و نفوذ بالایی برخوردار بود و در آنجا نیز عده ای را به رعیت خود تبدیل کرده بود محدود لُرهایی که در آنجا ساکن بودند را به زیر سلطه خود در آورده بود.

طبق روایات آموسی آدم خشن و سختگیر و فحاش بود و زیر دستان و رعیت هایش را اذیت می کرد.

حتی در یک جایی یک نامه قدیمی دوران محمدرضاشاه پهلوی دیدم که عده ای از دزفولی ها آن موقع آموسی قطب را به خاطر سیطره به آنها و آزار و اذیتشان به مرکز تهران شکایت کرده بودند و اما نتیجه ای برای آنها نداشت.

آموسی قطب روی ناحیه کزرمه تنگوان با طایفه قلاوند اختلاف داشت و آن ناحیه را از آن خودش می دانست می گفت ملک اجدادیم است در این نزاع و در نقطه حادثه که در تنگوان بود مامور شهربانی دزفول رییس دادسرای پهلوی در دزفول و رییس ثبت اسناد و املاک دزفول قطب رو همراهی کردند.

در محل حادثه برای حل و فصل این نزاع بین او و طایفه قلاوند نزاع می شود و آموسی قطب شروع به فحش دادن به قدم خیر قلاوند خواهر محمدعلی بزرگی قلاوند که سرآمد زن های قلاوند بوده چندین فحش رکیک به او می دهد!

بعد فحش های آموسی قطب در یک آن قلاوند تفنگ یکی از ماموران همراه قطب را از او گرفته و به سمتش تیراندازی می کند و آموسی قطب به قتل می رسد روایت است محمدعلی بزرگی قلاوند و طایفه قلاوند جسد آموسی قطب را تا دو سه روز تحویل ندادند و آن را در صحرا رها کرده و گفتند باید همین جا بماند تا جسدش توسط حیوانات خورده شود و بعد چند روز جسد آموسی قطب را از قلاوندها تحویل گرفتند بعد آن تا مدتی بزرگی قلاوند و بستگان نزدیکش یاغی بودند و خودشان را تسلیم دولت پهلوی نکردند.

روایت است وقتی آموسی قطب تیر خورد روی زمین افتاد و از شدت تیری که به او اصابت کرده بود تشنش می شد از قلاوندها تقاضای آب کرد گفت تشنمه بهم آب بدید و اما بزرگی قلاوند گفت آموسی اینجا ملک اجدادیت است اگر می توانی بلند شو از آن آب بخور و بعد چند ساعت قطب بر اثر تیری که خورده بود و شدت تشنگی می میرد.

این سیدهای قلابی دزفولی مثل امامی ها و رکنی ها و....که اینقدر ادعاشون میشه میگن قطب از ما بود حتی اون موقع جرات نداشتن برن پیش قلاوندها و بگن جسد آموسی قطب رو بهمون تحویل بدهید تا برسه به اینکه بخوان انتقام خونش رو بگیرن.

هاشم هیکی یکی از افرادی بود که در آن صحنه حاضر بود و به عنوان نیروی چریک بزرگی کار می کرد میگن همین بزرگی تعدادی از افراد خودش را با تیر زخمی کرد که بگن این یک جنگ دوسر بوده و اونو به خاطر قتل آموسی قطب مقصر نکنند هاشم هیکی یکی از افرادی بود که تیر خورد و حتی میگن محمدعلی بزرگی یک نفر از بستگان خودش رو هم میخواست قتال کنه همسر هاشم هیکی دختر قاسمعلی شهی از طایفه شهی بختیاری است مادر هاشم هیکی دخترعموی پدربزرگم صیدجعفر است پدرم گفت جواهر مادر هاشم بعضی مواقع که با هاشم به خونمون می آمد پای هاشم که توسط محمدعلی بزرگی تیر خورد را به من نشان می داد و می گفت این جای تیر بزرگی است.

داستان آعنایت قطب پسر آموسی قطب

بعد مرگ آموسی قطب فرزندش عنایت الله قطب امورات او را بدست گرفت که به آعنایت معروف بود آموسی دو سه فرزند داشت که همین آعنایت قطب از همه آنها پرنفوذتر و قدرتمندتر بود و با دربار محمدرضاشاه پهلوی ارتباط نزدیک داشت مسجد جامع قلعه لور(مسجد جامع قطب) توسط آعنایت قطب تاسیس شد با پیروزی انقلاب رژیم آخوندهای شیعه خمینی، آعنایت قطب از ایران رفت و زمین های بسیار او در لور و صالح آباد به رعیت هایش واگذر شد.

پدرم در سال های 43 تا 50 بارها برای انجام کارهایی به قلعه لور و دزفول می آمد بارها به مسجد جامع برای خواندن نماز می رفت و گفت رو تابلو آنجا نوشته بودن مسجد جامع قطب

یکی از پاپی های خادمی شاهزاده احمد به اسم پاپی یگانه که در بین پاپی های خادم شاهزاده احمد بخش الوار هم سرشناس بود در آن موقع در مسجد جامع قطب بود و خادم مسجد قطب بود.

روایت است یکی از ماموران اطلاعاتی در آنجا رو که با قطب در یک کاری مخالفت می کرد همین آعنایت ارم اطلاعاتی اونو از روی شونه هاش کند و اون مامور نظامی به دست و پای آعنایت قطب افتاده بود از او التماسانه و عاجزانه درخواست عفو خود رو داشت....

آن موقع دزفول مرکز شهرهایی مثل بخش الوار-صالح اباد بود تمام مراکز در دزفول بودند  و بسیاری از طایفه میرزاوند در  بخش الوار  برای مایحتاج به دزفول می رفتند حتی میگن رقاص خونه  های زن ها و دخترها  در دزفول و حتی در صالح آباد اندیمشک بود در دزفول کاباره های  رقص زن ها و دخترها برقرار بوده میگن آعنایت اهل خوردن شراب و رفتن به کاباره و رقاص خونه هم بوده خواننده هایی مثل نعمت آغاسی معروف به نعمت نفت فروش و....از همین جاها در دزفول به عنوان خواننده معروف شناخته شدند نعمت آغاسی از لحاظ هیکل و چهره بسیار شبیه مرحوم غلام پسر رحیم خان میرزاوند از تیره پادار بود.

عده ای از طایفه میرزاوند موقع که فوت کردن در دزفول دفن شدن یکیشان علا میرزاوند دایی پدرم بود دیگری آقابک میرزاوند فرزند بابک و.......

در آن دوران دوران عبدالحسین قطب-آموسی و آعنایت قطب افرادی در قلعه لور ساکن بودند مثل چندین خانواده ماکنالی و خانواده اجدادی خدارحم جرگه-فریدون حسنوند و.... و شماری دیگر در آنجا ساکن بودند خانواده اجدادی فریدون حسنوند نماینده شهرستان اندیمشک در مجلس و چندین خانواده اقوامش آن موقع در محل قلا یک در بودند برای این به قلعه قطب قلا یک در می گفتند چون اون موقع دور تا دور قلعه دیوار و باغ بود و فقط یک در ورودی داشت و مثل یک دژ بود که غارتگران نمی توانستند آنجا را مورد غارت قرار دهند.

 روایت است آنها در زمین های آموسی و آعنایت قطب کار می کردند و وظیفه کاشت و برداشت در زمین های قطب را به عهده داشتند خودشان خود کسانی که آن موقع در قلعه لور قطب بودند واسم روایت کردند که آموسی و آعنایت قطب 70 درصد از مالیات زمین ها در قلعه لور و صالح آباد اندیمشک را از آنها دریافت می کرد و 30 درصد از آنها را به آنها می داد حالا این روایت خود افراد آنجاست شاید هم قطب از آنها بیشتر می گرفته! حتی واسم روایت کردند که آموسی و آعنایت قطب عده ای را هم در آنجا مورد آزار و اذیت قرار می دادند.

قلعه لور در 4 کیلومتری صالح آباد قرار دارد تا اوایل دوران رضاشاه پهلوی صالح آبادی وجود نداشت و اکثرا افراد آن نقاط در قلعه لور می زیستند  تا سال 1315ه.ش محدود افرادی که در ناحیه صالح آباد کنونی می زیستند بصورت چادرنشین و دامدار گله و رمه بودن از مسیر گله داری امرار معاش می کردند.

روایت است آموسی و آعنایت قطب رعیت هایش در صالح آباد و قلعه قطب را بشدت مورد آزار و اذیت قرار می دادند و آنها را با ترکه و چوب فلک می کرد و با تک پا و لگد در کون آنها می زد!

روایت معتبر است در یک مورد خدارحم جرگه با ماشین از جلوی ماشین آعنایت قطب عبور کرده آن موقع خدارحم یک جیپ قدیمی داشت و کمی گرد و غبار بلند می کند آعنایت قطب او را متوقف کرده و سیلی او را می زند.

خانواده  احمد رشیدی در قلعه لور که رشنو می باشند آن موقع از نزدیکان آموسی و آعنایت قطب بودند در واقع در خانه آنها بودند و واسشون کار می کردند پدر احمد رشیدی به اسم کَسانی از کارکنان و نزدیک ترین افراد در خانه آموسی و آعنایت قطب بود.

دو تا از برادرهای احمد رشیدی بعد انقلاب جمهوری اسلامی به سازمان مجاهدین خلق مسعود و مریم رجوی در خارج پیوستند و از اعضای ارشد مجاهدین خلق بودند که چند وقت قبل یکی از آنها در خارج فوت کردند و مراسمی هم در مسجدجامع قلعه لور برای او برگذار شد که با اعتراض زیادی از طرف امام جمعه شهرستان و سپاه مواجه شد.

بعد پیروزی انقلاب جمهوری اسلامی، آعنایت قطب از ایران رفت و به کشور امریکا پناهنده شد چون ساواک محمدرضاشاه پهلوی در آنجا نیز محسوب می شد و تمام زمین هایش در قلعه لور و صالح آباد توسط جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران واگذار شد.

حتی روایت صحیح است که آعنایت قطب با دربار محمدرضاشاه پهلوی هم ارتباط نزدیک داشت و گاهی مواقع خانواده محمدرضاشاه پهلوی از جمله اشرف پهلوی برای دیدار و تفریح به آن نقاط می آمدند.

آعنایت قطب تفرجگاههای زیبایی برای خانواده محمدرضاشاه پهلوی در پلاژ سد دز دزفول درست کرده بود روایت است در یکی از بازدیدهای فرح پهلوی از آن نواحی آعنایت قطب برگه سند زمین های پایگاه هوایی وحدتی دزفول و دانشگاه صنعتی جندی شاپور دزفول را به فرح پهلوی هدیه داد.

آعنایت قطب چند سال قبل در انگلستان درگذشت و مجلس ترحیم 2 ساعته هم در مسجدجامع قلعه لور واسش برگذار کردند و پدرم عبدالحسین به مسجد رفت و برایش فاتحه ای نثار کرد عده ای از سگوندها در دوران قبل انقلاب خمینی اینجا بودند مخالف برگذاری مراسم برای آعنایت قطب بودند چون گفتند ماها رو اذیت کرده و آزارمون داده و بعد دو سه ساعت با تهدید آنها و اداره اطلاعات اندیمشک و سپاه پاسداران مراسم ختم متوقف شد.

................................................................................................................

 آن موقع باغ قطب پارک کشاورز قلعه لور حال حاضر بود که طی 10 سال گذشته آن باغ توسط فریدون حسنوند و شهرداری به پارک و فضای سبز تبدیل شد و یک میدان فوتبال هم به تازگی تو پارک زدن و زمینی کنار میدان فوتبال است که میگن به میدان والیبال یا تنیس تبدیل میشه فریدون حسنوند و دولت های رژیم تعدادی از زمین های قطب را به جایگاه سی ان جی-بیمارستان اورژانس در کنار پارک کشاورز تبدیل کردن روایت است باغ قطب یک باغ بسیار زیبا و مجلل و بزرگ با درختان زیادی بود.

زمین های کنار پارک کشاورز  قلعه لور که روبروی خونه ما است باید به فضای سبز و درخت برای زیبایی و هوای تمیز تبدیل شوند و تنها می توانند فضای سبز باشند تازه این پمپ گاز CNG که کنار خونه های ماها زدند فریدون حسنوند نماینده دزد اختلاس گر اندیمشک و شهرداری آمدن این جایگاه گاز رو کنار خونه ماها زدن باید هر چه سریعتر دستور دهد و آن را جمع کنند هزارن متر زمین خالی بدون سکنه در بالای قلعه لور پیش پلیس راه اندیمشک به خرم آباد وجود دارد آوردن زدنش وسط خونه های مردم از لحاظ ایمنی مهندسی ساخت جایگاه CNG در جایی که محل سکونت مردم است غیرمجاز است در اغتشاشات و تظاهرات اخیر در سراسر کشور رخ داده عده ای میخواستن همین جایگاه گاز را منفجر کنند می دانید اگر منفجر می شد چی می شد کله پوک آنها به این چیزها خطور نمی کند!!!!! اگر شهرداری اینکار رو نکنه من خودم کاری میکنم که جمعش کنند!!!!!اینها به جای نصف هکتار از زمین های پشمی نزار که متعلق به ماها بود و تصاحبشون کردن من دوست دارم جلوی خونم باز و فضای سبز باشه چون فضای بسته منو ناراحت میکنه و اذیت روحی میشم....چون کنار جاده و پارک است و روبروی خانه ماست و هوای تازه و طبیعت نیاز ضروری است.

پیامبر اسلام در احادیث صحیح درختکاری و آبیاری درختان و فضای سبز را دارای اجر بسیار دانسته باید تا جایی که می توانیم درخت کاری و فضای سبز و تلاش برای هوای تمیز و تازه را ترویج کنیم در آن علف سبز بذر سبز کاشته شود من خودم چندین درخت در آنجا کاشتم و هر روز به آنها آب میدهم و واقعا زیباست و وقتی تجسم میکنم همش درخت با فاصله توشون کاشته بشه و علف سبز هم باشه چقدر منظره زیبا و دلپذیری خواهد شد قصد دارم چندین نهال درخت نخل نیز در آنها بکارم لوله گذاری آب توش انجام میشه علف و گل و گیاه و درخت های متفاوت توش کاشته میشه

همین خانواده قطب در قبل انقلاب یک آشپز که اهل تهران بود در خانه آنها کار می کرد و همون آشپز میگن با خواهر آرضا و آعنایت قطب دختر آموسی قطب رابطه داشت و آعنایت قطب فهمیده و او را به قتل رسانیده و در به باغ که امروز مرکز جهاد کشاورزی قلعه لور است دفن کردن

(در دوران بعد از اتمام جنگ ایران و عراق سال 71 به خاطر اینکه پدرم رزمنده جنگ در فاو عراق بود 15 هکتار زمین به پدرم در پشمی نزار اندیمشک دادند بصورت گروه بندی به او و دو نفر دیگه دادند جمعا 45 هکتار و سپاه پاسداران خوزستان گفت باید مقداری پول بدید تا ثبت رسمیشون کنیم البته این زمین ها دیم بود و اما میشد در آنها چاه کشاورزی زد و اما پدرم اون موقع دستش تنگ بود و پول کافی دستش نبود و ولشون کرد و دولت منابع طبیعی مقداری ازشونو برد و شرکاش برا خودشون مقداری بردند اون زمین ها در اصل و قانونا هنوز متعلق به پدرم عبدالحسین است زمانیکه عده ای در خانه نشسته بودن پدرم 36 ماه در فاو عراق برای این کشور و آب و خاکش جنگید  و دولت هم نصفشونو برد سال 72 و 73 دو سال توشون گندم کاشتیم من با پدرم رفتیم تو زمین اون موقع و گندم توشون کاشته بودیم پدرم فکر نمی کرد الان ارزش داشته باشن وگرنه هرگز ازشون دست بر نمی داشت)

رشادت دیگری از بزرگان طایفه میرزاوند در اوایل دوران رضاشاه پهلوی

جنگ و درگیری عباس خان قلاوند و قلاوندها و بزرگان میرزاوند در اوایل دوران رضاشاه پهلوی

در باب عباس خان بزرگی قلاوند

عباس خان رییس طایفه قلاوند بود و به ماموران دولت رضاشاه پهلوی برای گرفتن یاغیان کمک می کرد در پی  یاغیان از دست دولت بود در کنار پل قدیم دزفول بساط باجگیری را پهن کرد و در ابتدای پل قدیم دزفول هر دزفولی که قصد عبور از پل قدیم را داشت از او پول و باج می گرفت آن موقع دزفولی ها هم که مردمی ساکت بودند و طبق روای اهل جنگ و تفنگ و یاغیگری و غارتگری هم نبودند.

طبق روایات عباس خان قلاوند تا قبل روی کار آمدن دولت رضاشاه پهلوی قدرت و توان زیادی مثل دوران رضاشاه نداشت با روی کار آمدن دولت رضاشاه پهلوی و نزدیکی با دولت و زیر سیطره گرفتن تیره های مختلفی از طایفه قلاوند قدرت زیادی بدست آورد.

عباس خان بزرگی قلاوند به طوایف قلاوند و میرزاوند گفت که من خان تمام قلاوندها و میرزاوندها بشم و از دولت رضاشاه پهلوی کمک گرفته از پل زال تا پل قدیم دزفول را حدود ملک میرزاوند و قلاوند قرار دهم و در هر تیره میرزاوند و قلاوند یک گماشته داشته باشم که به من مالیات یا به اصطلاح بخش الواری ها بُر دهند و اما بزرگان طایفه میرزاوند چون وجود خان را بالای سر خودشان نمی خواستند و خودمختار بودن با او مخالفت کرده و با او و قشونش درگیری ها و نزاع هایی داشتند در قلاوند نیز تیره تتر نیز با آنها مخالفت کرده و سران تتر حاضر نبودند که زیر سلطه عباس خان قلاوند بروند و اما بزرگترین مورد مقابل عباس خان بزرگان طایفه میرزاوند خصوصا فرزندان رضا شعبه فرخی و کلورضا بودند که نپذیرفتند و اما عده ای از شیرمردها و شیرزادها با او بودند و به حرف عباس خان تمکین کردند و کتل عباس خان قلاوند شده بودن تمام تیره های طایفه قلاوند تحت امر عباس خان قلاوند شده بودند بجز تیره تتر تمام تیره ها مثل شهاوند-سیراوند و.....همه را به سلطه خودش درآورده بود.

آن موقع فقط طایفه میرزاوند خصوصا شعبه فرخی تیره افشار و میرعالی میرشامحمد و نزدیکانش قدرتمندترین طوایف بخش الوارگرمسیر تا پل قدیم دزفول بودند و بغیر از اینها هیچ یک از طوایف که در شهرستان اندیمشک حال حاضرن قدرت و توانی نداشتند این طوایف که امروز با جمهوری اسلامی اسم درآوردن مثل دزفولی ها سیدهای قلابی دزفولی-سگوندهای صالح اباد اندیمشک-نجفوند-یاقونیعقوبی...... اینها پخمه ترین و ربوت ترین افراد در دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی بودند و حتی یک مورد یاغیگری و تفنگچی گری و غارت گرفتن از آنها تا حالا ثبت نشده زیر سلطه بودن و زیر سلطه خانجان رضایی پاپی بودن و بیراوندها در محدود بخش الوار تا پل قدیم دزفول نبودن و آنجا فقط در سیطره طایفه بزرگ میرزاوند و طایفه میر بود.

مردهای جنگی و نامی و تفنگچی در بخش الوار گرمسیر که اهل غارت گرفتن و یاغیگری جنگ و تفنگچی گری بودن در طوایف میرزاوند خصوصا شعبه فرخی و طایفه میرعالی بودن.

در باب درگیری طایفه میرزاوند و قشون عباس خان قلاوند

در این مسیر عباس خان با بزرگان میرزاوند اختلاف داشت بعد مدتی به دلیل استقامت بزرگان میرزاوند عباس خان با بیان اینکه طایفه میرزاوند و قلاوند با همدیگه از یک تبار و برادرن سعی در نزدیک کردن آنها به خود رو داشت کریم خان میرزاوند و شیره میرزاوند دو نفر از افراد مهم تیره پادار بودن شیره از غارتگران و تفنگچی های سرسخت طایفه میرزاوند بود و آن موقع اسم و رسم بزرگی داشت که با آنها رابطه نزدیک داشتند عباس خان قلاوند به شیره میرزاوند و کریم خان میرزاوند و خانوارهایشان میگه به پیش ماها در تنگوان آمده و مثل برادر در کنار هم و به عنوان همسایه زندگی کنیم در صلح و برادری کریم خان و شیره از پیش طایفه میرزاوند به آنجا نقل مکان می کنند و در حدود دوکوهه ساکن شدند در همسایگی قلاوند حوز بزرگ که در تنگوان اقامت می کردند طبق روایت در یک مورد شیره میرزاوند عباس خان بزرگی قلاوند و اردی نظامی او را دعوت می کند و گوسفندی به عنوان ولیمه برای او آماده می کند عباس خان قلاوند به میهمانی شیره و کریم خان آمده روایت است عباس خان آدم زیرکی بود و موقع خوردن غذا با شیره از یک ظرف غذا خورد چون شک می کرد و می گفت شاید شیره و کریم خان در ظرف غذایم سم ریخته باشند که مرا بکشند و به همین جهت از ظرفی غذا خورد که شیره از آن غذا می خورد.

شیره میرزاوند یک اسب عربی داشت در یکی از روزها عباس خان قلاوند برادرزاده اش علی حسین خان قلاوند رو به خانه شیره فرستاده و به او میگه که به شیره بگوید اسبش رو بدهد می خواهد سوار آن به پیش شیخ خزغل بزرگ اعراب که به شوش آمده بود برود علی حسین خان قلاوند به خانه شیره میرزاوند رفته و پیام عباس خان قلاوند رو بهش میده علی حسین خان میخواهد سوار اسب شیره شده و برود، شیره میرزاوند به او میگه اگر سوار این اسب شوی فقط یک گلوله تفنگ خلاصت میکنم این اسب فقط پای منو عباس خان در رکابش بره و فقط منو عباس خان سوارش بشیم ولاغیر، که در این بین بین آنها نزاع می شود و علی حسین خان و قشه قلاوند متوسل بزور می شوند شیره میرزاوند به بزرگان میرزاوند پیام میده که برنامه صلح ماها با عباس خان بهم خورده و اونها دروغ گفتند قشه و تفنگچی های میرزاوند که در راس آنها بزرگان میرزاوند مثل میرزا شیرمرد-شاه مهدی ‌و جهانشاه بودند حرکت کرده به سمت تنگوان آمده خانوار شیره و برادرش نیز با آنها همراه شده و در مسیر تنگوان که حرکت می کنند شروع به غارت طایفه قلاوند می کنند گله ها و رمه های آنها رو غارت می کنند به عباس خان قلاوند اطلاع می دهند که قشه میرزاوند غارتمون کردند روایت است قبل این موضوع عباس خان عده ای از تیره کَر بیرانوند که با آنها هم عهد بود را آورده تا تفنگچی و محافظ آنها باشند در ضمن عباس خان اردی از ماموران دولت رضاشاه پهلوی را نیز در اختیار داشت کرهای بیرانوند میگن اگر میرزاوندها ریختن و غارتمون کردن چکار کنیم و عباس خان قلاوند میگه اینها کپرک زرده هستند و کاری نمی توانند بکنند کَرهای بیرانوند با قشون طایفه قلاوند نیز همراه آنها عازم شده قشون طایفه قلاوند که در حدود 30 تا 40 نفر بودند و حدود 6 نفر از کرهای بیرانوند نیز همراه آنها بودن در بین مسیر با قشه میرزاوند برخورد می کنند شب هنگام است دو طرف سنگر می گیرند و تیراندازی شدیدی رخ می دهد تعدادی از طرفین قتال می شود از جمله شیره میرزاوند و برادرش کوچکعلی میرزاوند و نصرالله برادر جهانشاه میرزاوند قتال می شوند از طایفه قلاوند حدود 10 نفر هلاک می شوند و دو نفر از کرهای بیرانوند نیز در این درگیری کشته شدند بعدها کرهای بیرانوند که شجاعت و تفنگچی گری طایفه میرزاوند رو دیدند به قلاوندها گفتند اینها کپرک زرده اند؟!!!! اینها خو مثل شیران جنگی می جنگند!!!!! یکی از افراد سخت و جنگی در قشون عباس خان قلاوند شخصی به اسم سردار عباسعلی بود که بگری بود و در بین طایفه قلاوند زندگی می کرد طبق روایات با تیر تفنگ میرزا شیرمرد هلاک می شود عده ای میگن شیره میرزاوند توسط جهانشاه یا میرزا شیرمرد به قتل رسید چون میگن شیره را رقیب خودشان در ریاست به میرزاوند می دید و در هنگام شب این درگیری رخ داده و دقیق مشخص نبوده شیره چطور قتال شد و عده ای هم میگن با تیر رقیب یعنی قشون عباس خان طایفه قلاوند سرانجام عباس خان قلاوند در حدود سال 1310 به فتوای صیفور کدخدای شعبه فرخی کشته شد.

تصویر رضاشاه پهلوی روحش شاد

تصویر رضاشاه پهلوی کبیر روحش شاد

تصویر عبدالحسین تیمور تاش معروف به عبدالحسین خان سردار معزز خراسانی دست راست رضاشاه نزدیکی عبدالحسین تیمورتاش به رضاشاه به حدی بود در اوایل که برخی می گفتند بعد رضاشاه پهلوی عبدالحسین تیمور تاش جانشین او خواهد شد.


تصویر سرتیپ حسینعلی رزم آرا

تصویر سپهبد علی رزم آرا برادر سرتیپ حسینعلی رزم آرا

تصویر سپهبد احمد امیراحمدی روحش شاد او متولد اصفهان و فرزند سرتیپ تقی  امیر احمدی بود تصویرش بسیار شبیه دوستمه که اهل مازندران است به اسم مهندس محمدعلی شاکری  



رضاشاه پهلوی پس از فوت جسدش به شهر مدینه منوره اعزام شد و در آنجا در معیت مردم عرب اهل سنت عربستان و خصوصا آل سعود تشیع شد و سپس به ایران آورده شد.

دولت رضاشاه پهلوی و ماموران سپهبد امیراحمدی جلوی بسیاری از ناامنی ها و راهزنی و دزدی ها در ناحیه لرستان را گرفتند و امنیت خوبی را در ناحیه لرستان ایجاد کرد و بسیاری از لُرها و لک ها در لرستان مثل بیرانوند-سگوند-حسنوند-چگنی-سوری و....را به جرم راهزنی و دزدی در خرم آباد به دار آویختند هلاک کردند.

در چهارمحال و بختیاری خان بختیاری ها به اسم علیمردان بختیاری که خودمختاری میخواست را تیرباران کرد جیک بختیاری ها در نیومد بسیاری را در چهارمحال و بختیاری و کهکیلویه و بویراحمد به دار آویخت.

طایفه میرزاوند که یاغیگری می کردند تسلیم دولت رضاشاه شدند با دولت رضاشاه پهلوی همکاری کرده و تحت امر دولت مرکزی شدند و دولت رضاشاه پهلوی هم برایشان تمهیدات قرار داد....حسینعلی رزم آرا به نمایندگی رضاشاه پهلوی مردم میرزاوند رو اسکان داد دهستانی به نام دهستان میرزاوند در الوار گرمسیری برای مردم میرزاوند در وزارت کشور دولت پهلوی ثبت کرد پنج بنه به نام هر تیره طایفه بزرگ میرزاوند ثبت کرد که هر بنه به اسم کدخدای آن تیره بود که هیچ یک از طوایف لرستان و بختیاری بنه هایی به اندازه بنه های مردم طایفه میرزاوند و میرهای منگره بخش الوار دولت پهلوی برایشان ثبت نکرد.

ایران در قبل دوران رضاشاه پهلوی بسیار پر هرج و مرج بود تا سال ها زیر سیطره دست نشانده های روسیه و انگلیس بودند این دو استعمارگر بزرگند انگلیسی ها و روس ها همواره سعی داشتند ایران و خاورمیانه رو تحت استثمار و بردگی خودشان بگیرند در دوران قاجاریه اینطور بود و قاجارها مزدوران انگلیسی ها و روس ها بودن و بسیاری از منابع ایران به این دو استعمارگر داده شد تا رضاشاه پهلوی راس کار آمد و دست روس ها و انگلیسی ها و مزدوران فاسد آنها را از ایران کنار زد  و ایران را به سمت پیشرفت روانه کرد روس ها و انگلیسی ها وقتی دیدند رضاشاه منافع آنها را تامین نمی کند درصدد مخالفت با او برآمدند و ایران را به سمت ترقی و پیشرف نزدیک کرد.

رئیسعلی دلواری که در جنوب ایران بوشهر شورش کرد ضد استعمارگران انگلیس یکی از نام آوران ایران مثل ستارخان و باقرخان بود رئیسعلی دلواری یک فرزند به اسم عبدالحسین داشت رئیسعلی دلواری اصالتش از بندری ها و جنوبی ها بود دلواری اصالتش جنوبی بود و با لهجه جنوبی بوشهری صحبت می کرده

رحم و عطوفت رضاشاه پهلوی نسبت به حیوانات و گربه سان ها بسیار بود خلاف شاهان شیاد کثیف قاجاریه روایت کردن در یک مورد رضاشاه پهلوی در حال عبور از مسیری به همراه همراهانش بود یک پلنگ زخمی را دید رضاشاه پهلوی گفت این پلنگ را ببرید و مداوا کنید و بعد او را رهاسازی کنید و همراهان رضاشاه نیز اینکار رو کردند واقعا دلسوزی و ترحم رضاشاه پهلوی به حیوانات بسیار ستودنی است.


آن روز همینطور کانال شبکه ها را عوض می کردم زدمش به شبکه سیمای آزادی مجاهدین خلق مسعود رجوی و مریم رجوی برنامه ای پخش کرد در مورد همین رضاشاه پهلوی و دولتش و اعدام های او در خرم آباد و لرستان و شبکه سیمای آزادی میخواست دولت رضاشاه پهلوی رو تخریب و قاتل نشان دهد!!!!!!عده ای از این بیرانوندهای لرستان به فامیل کُله جویی در آن برنامه شبکه سیمای آزادی مجاهدین خلق آمده بودند و در این مورد صحبت می کردند بسیاری از همین بیرانوندها جز سازمان مجاهدین خلق مسعود و مریم رجوین و با آنها ارتباط نزدیک دارن و عده ای از آنها هم با تجزیه طلب های لاهیک کُرد بارزانی ارتباط تنگاتنگ دارن شبکه مریم رجوی و مجاهدین خلق نمی توانند بدروغ چهره رضاشاه پهلوی را مخدوش کنند رضاشاه پهلوی نامی فراسوی شماها روافض و دزدهای راهزن است مریم رجوی و سازمان مجاهدین خلق و تجزیه طلب های لاهیک وابسته های آنها هیچ جایگاهی در ایران ندارند.

.........................................................................................................

یکی دو نفر روایت کردند در قدیم دوران رضاشاه پهلوی عده ای از همین بیرانوندهای خرم آباد تیره های زیدعلی لرستان و..... آمده بودند سمت دهستان میرزاوند در بخش الوار گرمسیر برای دزدی که تفنگچی های میرزاوند متوجه شده و با آنها درگیر شدند و طبق روایت دو نفر از بیرانوندها توسط تفنگچی های شعبه فرخی میرزاوند هلاک شدند و بقیشون فرار کردند و رفتند.

تصویر محل اخذ عوارض عباس خان بزرگی قلاوند در ابتدای پل قدیم دزفول

تصویر دوم صحت تصویر اول را تایید می کند چون یک تصویر تمام رخ از پل قدیم دزفول است سر در ورودی و خروجی پل قدیم که در تصویر اول مشاهده می شود در تصویر دوم نیز کاملا قابل رویت است امروز این سر درها وجود ندارد و تخریب شده اند و شکل جدید از پل قدیم دزفول وجود دارد آن موقع قبل دوران رضاشاه پهلوی دوران قاجاریه مقداری از پل قدیم دزفول تخریب شده بود پدرم روایت کرد که موقع که سران میرزاوند و مردم میرزاوند با قاطر و اسب برای امورات به دزفول می رفتند پل قدیم تخریب شده بود و تخته هایی روی پل قدیم قرار داده بودند تا از آن عبور کنند بعدها در دوران رضاشاه پهلوی پل قدیم ترمیم و بازسازی شد.

..............................................................................................

تصویر بالا پل قدیم دزفول در اوایل دوران رضاشاه پهلوی است که محل اخذ عوارض و باجگیری عباس خان بزرگی قلاوند از دزفولی ها بود.

طبق روایت ها

عباس خان بزرگی قلاوند از طریق حمایت هایی که از طرف دولت رضاشاه پهلوی از او شد چون خان طایفه قلاوند بود و قلاوندها را به سلطه و سیطره رعیت خودش درآورده بود تا دورانی که زنده بود تا سال 1310 ه.ش روی پل قدیم دزفول از دزفولی هایی که قصد عبور از پل قدیم دزفول را داشتند پول و مالیات دریافت می کرد به اصطلاح درست یعنی باجگیری آن موقع دوران زورگیری و باجگیری بود و هر که زورش زیاد بود از دیگران باج و خراج می گرفت بعد عباس خان قلاوند روایت نشده که فردی روی پل قدیم دزفول باج و خراج گرفته باشد.

از عباس خان قلاوند نوادگان و فرزندانی به جای نمانده.

آن موقع صالح آباد و لور در زیر سیطره قشون صیفور عموی پدرم که در راس آن صیدجعفر پدربزرگم بود و بارها همین قشه صیفور از لور و صالح آباد باج و خراج می گرفتن.

..................................................................................

اسامی تعدادی از شهیدان و جانبازان و رزمندگان طایفه میرزاوند

عبدالحسین میرزاوند(جانباز 15 درصد و حضور داوطلبانه در جبهه در فاو عراق به مدت 36 ماه)-بهروز میرزاوند جانباز 25 درصد و حضور داوطلبانه در جبهه در فاو عراق به مدت 6 سال و حضور در عملیات های مختلف-شهید قیصر شیرمرد(میرزاوند)(محل شهادت در مرز عراق)-شهیدان جواد و جهانشیر میرزاوند(محل شهادت بمباران شهرستان اندیمشک در سال 65)-عزیز میرزاوند(فرزند علیرضا) رزمنده دوران جنگ ایران و عراق و دارای 30 ماه رزمندگی در جبهه در  مرز کردستان-شهیدخیرعلی میرزاوند-شهید صیدقاسم میرزاوند(از تیره آدینه وند از فرماندهان نظامی در دوران جنگ محل شهادت در مرز عراق)-شهید غلامعلی شیرزاد(صیدغلام شیرمرد)(محل شهادت بمباران شهرستان اندیمشک سال 65)-داوود میرزاوند(رزمنده دوران جنگ)-خیرعلی میرزاوند(آزاده دوران جنگ مدت اسارت 2 سال)-شهید حاجی مراد نیزه(مادرش میرزاونده پسرعمه اینجانب)(محل شهادت چزابه)-شهید رحمن شیرمرد و......

تصاویر برخی از مناطق طایفه بزرگ میرزاوند در بخش الوارگرمسیری شهرستان اندیمشک









تصاویر تعدادی از قاطرها و اسب های طایفه میرزاوند در ناحیه کِلیه

تصویر میکوه 

تصاویر تعدادی از قاطرها و اسب های طایفه میرزاوند

گیاه کوه

روستای پیروالی



تصویر چاه آب در صحرای چهحک

روستای چُل

 روستای جوروند

بقعه محمودعلی



آرامگاه امان الله میرزاوند در ناحیه سرپره تنباکو کار بخش الوار مردی که تنها در دیار غربت در تهران سال ها در زندان بود و مردی که تنها در جایی دورافتاده در خاک ارمید.


مناطق طایفه بزرگ میرزاوند

مناطق طایفه میرزاوند عبارتند از

میکوه-کول دز-کوسک کاوه-بیدسراب(اینها ییلاق خوش آب و هوا با چشمه های آب روان و مراتع و جنگل های زیبا متعلق به حوزعیدی فرزندان عیدی بودند) که تقریبا مشابه جنگل های ییلاق های مازندران شهر نور است-صحرای چهک(صحرایی است به مساحت بیشتر از 3000 هکتار هموار و دشت که بیشترش به شکل زمین کشاورزی است و متعلق به فرزندان رضا بوده.

پیرمار-گیاه کوه-بید آب-ریت کوه از دیگر ییلاق های متعلق به طایفه میرزاوند بوده و است

نقاط چول-جوروند-محمودعلی که بقعه محمودعلی است و این محل به این اسم نامیده شده-سرقلای مازو-بیدروبه-حسینیه

میروئو-بنه گچ-تخت گلزار-پیر والی-نسار-انارکی-دره گاییلان-پاریز-گلم سوز-آب شوره-ده دره-پایتخت-سرتاف-عبدالرحمن که بقعه یک امام زاده است.....شاهزاده احمد بن موسی دشت لاله.... نقاط حسنکی-دیو زرده-رحمرو-تُکنی-کِلَیه-چَم سی-سِله-دول انجیر-مُلک عینی-سرپره تنباکوکار-لُک-تی تَک-بُر-چنارپَلی-بغله ریت کوه-بهرامی

و بسیاری نقاط دیگر در شهرستان اندیمشک

این نقاط زیباترین نقاط از بخش الوار تا پل قدیم دزفول بود زیرا در آن دوران بیشتر این مناطق بیابان بود.

شغل بیشتر مردم طایفه میرزاوند در بخش الوارگرمسیری دامداری گوسفند و گاو و کشاورزی می باشد.

طبق گفته تاریخ دانان شهر باستانی اریترین که جاده ارتباطی بین پایتخت هخامنشیان بوده در محل سکونت طایفه میرزاوند در روستای جوروند است.


................................................................................................

صحرای چهک صحرایی است به مساحت بیشتر از 3000 هکتار هموار و دشت که بیشتر آن به شکل زمین کشاورزی است و متعلق به فرزندان رضا و فرخی بوده.

طبق روایت که واسم شده در اول شعبه فرخی بیشترین قسمت آن را در دست داشتند و کیخا عیدی پدربزرگم از اولین افرادی بود که در صحرای چهک دوارهایش به پا بود و بیشترین سهم از صحرای چهک به او تعلق داشت چون کدخدای تمام شعبه فرخی بود. 

بعدها نیز شعبه گلناز بخش از آن را بدست گرفتن و روی آن اختلافاتی داشتند و به خاطر اختلافی که فرزندان فرخی و گلناز روی آن داشتند اداره کثیف  منابع طبیعی اندیمشک که لُر لَک لرستانی و نوکران آموسی و آعنایت قطب بودن از این سکوندها و بیرانوندهای قیطول هستند و باند فریدون حسنوندن و بطور غیرقانونی دست انداختن روی زمین های آموسی و آعنایت قطب و رژیم آخوندهای شیعه رافضی حاکم به ایران با سندسازی های غیرقانونی و جعل شده زمین ها و املاک قطب را به آنها واگذار کرد از فرصت اختلاف بین فرخی و گلناز استفاده کرده و اون همه زمین صاف و هموار صحرای چهک را جز مرتع زده و بسندسازی کردن که کار کاملا غیرقانونی و تخلف محرز است اداره منابع طبیعی آخوندهای شیعه بعد انقلاب میخواستن دست بندازن روی زمین های مردمی که از دوران قاجاریه-رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی محل اسکان و متعلق به آنها بوده صحرای چهک دستگاه کمباین و تراکتور به راحتی وارد آن می شود و درو می کند پدرم گفت خودم چندین سال در آنجا زراعت کردم.

بسیاری از سران فاسد در این رژیم از طریق همین رانت خوری ها و دست انداختن روی زمین های دیگران هکتارها زمین بعد انقلاب بالا زدن امثال خانوادهای لاریجانی های زمین خور-محمود احمدی نژاد حسن روحانی قالیباف هزاران هکتار زمین در بخش های مختلف تهران کرج مازندران و....را غصب و مصادره برای خودشان کردن.

فریدون حسنوند و باندش که از این سکوندها-بیرانوندها و قلاوندها و فامیل های نزدیکش بودن با نفوذ در مجلس رژیم آخوندهای شیعه هزاران هکتار از املاک خانواده آموسی و آعنایت قطب و زمین های شهرستان اندیمشک در پشمی نزار و غیره را با سندسازی ها و نفوذ فریدون حسنوند در دستگاههای مختلف رژیم در تهران به نام خودشان مصادره به ناحق کرده که 10 هکتار زمین پدرم عبدالحسین در پشمی نزار اندیمشک که سال 70 به پدرم واگذار شد هم جز آنهاست مرگ بر شماها

بعد اینکه این رژیم سرنگون بشه و رژیم پادشاهی پهلوی پارلمانی راس کار بشه تمام سندهای زمین هایی که رژیم ولایت فقیه آخوندهای شیعه حاکم به ایران به ناحق برای عده ای صادر کرده مثل همین صحرای چهک را ابطال و مصادره خواهد کرد زمین های مردم که قاجاریه رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی به آنها داده را دست انداختن روی آنها

بزرگان طایفه بزرگ میرزاوند در دوران قاجاریه-دوران رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی

غلام-حسینعلی شیرمرد-ساکی-پِتول-عیدی-تقی-شیره-میرزا شیرمرد-صیفور-کریم خان-مکه-جهانشاه-شاه مهدی-ذوالفقار شیرمرد-رحیم خان-محمد شیرمرد-صیدجعفر-صیدموسی شیرزاد و بسیاری دیگر

محمد شیرمرد  در دوران محمدرضاشاه پهلوی از طرف  محمدرضاشاه مدال هدیه برایش ارسال شد.

طبق روایت صیفور همیشه فارسی صحبت می کردند و خیلی به ندرت با لهجه لری صحبت می کردند من خودم همیشه تو خونه و بیرون که میرم فارسی حرف می زنم.

من خودم همیشه فارسی حرف میزنم و به ندرت با لهجه لُری صحبت میکنم مگر اینکه کسی باهام لهجه لری صحبت کنه که به ضرورت منم لُری باهاش حرف میزنم.

در دوران رضاشاه پهلوی و مصادف با اسکان عشایر بوسیله رضاشاه پهلوی سال 1311ه.ش مامور از دربار به پیش طایفه میرزاوند آمد و با روسای میرزاوند جلسه گذاشت و قرار شد که مردم طایفه میرزاوند را به آهودشت در نزدیک اهواز خوزستان منتقل کنند و قرار شد آهو دشت و زمین های آن رو برای طایفه میرزاوند ثبت کند و طایفه میرزاوند به دلیل شرایط بد جوی و خصوصا گرمای شدید در آن نقاط از مهاجرت به آنجا منصرف شدند.....

در دوران رضاشاه پهلوی دهستان میرزاوند بخش الوارگرمسیری به شرح زیر تقسیم شد و هر قسمت یک مسئول حوزه استحفاظی داشت.

یک قسمت و به اسم حوزه(بُنه)کریم خان نام گرفت(البته در ابتدا قرار بود که بُنه به اسم صیفور باشد و اما صیفور به خاطر ریش سفیدی و مسن بودن و احترام بُنه رو به کریم خان واگذار کرد) و اما کدخدای شعبه فرخی که توان و برشش بیشتر بود همین صیفور بود و از کریم خان تواناتر و معروف تر بود.

یک قسمت دیگر کدخدای آن جهانشاه شد و به اسم حوزه(بُنه) جهانشاه نام گرفت.

یک قسمت دیگر کدخدای آن شاه مهدی شد و به اسم حوزه(بُنه) شاه مهدی نام گرفت.

یک قسمت دیگر کدخدای آن میرزا شیرمرد شد و به اسم حوزه(بُنه) میرزا نام گرفت.

(در واقع میرزا شیرمرد حدود و ریاست فرزندان شیرمرد و گروهی از شیرزادها رو نیز عهده دار بود)

یک قسمت دیگر نیز به اسم بُنه ذوالفقار شیرمرد نام گرفت.

یک قسمت دیگر نیز به اسم بُنه صیدموسی شیرزاد که در مجاورت بُنه شاه مهدی بود.

منبع:کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 6 نوشته سرتیپ حسینعلی رزم آرا نخست وزیر محمدرضاشاه پهلوی نوشته شده در تاریخ 1330ه.ش انتشارات ستاد مرکزی ارتش

یک محقق و پژوهشگر و نویسنده باید روش تخمین سن را بلد باشه برای افرادی که اسناد و مدارکی برای زمان تولد و فوت آنها وجود ندارد یک پژوهشگر می تواند با روش هایی تولد و مرگ آن فرد را تشخیص و تخمین بزند مثلا در مورد پدربزرگ پدرم تقی من اسناد و مدارکی در دسترس نداشتم که بدونم زمان تولد و مرگ اون کی بوده پس آمدم با کمک یک سری موارد و شواهد زمان مرگ و سن مرگ او را تشخیص دادم به این شکل که صیدجعفر فرزند تقی در تاریخ 1335ه.ش فوت کرد و طبق گفته راویان در موقع مرگ پیر نبود و حول و حوش 50 سال سن داشت و در سال 1285ه.ش متولد شده طبق روایات تقی سه سال بعد درگیری با تترها و قتل غیرعمد آزاد فوت میکنه و موقع که فوت کرده فرزندش صیدجعفر در حدود 5 سال سن داشته و به این ترتیب زمان مرگ او را بدست آوردم تقربیا حدود سال 1290 ه.ش است و صیدجعفر اولین فرزند و تنهاترین فرزندش بود و طبق روایات تقی در موقع مرگ جوان بوده سن بالایی نداشته پس به این نتیجه رسیدم که در حدود 37 تا 40 سالگی فوت کرده بین سال 1250 تا 1255 ه.ش متولد شده.

قلا پسر دایی تقی در حدود سال 1346 ه.ش فوت کرد و موقع که فوت کرد طبق روایات در موقع مرگ 90 سال بیشتر هم سن داشت اما میگن سرحال بود و حتی تیراندازی هم می کرد قلا پدربزرگم صیدجعفر را بسیار دوست داشت و میگن موقع که صیدجعفر مرد بسیار براش بانگ و شیون سر داد.

......................................................................................................................................

در قدیم دو سه خانواده لوتی یا مطرب در بین طایفه میرزاوند در بخش الوار گرمسیر زندگی می کردند و در مراسم های عروسی مردم میرزاوند سازسرنا و دهل و کمانچه می نواختند خانواده میرزاجان و عمویش مرادجان که از لوتی های کناری بودند همین میرزاجان کناری نام پدرش محم یا محمد بود و این محم آدم مهمی در بین لوتی های لرستان بود در واقع سرشناس ترین فرد لوتی ها و مطرب های لرستان و خرم آباد بود آنها در اول بین طایفه بهاروند در خرم آباد لرستان زندگی می کردند در اوایل دوران رضاشاه پهلوی همین محم یک دختر و مادرش را که از زیدعلی بیرانوند از بستگان نزدیک فردی به اسم دوستعلی زیدعلی بیرانوند معروف به دوسه که بزرگ طایفه زیدعلی بیرانوند بود و خانواده های آنها از دست دولت رضاشاه پهلوی در صحرا یاغی و سرگردان بودند تنها می بیند محم آن زن زیدعلی بیرانوند و دخترش را به خانه خودش می برد و بعدها دختر آن زن زیدعلی بیرانوند را با اجازه آن زن به عقد و ازدواج برادرش مرادجان در می آورد دوسه بیرانوند می فهمد و بشدت عصبانی و ناراحت شده می گوید باید محم و مرادجان لوتی مطرب را هلاک کنم او به خانه آنها که آن موقع پیش بهاروندها در خرم آباد لرستان بودند آمده موقعیکه دوسه بیرانوند محم و برادرش مرادجان و تفنگ آنها را می بیند می ترسد و با خودش میگه اینها آدم های مهمین و منصرف شد و محم و مرادجان و همسرشان که بیرانوند و به نوعی خواهرش بود را به خانه خودش در خرم آباد دعوت کرده و ماجرا تمام شده و دختر در عقد مرادجان باقی می ماند.

بعد مدتی محم و مرادجان از آنجا به پیش طایفه قلاوند تیره باش آغا قلاوند می آیند مدتی آنجا ساکن می شوند همین زن مرادجان که بیرانوند بود میگن خوشگل و زیبا بود و فاضل باش آغا قلاوند به زن مرادجان نظر بد داشت و محم می فهمد و به مرادجان میگه بیا از اینجا برویم اینجا جای امنی برای ماها نیست و به پیش شکرآلی از تیره سردار میرزاوند که چشمشان پاک و مردم خوبین برویم طبق روایت پدرم عبدالحسین بعد آن فاضل باش آغا قلاوند فهمیده و به محم و مرادجان میگه کجا میخواهید بروید باید همینجا پیش ماها بمانید و اما محم میگه باید برویم و اینجا نمی توانیم بمانیم و  بین طایفه میرزاوند آمده و در بین طایفه میرزاوند زندگی می کنند.

محم سه پسر داشت به اسم های میرزاجان-علی آقا و حسن آقا که میرزاجان آدم سرشناسی بین میرزاوند و قلاوند بود و روایت است سازسرنا را بسیار زیبا می نواخت و شاعر قدری بود و اشعار لُری زیبایی می سرائید روایت است او پازن و آهو و اشکال بسیاری را شکار کرده بود حتی روایت است او در ختنه کردن مردها بسیار ماهر بود و مردهای بسیاری در طایفه میرزاوند را ختنه کرد پدرم عبدالحسین توسط همین میرزاجان فرزند محم در بچگی ختنه شد او در قدیم موقع که زنده بود به خونه ما می آمد و پدرم به او پول و تهفه هدیه می داد شیرعلی و برادرش کوچکعلی نوازندگان سازسرنا-کمانچه و دهل که در مراسمات طایفه میرزاوند و قلاوند می نواختند فرزندان مرادجان می باشند که مادرشان زیدعلی بیرانوند خواهر دوسه بیرانوند بود همسر علی آقا از طایفه گراوند لرستان و همسر حسن آقا نیز از طایفه دلفان خرم آباد لرستان است حسن آقا سال هاست از نواختن سازسرنا و نوازندگی توبه کرده و اهل نماز و مسجد شده و همیشه به مسجد رفت و آمد دارد و علی آقا نیز که فوت کرده در طول حیاتش نوازندگی نمی کرد روایت است در قدیم محم به خونه صیدجعفر پدربزرگم می آمد و صیدجعفر به او هدیه و تهفه می داد روایت است میرزاجان در یک مورد جمعی از سران میرزاوند و بزرگی قلاوند را به مهمانی دعوت کرد و ولیمه بزرگی به آنها داد روایت است در یک مورد رضاخان قلاوند فرزند علی حسین خان بزرگی قلاوند به تخت سا واسه مهمانی رفته بود عده ای گفتند مهمان منزل آنها شود و اما رضاخان قلاوند میگه فقط مهمان برادرم میرزاجان می شوم و به خانه میرزاجان رفت روایت است او میرزاجان را بسیار دوست داشت.

نام خانوادگی میرزاجان- حسن آقا و علی آقا پوراحمد است. 

لوتی یا مطرب یکی از طوایف استان لرستان است که بطور پراکنده در بین طوایف مختلف می باشند و خواستگاه اولیه آنها هندوستان بوده از هندوستان به ایران مهاجرت کرده و شماری از آنها در خرم آباد و لرستان ساکن شدند اگر توجه شود چهره مردها و دختران لوتی ها و مطرب ها شباهت زیادی به هندی ها دارد آنها چهره هایشان سیاه و رگه هایی در زیر چشمانشان است که مطرب بودن آنها را مشخص می کند مردم استان لرستان و لرهای لرستان و خرم آباد و بخش الوار گرمسیرو اندیمشک لوتی ها و مطرب ها را قومیت ناچیز می دانند و وصلت زن دادن و زن گرفتن از آنها را مایه سرافکندگی و شرمساری طایفه خود می دانند عده ای از لوتی ها در بین سگوندها زندگی می کنند مثل بُرسل سگوند و خانواده اش که نام خانوادگی آنها سگوند است.

از چهره های معروف لوتی ها و مطرب ها در زمینه نوازندگی می توان شاه میرزا مرادی درودی-فرج علیپور و حسین سالم نوازندگان سازسرنا و کمانچه را نام برد که از طایفه مطرب و لوتی می باشند فرج علیپور فرزند خانی از مطرب ها و لوتی های خرم آباد بود همسر فرج علیپور فکر کنم از طایفه بیرانوند است فرج علیپور خواننده و نوازنده مشهور خرم آباد لرستان از اقوام همین محم-مرادجان و میرزاجان است.

......................................................................................................................

در دوران محمدرضاشاه پهلوی همین احمدخان و مرحوم هاسی میرزاوند و دو سه نفر دیگر برای کار به تهران می رفتند و هاسی میرزاوند مسئول آنها بود که آنجا در تهران کار می کردند نگهبان شرکت های در حال ساخت در تهران بودند روایت است در یکی از این موارد به بروجرد آمده و پدرم در آن موقع در زندان بروجرد بود و هاسی میرزاوند گفت من میخواهم به دیدار عبدالحسین در زندان بروم و اما احمدخان گفت مگر میذارم باید ماها هم بیاییم و طبق روایت پدرم به دیدار او در زندان آمده و حتی هاسی و احمدخان از حقوق که گرفته بودندبه او پول هم دادن

تصویر مرحوم شاه مهدی از بزرگ مردهای طایفه بزرگ میرزاوند


مرحوم شاه مهدی از تیره کلورضا از افراد مهم و روسای میرزاوند بود در گذشته آبادی محمود علی به اسم شاه مهدی بود و اون آبادی متعلق به او بود و بُنه او محسوب می شد. شاه مهدی آدم سخت تفنگچی ماهر و رییس بود و همواره 20 تا 30 تفنگچی در رکابش می جنگید شاه مهدی فرزند ساکی و مادرش از طایفه میرعالی منگره بود.

در دوران رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه آب ناحیه مازو بخش الوار از چشمه محمودعلی گرفته میشد و دولت پهلوی پول حق آب به شاه مهدی که کدخدای آنجا بود می داد.

طبق روایت شاه مهدی صیدجعفر پدربزرگم را دوست داشت و همیشه ازش حمایت می کرد.

کدخدا شاه مهدی دو زن داشت و طبق روایت یک زن دیگر را بدون اینکه عقد نکاح کند با او رابطه جنسی نامشروع داشت طبق روایت آن زن به فامیلی سیرمی بود.

تصویر مرحوم گلمراد میرزاوند در دوران محمدرضاشاه پهلوی

تصویر بالا تصویر شرکت نفت اهواز است

گلمراد میرزاوند از تیره پادار فرزند الله مراد بود در دوران قبل انقلاب مسئول فروش نفت در قسمت اندیمشک بود خود اندیمشک نفتی نداشت نفت تمام در ناحیه بخش الوار بوده و است فقط اونجا مرکزش بود او دوران تحصیلات دیپلم خودش رو در دوران محمدرضاشاه در اهواز گذراند و استخدام شرکت نفت اهواز شد و تا پایان دوران پهلوی در شرکت نفت اهواز کارمند و مسئول فروش نفت آن بود تا قبل انقلاب خانه  او در شهر اهواز بود و بعد انقلاب و در دوران جنگ ایران و عراق در اندیمشک ساکن شد طبق روایت او همیشه فارسی صحبت می کرد.

پدرم عبدالحسین در سال های 1343 تا 1346 ه.ش در شهر اهواز کار می کرد و گفت یکی دو بار به مهمانی به خانه اش در اهواز رفتم.

شرکت نفت اهواز در دوران محمدرضاشاه پهلوی همش دست مردم میرزاوند و مردم عرب اهواز بود و این بختیاری های نجاست در مسجد سلیمون و لرها و لک های لرستانی در آن موقع در آنجا جایگاه نداشتن.

اگر بزرگان میرزاوند مثل پدربزرگم صیدجعفر-صیفور و......سواد داشتند و تا دیپلم امروزی سواد داشتن همشون در راس دولت محمدرضاشاه پهلوی و رضاشاه پهلوی بودند آنقدر توان و قدرت داشتند و اما آن موقع کمتر کسی به درس بها میداد و بسیار انگشت شمار در آن نواحی  سواد خواندن و نوشتن داشتند.

تصویر تعدادی از بزرگ مردهای طایفه بزرگ میرزاوند در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی

(بعضی ها میگن این تصویر صیفور نیست و تصویر برادرش بیچار است و برخی ها هم میگن تصویر خودش است پدرم گفت این عکس بیچار است چون من یکی دو نفر واسم روایت کردند گفتن صیفور شباهت زیادی با محراب پسرش داشته حتی یک بار دختر کدخدا صیفور از همسرش خواهر ایلخانی میر به عیادت پدرم که مریض است آمد و عکس را نشانش دادم و او عکس را تایید نکرد و گفت آنچه که از پدرم تو ذهنم است شباهتی با این تصویر ندارد او فرزند بزرگ صیفور بود و موقع مرگ صیفور در حدود 15 تا 16 سال سن داشته لازم فرزند علیرضا پسر والی بهم گفت که یک عکس از کدخداصیفور داره که کلاه سرش است و کت و شلوار و کروات داره و قرار واسم بفرستش و بمحض اینکه بدستم رسید آن را جایگزین می کنم و اونم گفت شبیه محراب و تا حدودی شبیه آقلی پسر دیگرش است و اونم این عکس را تایید نکرد و گفت این عکس صیفور نیست.)

...................................................................................

عده ای از بزرگان میرزاوند و حاج صیدمحمدخان جعفری بزرگ پاپی های بخش الوار رابطه نزدیک داشتند و در ماجرای اختلاف حاج صیدمحمدخان جعفری و پاپی های بخش الوار با طایفه قلاوند بخاطر نزاع مالکیت تنگوان شاه مهدی و کلورضاها طرف حاج صیدمحمدخان جعفری را گرفتند نه تنها کلورضا شماری دیگر از میرزاوندها نیز طرف او بودند روایت است آقابک میرزاوند فرزند بابک بخاطر اختلاف که سر موضوع با  بزرگی قلاوند داشت قطار و تفنگ بست و به همراه حاج صیدمحمدخان پاپی جعفری به نشانه تسلط به تنگوان به فراز تنگوان رفتند.

آن موقع اگر عده ای از میرزاوندها نبودن حاج صیدمحمدخان جعفری هرگز امکان نداشت بتواند تنگوان را از قلاوندها بستاند در واقع این مهم با حمایت میرزاوندها از او انجام شد.

پدرم عبدالحسین، حاج صیدمحمدخان  جعفری رو خیلی دوست داره و همیشه ازش تعریف میکنه و میگه من باید یکی از دختران حاج صیدمحمدخان پاپی جعفری رو می گرفتم و با اون ازدواج می کردم حاج صیدمحمدخان جعفری با پدرم  در آن موقع سلام و احوالپرسی داشت.

روایت است در قدیم دوران محمدرضاشاه پهلوی یک نفر به اسم حاجی قرداش دزفولی در ناحیه مازو بخش الوار و حتی بیدروبه دکان داشت از دزفول به آنجا آمده بوده و دکان زده بود قرداش یک دختر از تیره صاد طایفه پاپی را به خانه خودش برده بود تا کارهای خونه اونو انجام بده روایت است قرداش آدم فضولی بود!!!!به آن دختر تجاوز و رابطه جنسی انجام داده بود بعد صیدمحمدخان پاپی جعفری فهمیده بود و او را از مازو بیرون کرد.

روایت است خود صیدمحمدخان جعفری یک زن شوهردار به فامیلی سیرمی از تیره های وابسته به طایفه پاپی می باشند را از شوهرش گرفت با او ارتباط جنسی نامشروع داشت و حتی آن زن را نیز حامله و باردار کرده بود.

شاه مهدی و صیدمحمدخان جعفری مقصر نبودن اینها خانواده های فاسد و کثیفین و زنها و دخترانشان فاحشه و مردهاشون لواط ده و هم جنس بازن

فرزندان کلورضا تیره کلورضا

کلورضا دو پسر به نام های کل حسین و بختیار داشت.

........................................................................................................

فرزندان کل حسین:شاه حسین

فرزندان شاه حسین: پسرانی به نام های ساکی و پِتول و یک دختر به اسم مهرآغا بود.

فرزندان ساکی:شاه مهدی-احمدبک-حاتم بک

فرزندان احمدبک:یدالله

فرزندان حاتم بک:علیمراد-میرزا مراد

فرزندان میرزا مراد:حاجی رضا

فرزندان پتول:حیدربک-رستم بک-مرادبک

فرزندان رستم بک:مختارخان

.........................................................................................................

فرزندان بختیار:محمدمیرزا-سوخته رو

فرزندان محمدمیرزا:عبدال

فرزندان عبدال:فتحعلی و بختیار و دختری به اسم پسند که همسر علیداد پاپی خادمی از پاپی های خادم شاهزاده احمد بود.

فرزندان فتحعلی:نورالدین-نورعلی

فرزندان سوخته رو:دوشنبه

فرزندان دوشنبه:نصرالله

فرزندان افصید

شجره نامه فرزندان افصید گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند

فرزندان غلام

غلام تنها یک پسر به اسم قلا داشت.

فرزندان قلا:یک دختر به اسم عنبربانو و یک پسر به اسم علینجات(عنبربانو همسر عیدی پدربزرگ پدرم و مادربزرگ پدرم بوده در واقع ماها از طرف مادربزرگ پدرم به غلام می رسیم)

فرزندان علینجات:قلا

فرزندان قلا:تنها یک دختر به اسم گل زری و یک پسر به اسم صیدرضا بود که فرزندی از او به جا نموند قلا هفت پسر برایش متولد شد که همه در سن پایین از دنیا رفتند و فقط صیدرضا یه کمی سنش بیشتر بود و نوجوان بود که از دنیا رفت و گل زری آخرین فرزند او بود.

علینجات فرزند دیگری داشت که اسمش علی بود و دختر علی به اسم بی بی ناز بود بی بی ناز مادربزرگ مهندس غلامحسین میرزاوند و دکترخیرالله خادمی بود مادر خیرالله خادمی و غلامحسین میرزاوند با هم خواهرن و دختران بی بی ناز بودند و پدرشان سه زن داشت که فقط مادر خیرالله خادمی و مادر غلامحسین میرزاوند از بی بی ناز بودند و دیگر فرزندانش به اسم های مهدی و علی از زن دیگر او بودند مهدی-علی دایی های غلامحسین و خیرالله است از زن دیگر پدربزرگشان بودن

شجره نامه درست و صحیح فرزندان غلام

(این شجره نامه به روایت پدرم عبدالحسین-گل زری دختر قلا-عمویم شُکری-بورعلی و علی محمدخان فرزندان خدارحم-اَبُلی هوشمند(طافی) نوشته و تایید شده است)

گل زری اول با میرزاعباس فرزند میرعباس از تیره سردار ازدواج کرد از او پسری به اسم میرزابزرگ داره و بعد از او طلاق گرفت و بعد چند سال با آقامیرزا فرزند والی از تیره افشار ازدواج کرد از او سه دختر داره بعد یک مدت از آقامیرزا هم طلاق گرفت.

قلا پدرگل زری و صیدجعفر پدربزرگم با هم باجناق بودند و خواهر حوری دختر فتح آلی همسر صیدجعفر به اسم گُل گل همسر قلا بود.

غلام فرزند ارشد رضا در بین فرزندان رضا از همسرانش فرخی و گلناز و حتی فرزندان میرزا بود و طبق روایت پدرم و اکثر ریش سفیدان طایفه میرزاوند او ریاست طایفه میرزاوند را در اوایل دوران قاجاریه به عهده داشت و اما بعد بخاطر سن بالا و پیریش ریاست طایفه و کدخدایی آن را به پسرعمویش حسینعلی فرزند شیرمرد که جوان تر بود واگذار کرد آن موقع طایفه میرزاوند کدخداشون همین غلام و حسینعلی پسر شیرمرد بود و طایفه قلاوند هم بخشی از آن دست همین غلام و حسینعلی پسر شیرمرد بود که طبق روایت حتی عده ای از طایفه قلاوند غلام را نیز کدخدای خودشان می دانستند بزرگ-باش آغا و تتر که برادر بودند کدخدای قلاوند نبودن و اسم و رسم آنچنانی نداشتند و کدخداشون یک نفر دیگر بود.

روایت است والی ایلام و لرستان ابوقدره که آن دوران منتصب دولت قاجاریه بود با اردی و تفنگچی هایش به بخش الوار گرمسیر آمده بود و گفت غلام کدخدا کجاست و غلام به پیش ابوقداره آمد گفت مالیات طوایف میرزاوند و قلاوند را واسم چطوری حساب می کنی و او گفت از هر خانوار چهل چهل گرفته شود یعنی از هر نفر چهل خواهم گرفت یک نفر گفت حسینعلی پسر شیرمرد جوان تر و داناتر در این زمینه و حسینعلی پسر شیرمرد به پیش والی آمد گفت به میزان ثروت و درآمد هر خانوار از آنها مالیات گرفته شود از خانوارهای فقیر کمتر از بقیه گرفته شود.

..............................................................................................

در کتاب تبار هخامنش دیار بالاگریوه نوشته فردی به اسم مرادحسین پاپی در شجره نامه فرزندان غلام دو نفر به اسم های شاه محمد و عادل را نیز فرزندان غلام ذکر کرده که این اشتباه است و طبق تحقیق که کردم و طبق روایت موثق پدرم گفت که صیدجعفر پدرش و حوری مادرش و قلا فرزند علینجات گفتند شاه محمد و عادل فرزندان غلام نبودند و مثل اینکه از قدیم به میان طایفه میرزاوند آمدند و میگن به شعبه گلناز و فرزندان گلناز میخورن و بین آنها بودند، عمویم شُکری و گل زری میرزاوند دختر قلا و فرزندش میرزا بزرگ که از نوادگان غلام می باشند و یکی دو نفر دیگر که راستگو و اطلاعاتشان زیاد و درست و دقیق است همین حرف پدرم تایید کردند و همینو گفتند داوود فرزند خداساز از تیره سردار هم همین حرف پدرمو تایید کرد و گفت اینها بین گلنازها بودن و پدر شاه محمد و عادل مشخص نبوده و او گفت میرزاوند نیستند اَبُلی هوشمند(طافی) که پدرش و اجدادش بین تیره افشار و سردار میرزاوند بودند واسم تعریف کرد که مرحوم جهانشاه میرزاوند بهش گفته که پیرمحمد و پدرش شاه محمد، میرزاوند نیستند و مشخص نیست که اجدادشان کی بودند و باز اَبُلی هوشمند بهم گفت که محمدآقا فرزند مشه از شعبه گلناز بهش گفته که عادل فرزند یک نفر به اسم علی پناه بوده اما حالا نمیدونم این علی پناه به کی میرسه و پدرم، حرف محمدآقا را تایید کرد بورعلی میرزاوند فرزند خدارحم از تیره سردار همین حرف را تایید کرد و گفت شاه محمد و عادل هیچ کدام به غلام و افشار نمی رسند و مشخص نیست که پدرشان کی بوده علی محمدخان فرزند خدارحم هم همین حرف رو گفت

در این کتاب ذکر کرده علینجات پسر غلام بوده و این اشتباه است و پدرم و عمویم شُکری و گل زری دختر قلا و بورعلی فرزند خدارحم بهم گفتند که علینجات فرزند قلا و قلا فرزند غلام بوده که نام قلا را ذکر نکرده و علینجات نام پدرش قلا را روی فرزندش گذاشته و اسم پسرش را به اسم پدرش گذاشته در همین کتاب باز غلام را فرزند رضا و گلناز نوشته که این اشتباه است و طبق روایت درست و موثق غلام فرزند رضا و فرخی بوده جالبه که همین شاه محمد و عادل را در شجره نامه فرزندان افشار در کنار عیدی و خانعالی نیز نوشته یعنی دو جا شاه محمد و عادل را وارد کرده تو شجره فرزندان غلام و شجره نامه فرزندان افشار اینجا مشخص میشه که نویسنده شجره شاه محمد و عادل را نمی دانسته و میخواسته یه طوری بدروغ واسشون شجره درست کنه و آنها را هم در فرزندان افشار و هم در فرزندان غلام وارد کرده سردرگمی و عدم اطلاعات صحیح در حالیکه طبق روایات موثق آنها بین گلنازها زندگی کردند.

در همین کتاب تبارهخامنش دیاربالاگریوه اسم برخی ها را نوشته کدخدا و آدم مهم که طبق روایات اصلا آدم های مهم نبودند و اسم آدم های مهم و کدخدا و تفنگچی و سرشناس دیگری که روایت بسیار در مورد آنها است در کتابش ننوشته مثلا نوشته رضابک هیکی از افراد مهم هیکی ها رضابک بزرگ تیره جیجوندها بود درسته اما افراد بسیار سخت تر و مهم تری وجود داشتند نسبت به رضابک وجود داشتند در معرفی طایفه میرزاوند اسم بعضی ها که اصلا روایت در مورد تفنگچی بودن و اهل جنگ و تفنگ و یاغیگری بودن در مورد آنها واسم روایت نشده نوشته آدم مهم مثل افرادی به اسم گنجعلی و احمد و...در تیره شیرزاد شیرزادها طبق روایت آدم مهمشون صیدموسی بوده و عده ای از آنها در زیر بنه میرزا شیرمرد بودن و اما افراد مهم و سرشناس تری که روایت در مورد آنها است مثل تقی پدربزرگ پدرم  و شیره و خصوصا صیفور که نامش در کتاب جغرافیای نظامی لرستان سپهبد رزم آرا به عنوان اولین کدخدای بخش الوار ذکر شده و حتی صیدجعفر پدربزرگم و..... که آدم های مهمی بودند رو اسم نبرده مثلا در طایفه هیکی نام ابدال و نامدار و آزاد که آدم های سخت و تفنگچی بودن را به عنوان افراد مهم اسم نبرده!!!!! اما صیدمراد را نوشته آدم مهم مرحوم صیدمراد شوهرعمه منه کجاش کدخدا هیکی ها بوده!!!!!! آدم مهمی بود در آن حد مثل ابدال-آزاد-نامدار-کوچک بک-ساعدبک-ظهراب بک و رضابک هیکی نبوده..... کدخدای طایفه هیکی در اول قبل از کوچک بک هیکی برادرش ساعدبک بود و بعد ساعدبک کوچک بک بزرگ هیکی ها شد.

در معرفی چهره ها در همین کتاب مرادحسین پاپی آمده دروغ و دغل دیگری در مورد عده ای نوشته و طبق روایت های بسیاری عده ای به او پول دادن که اسم آنها را در کتاب بنویسه اما از طایفه بزرگ میرزاوند یک نفر رو هم به عنوان چهره متخصص و تحصیلکرده ننوشته مثلا برادرم مهندس غلامحسین میرزاوند که از لحاظ سواد و تخصص تمام اون افرادی رو که در کتابش نوشته تو جیب خودش میذاره و اولین مهندس نفت شهرستان اندیمشک بوده را ننوشته و یک سری درجه دار و....رو نوشته

در تیره تتر که آدم های سخت و تفنگچی داشتند مثل قنبربک و.... را اسم نبرده فقط نام حاضربک را به عنوان آدم مهم تترها نوشته!!!!!!مرادحسین پاپی در کتابش در تیره شاه نظر هم نام مش حسین قلی نوه محمدنظر فرزند شاه نظر را به عنوان فرد مشهور تیره شاه نظر ذکر کرده مش حسین قلی مرد بسیار خوب و مردمداری بود.

 سال 1350 پدرم بیماری سختی گرفت سینه پهلو مش حسین قلی و صیدمراد او را به تهران بردند و تا 20 روز پیش او در تهران بوده تا معالجه شود.

یک نفر دیگر به اسم سکندر بهاروند در کتاب دیگری نوشته که میرزاوند یکی از طایفه های  ایل قلاوند بوده!!!!!که این کاملا غلط و اشتباه است در طول تاریخ طایفه قلاوند خودش فقط یک طایفه بوده و میرزاوند هم یک طایفه مستقل و نوشته میرزاوند 3 تیره در حالیکه طایفه میرزاوند 4 تیره بزرگ است.

افرادی که خودتان را نویسنده می دانید به منابع موثق تاریخ کتب مثل کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران یا کتاب جغرافیای نظامی ایران-لرستان رجوع کنید این منابع که در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه نگارش شده مطالبتان را از افراد مطمئن و راستگو دریافت کنید و تعصب و منیت را کنار بگذارید کشور ایران بی در و پیکر شده هر که از راه می رسد شده نویسنده و قلم بدست گرفته و نویسنده شده و بدون داشتن اطلاعات یا کلا خودش دوست دارد دروغ سرائی کند مطلب می نویسد.

یک دزفولی به فامیلی امام دزفولی که از سیدهای قلابی دزفولی است هم آمده کتابی پر از دروغ و کذب نوشته به اسم اندیمشکی ها و اندیمشکی های قدیم که سرشار از دروغ است اینها در دزفول  خودشان را سادات اولاد موسی کاظم در دزفول می دانند و خودشان را با هفت واسطه به موسی کاظم منتسب می کنند نسبیتشان مشخص نیست چون این افرادی که خودشان را بدروغ اولاد موسی کاظم می دانند در دزفول سید نیستند و اصالتاش چیزی دیگری است.

.....................................................................................................

تصاویر زیر شجره نامه فرزندان افشار و فرزندان غلام در کتاب تبار هخامنش دیاربالاگریوه نوشته مرادحسین پاپی است ببینید نویسنده چقدر اطلاعاتش ضعیف بود و گیج زده و بهش دروغ گفتن که شاه محمد و عادل را در دو جا فرزندان افشار و فرزندان غلام وارد کرده در حالیکه عادل و شاه محمد هیچ کدام فرزندان افشار و غلام نبودند و در اصل بین شعبه گلناز بودن و پیش آنها بودن و بین شعبه فرخی نبودن و مرادحسین پاپی میخواسته یه طوری آنها را به تیره افشار و یا فرزندان غلام نسبت دهد و پشت آنها را به غلام و افشار برسانند پدرم گفت که غلام مادر همین شاه محمد و عادل را که بیوه بوده گرفته و باهاش ازدواج کرده و اینها از یک مرد دیگر بودند و پدرشان فوت کرده بود و غلام با مادرشان ازدواج کرده من پرسیدم پدر شاه محمد و عادل درست مشخص نیست بعضی ها میگن که اصالتشان میرزاوند نیست و به پیش میرزاوندها آمدن اما اکثرا میگن که به شعبه گلناز می رسند و در بین گلنازها زندگی کردن فرزندان شاه محمد و عادل بدروغ پخش کردن که ماها فرزندان غلام هستیم دروغ های شاخ و دم دار من مشکلی نه با شاه محمد دارم نه عادل فقط بدم میاد یک نفر دروغ پخش کنه اون فردی که کانال تلگرامی طایفه میرزاوند رو داره پسر امامدار فرزند اسفندیار از تیره پادار است همین شجره رو نوشته و بهم گفت فرزندان شاه محمد و عادل بهم اینطور گفتن و بهم گفت حیف نیست غلام نواده پسری نداشته باشه؟؟؟؟؟ او یک کثافت آشغال است اینها دشمنن ریدم تو اون پیج اینستاگرامی که این کثافت ها مدیرشن گفت از روی شجره کتاب مرادحسین پاپی آنرا درست کردم یعنی باید دروغ بسازی مگر فقط غلام بوده که نواده پسری نداشته بسیاری بودن که نوادگان آنها دختر بودن و پسری به جای آنها نمونده اگر شجره شاه محمد و عادل به فرخی ها برسه احتمال بسیار به تیره پادار می رسن چون تعصب زیادی روی آنها دارن تیره پادار حق نداره بدون صحت و تایید یک شجره نامه اونو وارد کانال تلگرامی طایفه میرزاوند و صفحه اینستاگرامشان که به نام طایفه میرزاوند زدن کنه اگه دوست داره بزنشون کنار سارون پدربزرگش و حوز پادار چرا باید شجره نامه دروغین درست کنن ازش بشدت شاکیم من دارم تحقیقات گسترده انجام میدم هر چند به صحت و درستی شجره فرزندان غلام که نوشتم دست یافتم اما برای اثبات حرفم و محکم کاری دارم از افراد بسیار زیاد و ریش سفیدان بسیار بیشتری سوال می کنم حوز شاه محمد و حوز عادل هم برادران طایفه میرزاوند شعبه گلناز و فرخی می باشند من نیت خاص و دشمنی ندارم فقط هدفم اینه که شجره درست و حقیقی را درج کنم همین

 جاییکه عبدالحسین را نیز در کنار عیدی و خانعالی نوشته اونم اشتباه است افصید برادر افشار و غلام بوده در واقع عبدالحسین نداشتن اسمش رضا بوده که مرادحسین پاپی نوشته رضا فرزند عبدالحسین که این اشتباه است رضا فرزند افصید بوده

از مرادحسین پاپی بالاگریوه و تیره پادار فرزندان سارون که پیج طایفه میرزاوند درست کردند بشدت شکایت دارم مرادحسین پاپی باید بیاد به ماها پاسخ بده به چه حقی شجره نامه دروغ نوشته چون غلام به یک نوع به ماها نیز می رسد و  همسر عیدی پدربزرگ پدرم دختر قلا فرزند غلام بوده 

شاه محمد و عادل را بدروغ به افشار و غلام منتسب کرده و بدون تحقیق درست شجره و مطلب نوشته وزارت ارشاد چرا بدون هیچ نظارت و تحقیق اجازه می دهد همچین کتاب هایی منتشر بشه من بشدت از وزارت فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی شاکی و شکایت دارم دروغ گفتن های مرادحسین پاپی در کتابش فقط به این مورد ختم نشده در بخش های مختلف کتابش صدها مورد اشتباه و بدون تحقیق درست وجود دارد.

پدرم عبدالحسین از لحاظ سواد تاریخی در مورد طایفه میرزاوند و قلاوند بسیار دانا است و مطالب حقیقی از گذشتگان که در قید حیات نیستن به او رسیده پدرم اگر داستان و روایت را نداند نقل نمی کند و روایات را که نقل کرده واسم 99 درصدشان راست و حقیقت است خلاف بسیاری دیگر که پای صحبت هایشان نشستم و دروغ و دغل در حرف هایشان زیاد است چون سنجیدم و مقایسه کردم و به حقیقت مطلب دست یافتم.

یه کتابی نوشته فقط واسه پاپی های خودشان یک سری بی سواد از طایفه پاپی و....را نوشته چهره و افراد متخصص آقای نمیدونم کی پاپی ماها لُر نیستیم و نیازی به کتاب تو و لُرها هم نداریم اسم تیره ما افشار و شعبه فرخی میرزاوند را در کتاب کثیفتان ننویسید والله ازتون شکایت خواهم کرد راجع به طایفه نداشته خودتان و دیگر لُرها دروغ بنویسید ماها به این کتاب های دغل شماها احتیاج نداریم.


پیام نورالدین میرزاوند از شعبه گلناز در همین مورد در گروه طایفه میرزاوند در واتس آپ

پیام ذبیح میرزاوند فرزند عزیزالله از تیره پادار در همین مورد

فرزندان سردار تیره سردار


شیرآلی(شیرآلی در دورانش کدخدای تیره سردار بوده)

شجره نامه فرزندان خدارحم فرزند فتحعلی(فتح آلی) گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند

فرزندان سهل آلی:اتابک

شجره نامه فرزندان اتابک فرزند سهل آلی گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند

فرزندان شکرآلی:شیخ خزعل-شالا(شالا بدون فرزند از دنیا رفت و همسرش کبری پاپی خادم فرزندی برای او بدنیا نیاورد)

شیخ خزعل پسر شکرآلی بسیار آدم مهمانواز بود و طبق روایت که برام تعریف کردند باباخان و برادرش عباس خان قلاوند بزرگان طایفه قلاوند برای مدتی به صحرای چهک آمدند و در آنجا دوار و چادرهایشان رو زدن  و خود همین خزعل به عنوان  مهمانی آنها رو به چادرش دعوت کرده و برای آنها گوسفند برای ولیمه سربرید.

شجره نامه فرزندان خزعل فرزند شکرآلی گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند

فرزندان بهرام:شاه کوچک



شجره نامه فرزندان آقامحمد

فرزندان محمد از همسرش دختر علینجات فرزند قلا:شاه عباس-میرعباس

فرزندان شاه عباس:مهدی-علی

مرحوم میرعباس دو زن داشت.

فرزندان میرعباس(از همسر اولش به اسم قدم خیر که هلدی قلاوند بود):خشی-میرزاعباس-پیری

فرزندان میرعباس(از همسر دومش که از تیره علی صالح بود):رحیم-رحمان و کریم

نوادگان افشار تیره افشار

فرزندان افشار تنها دو نفر به نام های های عیدی و خانعالی بودند.

روایت هایی است که افشار جد ماها اصالتا از تُرک های اهل سنت در ترکیه و تبریز بوده که بعدها به میان طایفه میرزاوند آمده و روایت هایی هم است که اصالتا از تُرک های اهل سنت ترکیه و تُرک های تبریز بوده اما روایت که افشار تُرک بوده مستندتر و دقیق تر است.

علی محمدخان میرزاوند فرزند خدارحم بهم گفت از چندین نفر شنیدم که گفتند فقط عیدی فرزند افشار بوده و خانعالی فرزند افشار نبوده و گفت فرزند خوانده او بوده اما پدرم عبدالحسین گفت این گفته درست نیست والله اعلم.

.................................................................................................................

فرزندان کیخا عیدی

فرزندان عیدی از همسرش عنبربانو دختر قلا نوه غلام 6 پسر به نام های تقی-باقر-عینی-صیدی-مهدی و کوران بودند.

به خاطر اینکه جد بزرگ ماها عیدی و کدخدا بوده به ماها فرزندان عیدی حوز عیدی گفته می شود و به ماها تیره افشار گفته می شود قبلا خواستم نام خانوادگیمون رو عوض کنیم به افشار یا عیدی زاده اما بعد دیگه منصرف شدیم عیدی در دورانش کدخدای شعبه فرخی بود روایت است صیدی فرزند ارشد عیدی بود بعد او عینی از همه بزرگتر بود و بعد او کوران بزرگتر بوده عیدی یک دختر به اسم شَکر نیز داشته و بعد او فکر کنم باقر بزرگتر بود و بعد باقر تقی و بعد او مهدی و حتی میگن عیدی یکی دو فرزند دیگر نیز داشته که در بچگی فوت کردند بابک پسر عینی نام دخترش که همسر غلام فرزند رحیم خان بود را به اسم همین شَکر دختر عیدی گذاشته بود.

فرزندان تقی:صیدجعفر

فرزندان صیدجعفر از همسرش حوری دختر فتحعلی که از حوز شیرآلی بود:عبدالحسین-شُکری

فرزندان عبدالحسین:غلامحسین-حسین-محمدباقر-محمدتقی-عبدالله-نرگس-لیلا-رقیه

فرزندان شکری:علی-عادل-فاضل-ایمان-مهری-زینب

فرزندان باقر:باقر، والیه دختر حاجی تقی میر محمد ولی از سران طایفه میرعالی در عقدش بود که فوت کرد و فرزندی از او به جا نماند.

فرزندان صیدی:صیدی تنها یک پسر به نام سعدی داشت همسر صیدی از شعبه گلناز و دختر بَگلِر بود و طبق روایت بگلر آن موقع بزرگ شعبه گلناز محسوب می شد.

 

فرزندان عینی

همسر عینی دختر محمدنظر فرزند شاه نظر قلاوند بود او ابتدا با یکی از دختران محمدنظر ازدواج کرد و اما زنش فوت کرد و بعد مرگ همسرش با دختر دیگر محمدنظر ازدواج کرد فرزندان عینی بابک-مزبان-صفقلی و براری بودند.

فرزندان بابک:آقابک-حسین بک-شفاهی

فرزندان آقابک:بهروز

فرزندان بهروز:روح الله

فرزندان حسین بک:نوروز-فیروز-فرزاد(بختیار)-مهدی-سیروس-بهزاد-مرضیه-محبوبه

شجره نامه فرزندان عیدی گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند

.............................................................................................................

فرزندان خانعالی از همسرش از طایفه میردورقی و دختر یک نفر به اسم رشید میردورقی از بزرگان دورقی ها بود برزو-لرزان-فرضی بودند که تنها از برزو و لرزان نوادگانی به جای مانده و آنها حوز برزو و حوز لرزان نامیده می شود و طبق روایت خانعالی زن دیگری داشت از تیره سردار و خواهر شیرآلی بود از او سبزعلی زاده شد.

(طبق روایت دورقی ها اصالتا از سیدهای موسوی عرب در شهر هویزه-شادگان و آبادان می باشند که بعدها به میان طایفه میر در منگره بخش الوار گرمسیر آمده و پیشوند میر در اول اسم دورق قرار گرفت به اسم میردورقی)

فرزندان برزو:

فرزندان برزو از همسر اولش نساری شیرمرد که عمه میرزا دولت بود صیفور-احمد-والی و بیچار بودند.

فرزندان برزو از همسر دیگرش به اسم شیرین که از حوز شیرآلی تیره سردار بود اسف(یوسف)-بهتوش و سیف الدین بودند.

فرزندان صیفور از همسر اولش به اسم شاه صنم خواهر ایلخانی میر از بزرگان طایفه میر تنها یک دختر داشت که همسر مرحوم کوچک بک هیکی بزرگ مرد هیکی بود ولی الله هیکی ساکن روستای پاتخت بخش الوار فرزند او است.

فرزندان صیفور از همسر دیگرش به اسم آغاسلطان بیرانوند دختر فردی به اسم جافرخان ماراب بیرانوند:رسول(هاسی)-مهراب-آقلی و یک دختر به نام صارم

فرزند دیگر صیفور از همسر دیگرش به اسم خانم طلا دختر حسن خان هیکی و والیه، والیه خواهر عباس خان بزرگی قلاوند بود به اسم سهراب است.

فرزندان هاسی:مرتضی-مصطفی-عیسی-جواد-جهانشیر-علی امید-محرم

فرزندان مرتضی:داریوش

فرزندان مهراب:اردشیر-بیژن-ارژنگ-جهانگیر-شهرام-بهرام-شهریار-توران

فرزندان اردشیر:طاها-رضا

آقلی پسر دیگر صیفور زن اولش از تیره علی صالح بود که فوت کرد و فرزندی از او نداشت بعد او دختر یاورخان فرزند صیدنظر فرزند قیلاویی شاه نظر قلاوند را گرفت و با او ازدواج کرد و دو دختر از او داره و اما بعد به خاطر مسائل او را طلاق داد و بعد او یک زن بختیاری که اهل دزفول بود گرفت از او پسری داره و دختر یاورخان شاه نظر هم با یک نفر دیگر ازدواج کرد.

فرزندان سهراب:فتحی-توکل

شجره نامه فرزندان صیفور گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند


فرزندان اسف(یوسف) از همسرش از تیره آدینه وند بود:امیر-صیدآقا-بخشدار-داربه-حسینعلی

فرزندان صیدآقا:عزت الله

فرزندان امیر:موسی-عظیم


شجره نامه فرزندان یوسف(اسف) فرزند برزو گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند


فرزندان والی:علیرضا-علی میرزا-آقامیرزا(آمیرزا)(مادر علیرضا و علی میرزا اجداد او اصالتا الشتری لرستان بودند در بین طایفه قلاوند زندگی می کرده)

فرزندان علیرضا از زنش جوطلا از تیره ظهره پاپی بود:لازم-عزیز-علیدوست-مجید-سروناز(همسر علی جعفر فرزند خشی)-خدابس-سروگل-خانم ناز-آقاکوچک(همسر صیدآقا)-مریم(مریم همسر بورعلی فرزند خدارحم)

(جوطلا همسر علیرضا برادرزاده یک نفر به اسم جهانشاه پسر فتحی کدخدای تیره ظهره پاپی بود)

(عزیز و لازم فرزندان علیرضا آدم های مستعد بودند و تا کلاس سوم دبیرستان در دبیرستان مولوی درس خواندند و بعد بخاطر ماجراها و حوادثی که درگیر آن شدند دیگر نتونستن درس بخونن برادرم مهندس غلامحسین میرزاوند با لازم همکلاس بود و گفت آن موقع درسش خوب بود و اگر ادامه می داد دانشگاه رشته خوبی قبول می شد)

علیرضا از همسر دیگرش که خواهر میرپنج هاشمی(میرعالی)بود یک پسر به اسم موسی دارد که بازنشسته شرکت نفت است و مسئول حراست واحد بهره برداری قلعه نار بخش الوار گرمسیر بود.

همسر علی میرزا از طایفه پاپی خادم شاهزاده احمد بود.

فرزندان آقامیرزا:آزیتا(فاطمه)-رزیتا(زهرا)-مهتاب(صغری)

همسر عزیز فرزند علیرضا از طایفه ماراب بیرانوند خرم آباد از فامیل های مادر مرحوم هاسی میرزاوند است.

شجره نامه فرزندان والی گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند

فرزندان لرزان:فرج الله-پاپی مراد-اسدالله-خانعالی-علیمراد


فرزندان فرج الله از همسرش دختر عینی:فتح الله-امان الله-محمدرضا-محمدعلی

فرزندان محمدعلی:محمد-علی

شجره نامه فرزندان فرج الله گرفته شده از کانال تلگرامی طایفه میرزاوند

طبق روایت ریش سفیدان امان الله از جمله افرادی بود که در نهضت ملی شدن صنعت نفت نقش داشت او در جریان کودتای 28 مرداد 1332 در تهران دستگیر شد و تا بیشتر از 12 سال در تهران در زندان های انفرادی زندانی بود طبق گفته ها او به اندازه سیکل امروزی سواد خواندن و نوشتن داشت...امان الله آن موقع مدتی برای کار به آبادان و خرمشهر رفت سپس از آنجا به تهران عزیمت کرد و وارد جنبش های نهضت آزادیخواهی شد او از طرفداران دکتر محمد مصدق بود و در جریان تظاهرات و اغتشاشات به همراه تعداد دیگر دستگیر و زندانی شد...طبق گفته خودش قبل از زندانی شدنش با یک دختر که اصالتا اهل روسیه و در تهران بود ازدواج کرده و فرزندی از او داشته که بعد زندانی شدنش زنش از او جدا شد و رفت و طبق روایت میگن چندین بار به ملاقاتش در زندان رفته بود و دیگر اطلاع از او در دسترس نبود و احتمال بسیار است که به روسیه رفته باشد و فرزندانش حالا انجا باشند خودش روایت کرده بود که او را در یک زندان انفرادی ایستاده نگه داشتند و فاضلاب را از بالا روی سر او و عده ای دیگر از سیاسیون جاری می کردند روایت است روزی که آزاد شده از تهران به دزفول آمده بود از آنجا سوار قاطری به بخش الوار گرمسیر آمد و موقع که آمده بود بسیار خوشحال بودند و میگن فارسی هم صحبت می کرد او در سال 1356 فوت کرد.

فرزندان پاپی مراد:پاپی مراد فرزند پسر نداشت تنها یک دختر به اسم نازبانو داشت.

..................................................................................................................

برخی از چهره های تیره افشار

--سرهنگ علی میرزاوند پسر عمو

(فوق دیپلم کامپیوتر و فوق لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه چمران اهواز)

(معاون عملیات ترافیک قرارگاه پلیس راه استان خوزستان)

(از اعضای ارشد انجمن تژگاه)

--مهندس غلامحسین میرزاوند

(رئیس اداره مهندسی تولید شرکت بهره برداری نفت و گاز کارون)(اهواز) 

(عضو هیئت مدیره شرکت بهره برداری نفت و گاز کارون)

-رئیس هیئت مدیره انجمن تژگاه وابسته به طایفه میرزاوند

--مهندس حسین میرزاوند

(فارغ التحصیل لیسانس مهندسی معدن از دانشگاه تهران-فارغ التحصیل فوق لیسانس مهندسی معدن از دانشگاه صنعتی شاهرود)

(مدیر ناحیه شرکت مهندسی مشاور مهاب قدس در استان خراسان به مرکزیت مشهد)

(هیئت موسس انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

-عزت الله میرزاوند 

کارشناسی ارشد حقوق 

معاون امور فرهنگی فرهنگی دانشگاه آزاد واحد اندیمشک شاعر و منتقد و سخنران(سخنران و دبیر انجمن تژگاه طایفه میرزاوند)

کاندید دوازدهمین دوره انتخابات مجلس در ایران در حوزه انتخابیه شهرستان اندیمشک

--محمدباقر میرزاوند

(فوق لیسانس ریاضیات از دانشگاه چمران دبیر ریاضیات دبیرستان و مدارس راهنمایی شهرستان اندیمشک)(دبیر نمونه ریاضی شهرستان اندیمشک)

فرزندان رضا

رضا دو همسر به نام های فرخی و گلناز داشت 

از همسرش به اسم فرخی که همسر بزرگ او و در واقع فرخی اولین همسر او بود 5 پسر به نام های غلام-افشار-سردار-پادار و افصید زاده شد.

که در بین این فرزندان رضا غلام فرزند ارشد رضا بود.

روایت هایی است که افشار جد ماها اصالتا از عرب های اهل سنت عربستان بوده که بعدها به میان طایفه میرزاوند آمده و روایت هایی هم است که اصالتا از تُرک های اهل سنت ترکیه و تُرک های تبریز بوده اما روایت که افشار تُرک بوده مستندتر و دقیق تر است.

در کتابی به اسم تبار هخامنش دیار بالاگریوه نوشته فردی به اسم مرادحسین پاپی نوشته که غلام فرزند گلناز بوده که این صد در صد اشتباه است و طبق تحقیقات درست و روایت معتبر غلام فرزند فرخی بود و نام افصید را ذکر نکرده.

شجره نامه طایفه بزرگ میرزاوند

طبق روایات معتبر و مستدل میرزا که نام طایفه میرزاوند از اسم اون نشات گرفته 4 نواده به نام های رضا-کلورضا-شیرمرد و شیرزاد داشت طبق روایات اصالت طایفه میرزاوند از عرب های عربستانی و روایتی هم است از تُرک های اهل سنت ترکیه می باشند.

اتفاقا واسم مایه مباهات است که اصالت ماها به عرب ها عربستانی یا ترک های ترکیه برسه

در بین این فرزندان میرزا طبق روایت میگن شیرزاد فرزند بزرگ او بوده.

(ماها لُر نیستیم هر که میگه ماها طایفه میرزاوند لُریم اون غلط زیادی واسه خودش کرده لُرها و لک های لرستانی و بختیاری ها و سیدهای دزفولی اولاد موسی کاظم دشمنان اجدادی ماها در گذشته بودن مردمی بشدت حسودن و بارها با من حسادت کردن شاید روبرو حرفی نزنن اما پشت سر و در قلب بشدت از من نفرت دارن و بهم حسادت می ورزند و سکته می کنند اگر من پیشرفت و ترقی داشته باشم چون اینو کامل فهمیدم لُرها و لک های لرستانی و بختیاری ها هیچ فایده ای واسه منو خانوادم نداشتن تازه با نفوذ در رژیم ولایت فقیه در تهران باعث شدن که حق ماها خورده شده و بهمون لطمه زدن)

..............................................................................................

در یک روایت دروغ و جعل شده و کذب و کذایی که در کتاب دروغ دیگری به اسم تاریخ ایلات و طوایف لُرستان آمده و نوشته فردی به اسم محمدرضا والی زاده معجزی است نقل شده جد طایفه میرزاوند اصالتا چگنی و به ایل چگنی لرستان می رسد و در شهرستان چگنی حال حاضر لرستان بوده، میرزا که از نوادگان چگنی بوده شش پسر به نام های علیرضا-عبدالرضا-کلورضا-محمدرضا-صیدرضا و هموم داشت علیرضا در نزاع و درگیری و جنگی که در آنجا رخ داد از آن محل هجرت کرده و نزد دایی هایش که قلاوند بودند در بخش الوار گرمسیر شهرستان اندیمشک آمده و آنجا ساکن شده از او فرزندانی به نام های رضا، کلورضا، شیرمرد و شیرزاد زاده شد و نوادگان دیگر برادران علیرضا امروزه طایفه میرزاوند در شهر چگنی لرستان را تشکیل داده‌اند.(این روایت که میرزاوند از نسل چگنی بوده سندیت ندارد و دروغ است)

........................................................................................................

در روایت دیگری که در کتاب دروغ و کذب دیگری به اسم تبار هخامنش دیار بالاگریوه نوشته فردی به اسم مرادحسین پاپی بالاگریوه است که پر از اشتباه و دروغ است نقل شده که جد میرزا قلا بوده و اینطور روایت شده 

(((قلا سه پسر به نامهای سهراب، مهراب و آدینه و سهراب خود دو پسر به اسامی ظهراب و میرزا داشته اند که نواده های مهراب، آدینه و ظهراب را به نام قلا قلاوند نامگذاری نموده، اما نوادگان میرزا بخاطر اینکه بطور مستقل از سایر تیره های طایفه قلاوند زندگی کردند به اسم خودش طایفه میرزاوند نامگذاری شده اند پس فرزندان قلا تحت عنوان طایفه بزرگ قلاوند و طایفه میرزاوند مورد بررسی قرار می گیرند.(این روایت که میرزاوند و قلاوند از یک تبار بودند سندیت و صحت ندارد و دروغ است)


طایفه میرزاوند به چهار تیره ی رضا، شیرزاد، کلورضا و شیرمرد تقسیم می شوند تیره رضا خود به دو شعبه ی فرخی(پادار ، سردار و افشار) و گلناز (بابا خان ، علی صالح و غلام) تقسیم می گردد.(اینجا رو هم اشتباه نوشته غلام فرزند فرخی بوده که به اشتباه نوشته فرزند گلناز و فرخی به غیر اون سه پسر یک پسر دیگر هم به اسم افصید داشته که درج نکرده)

طایفه میرزاوند به چهار تیره ی رضا، شیرزاد، کلورضا و شیرمرد تقسیم می شوند تیره رضا خود به دو شعبه ی فرخی(پادار ، سردار و افشار) و گلناز (بابا خان ، علی صالح و غلام) تقسیم می گردد.(اینجا رو هم اشتباه نوشته غلام فرزند فرخی بوده که به اشتباه نوشته فرزند گلناز و فرخی به غیر اون سه پسر یک پسر دیگر هم به اسم افصید داشته که درج نکرده)

میرزاوندها در روستاها و مناطق پیروالی، لا گلال ،ممید علی ، چول و جوروند ، می چاکو، ده دره ، می روئو ، دره گائلو ، سرتاف ، پاریز ، بنه گچ ، پاتخت ، گلم سوز ، آب شوره ، نسار انارکی ، چک و مناطق ییلاقی بی آو ، کوس و کآووه ، ریت کوه و ... و مناطق شهری اندیمشک و پیرامون آن سکونت داشته و دارند. 

هر تیره ای از این طایفه بزرگان و ریش سفیدانی در طول حیات خویش داشته که مهمترین آنها را باید ، جهانشاه(مردی متدبر ، سخندان و آگاه) ، شامهدی (فردی متشخص و مقتدر) ، محمد(شخصی مشهور و بزرگ) و رحیم خان(فردی مهم و معروف) دانست.

چنانکه در بحث طایفه ی قلاون عنوان شد از بزرگان قدیمی طایفه باید حسین علی شیرمرد را نام بردکه پس از آن افرادی چون ذوالفقار و میرزا از تیره ی شیرمرد نیز نامدار و مشهور بوده اند. کریم خان و مکه از بزرگان گذشته ی تیره ی رضا ، ساکی و پتول از بزرگان گذشته ی تیره ی کلورضا و گنجعلی ، احمد ، عبدالعلی و ... از بزرگان گذشته ی تیره ی شیرزاد بشمار می آیند. این طایفه افزون به چهار پسری که نامشان آمد سه پسر دیگر بنامهای احمد بک، جافر بک و پسری که نامش مشخص نیست داشته اند که به خارج از دیار بالاگریوه به چگنی مهاجرت کرده و امروز نواده های آنان در آنجا و به فامیلی میرزاوند سراب دوره چگنی معروفند طایفه ی میرزاوند که از طوایف نام آشنا می باشد، از اقتدار ایلیاتی ویژه ای برخوردار بوده است و مردمی هستند که خوی عشیره را بسیار می پسندند و بدان باور دارند)))

عده ای در بین همین قلاوندها از قدیم زندگی کردن که فامیلی قلاوند دارند اما از نسل قلاوند نیستند مثل تیره های هلدی-بگری-طافی-رشنو-ماکنالی-ساکی و.....

در همین کتاب غلط ها و مطالب نادرست که سندیت ندارد در آن به وفور یافت می شود خصوصا در معرفی طایفه میرزاوند و قلاوند و شجره نامه ها اشتباهات عدیده ای است عده ای بهم گفتند که عده ای به همین مرادحسین پاپی پول دادند و پرسانت کتابش را کرده نامشان را در کتاب به عنوان چهره و افراد مهم ذکر کند این چنین کتاب های نمی توانند سندیت داشته باشند من هرگز به این کتاب ها رجوع نمی کنم علت این اشتباهات این است که مرادحسین پاپی مطالبش را از افراد مطمئن و راستگو نگرفته و افرادی که به او روایت کردند یا اطلاعاتشان ضعیف است و سواد در حوزه شناخت تاریخ گذشته طایفه میرزاوند و قلاوند و بخش الوار گرمسیر ندارند یا آدم های دروغگو می باشند و دوست داشتند روایت دروغ به نفع خودشان نقل کنند.

پدرم از سواد تاریخی در مورد طایفه میرزاوند و قلاوند بسیار دانا است و مطالب حقیقی از گذشتگان که در قید حیات نیستن به او رسیده پدرم اگر داستان و روایت را نداند نقل نمی کند و روایات را که نقل کرده واسم 99 درصدشان راست و حقیقت است خلاف بسیاری دیگر که پای صحبت هایشان نشستم و دروغ و دغل در حرف هایشان زیاد است چون سنجیدم و مقایسه کردم و به حقیقت مطلب دست یافتم.

.................................................................................................

طایفه میرزاوند یکی از بزرگترین طوایف است که بالغ به بیشتر از 2000 خانوار طایفه بزرگ میرزاوند در شهرستان اندیمشک ساکنن

..................................................................................................................

عده ای در بین طایفه میرزاوند زندگی می کنند که نسبیتشان به میرزا نمی رسد اما فامیلی میرزاوند دارند مثل عده ای از تیره های آدینه وند-طافی-کولچپی-ساکی-شهاوند