میرزا شیرمرد

میرزا شیرمرد فرزند سوخته زار و دولت از نسل حسینعلی پسر شیرمرد می باشد میرزا آدمی سخت-تفنگچی ماهر و غارتگری بزرگ بود طبق گفته ها او آدم بی رحمی بوده و به راحتی آدم قتال می کرد او بُنه ثبت شده در دوران رضاشاه پهلوی داره به اسم بُنه میرزا. گاهی میرزا رو به نام مادرش دولت نیز یاد می کنند و میگن میرزا دولت یا میرزا دولتشاهی روایت است که میرزا شیرمرد از افرادی بود که او و عباس خان بزرگی قلاوند در دوران رضاشاه پهلوی به تهران به دیدار رضاشاه پهلوی رفتند.


در باب داستان میرزا شیرمرد و قتل جانمراد بختیاری از کدخدایان بختیاری

میرزا با یکی از افراد سرشناس بختیاری به نام جان مراد(جونمراد) بختیاری که رییس چندین تیره و طایفه بختیاری در سد دز بود دوستی داشت روزی میرزا شیرمرد و سپهدار میر بزرگ طایفه میر برای مهمونی به خانه جونمراد بختیاری در لیوس بختیاری می روند و روایت است جونمراد یکی دو گوسفند واسه آنها سربرید و بریان کباب درست کرد عده ای میگن تفنگ و قطار جونمراد روی دوار و چادرش برافراشته شده بود و میرزا عاشق فشنگ و قطارش شده بود!!!!در روزی میرزا شیرمرد برای شکار آهو و اشکال به گهر کنونی سد دز لیوس می رود در آنجا با جونمراد که او نیز برای شکار به صحرا آمده بود مواجه می شود میرزا فکر می کند جونمراد می خواهد او را قتال کند پس او پیش دستی کرده و به سمت جونمراد تیراندازی می کند و جونمراد به قتل می رسد حتی روایت است میرزا شیرمرد تفنگ و گیوه جونمراد را بعد قتالش نیز به یغما می برد...روایت است پس از قتال جونمراد جمعیت بسیار از بختیاری در گهر سد دز به جستجوی میرزا بودن اما اونو نیافتن

تیره هایی که ان موقع کدخداشون جونمراد بود در گذشته در مدح او این طور سرایدند

جونمراد وِ کوه مَرو ایی کوه غواره                     تفنگچی زِ لرسو لوه گواره

تفنگچی دست بورا وا تیر که وَنی                     اشرف بختیارین بیوه نشنی

(معنی شعر یعنی جونمراد به کوه و کمر و صحرا نرو آنجا غبار آلود است تفنگچی(میرزا شیرمرد) از لرستان در کنار آب گهر است تفنگچی(میرزا شیرمرد) دستت بریده باد با تیری که انداختی و اشرف بختیاری(همسر جونمراد بود) را بیوه کردی)

جونمراد و کیمراد شیران جنگی                کاغذه رَد کند سی شاه فرنگی

میگه جونمراد و کیمراد مردان جنگی ایل نامه ای بفرستید برای شاه فرنگی منظور سردار اسعد یا نصیرخان بختیاری سردار جنگ بوده....کیمراد پسر جونمراد بود.

بعد از این ماجرا برای آشتی کنان و صلح از آنجایی که میرزا خودش دختر نداشت دختر یه نفر به فامیلی میرزا توه ای که از طایفه پاپی بود رو به عنوان خون بها به پسر جونمراد دادند بعدها بختیاری ها این خون بها رو نپذیرفتند چون میرزا توه ای در مجاورت طایفه جونمراد زندگی می کرد و بختیاری ها به خاطر میرزا شیرمرد مجالش رو بریده بودند او دوست نزدیک میرزا بود.

در باب داستان خدارحم و نصرالله میرزاون و مامور شدن از طرف دولت برای دستگیری سیف علیمردان

در دوران رضاشاه پهلوی دو نفر از طایفه میرزاوند یکی خدارحم میرزاوند فرزند فتحعلی و دیگری نصرالله میرزاوند فرزند دوشم در پادگان نظامی در شهر دزفول خدمت می کردند روزی فرمانده پادگان نظامی پهلوی در دزفول که از مرکز دولت پهلوی به آنجا آمده بود آنها رو فرا می خواند به آنها میگه معروفه که طایفه میرزاوند مردهای شجاع و بی باک نترسین از شما میخواهم که به شوش برید و شخصی به اسم سیف علی مردان(عمله سیف) که از طایفه سکوند بود و مطیع دولت پهلوی نمیشد از دولت یاغی بود رو برایم دستگیر کنید او را با طناب ببندید و کت بسته به اینجا بیاورید آنها عازم شده با طناب و سوار دو قاطر به سمت شوش می روند آنها به آن فرد که نامش سیف بود میگن تسلیم شو اما او امتناع ورزیده و میخواست با آنها درگیر شود در این حین نصرالله و خدارحم به او میگن اگر تسلیم نشوی و بخواهی با من درگیر شوی قشونی از طایفه میرزاوند با ماموران دولت رضاشاه پهلوی که سر دسته آنها صیفور و میرزا شیرمرد است به سمت تو خواهند آمد و با تو و افراد درگیری و جنگ بزرگی خواهند کرد و تو و افرادت را شکست خواهند داد و بعد جر و بحث سیف گفت شماها بروید و من خودم را بعدها تسلیم خواهم کرد.