تقی از سران طایفه بزرگ میرزاوند روحش شاد

در باب تقی و برادرانش

تقی فرزند عیدی از تیره افشار از بزرگ مردهای طایفه میرزاوند بود او آدمی سخت-اهل یاغیگری و تفنگچی گری و در برخی مواقع غارتگری نیز بود، تقی زمینها و گله و رمه بسیار و تعدادی قاطر برای حمل و نقل داشت که از آن قاطرها برای رفت و آمد به نقاط مختلف مثل دزفول استفاده می کرد چون برخی مواقع برای رتق و فتق امور به دزفول می رفت چندین اشگفت بزرگ برای نگهداری چارپایان و گله و رمه داشت نقاط بید سراب-چَم سی در بخش الوار متعلق به تقی بود ناحیه ییلاقی کوسک کاوه برخی از نقاطش به او تعلق داشت تقی پنج برادر داشت به اسم های عینی-باقر-صیدی-مهدی-کوران که در بین این پنج برادر او باقر نیز آدم سخت و غارتگری بود و عینی نیز به کداخدا منش بودن شهرت داشت اما سخت ترین پسر عیدی که از همشون بیشتر توان و حرفشو برو داشت طبق روایات تقی بود. 

عینی پسری داشت به اسم مزبان طبق روایت ها آدم سخت و جنگی و تفنگچی بود که در درگیری با عده ای از لرهای خرم آباد لرستان قتال شد عده ای از طایفه میرزاوند که مزبان نیز با آنها بود برای گرفتن غارت به سمت نقاطی در خرم آباد لرستان رفته که در درگیری با آنها مزبان کشته می شود روایت است مزبان و قشون آنها غارت ها را حرکت داده بودند که جودکی ها در خرم آباد جلوی مسیر آنها سد شده و مزبان شهید می شود.

در باب تقی و عزیمت به بختیاری برای غارت و شهید شدن باقر برادرش در دشت شیمبار بختیاری

پدرم روایت کرد که باقر برادر تقی در درگیری تفنگچی های میرزاوند با قشه بختیاری ها در دشت شیمبار بختیاری شهید شد که برای غارت گرفتن از بختیاری ها رفته بودند عده ای از میرزاوند با قشون حرکت کرده و قصد گرفتن غارت از بختیاری های شیمبار را داشتند که درگیر می شوند و عده ای کشته می شوند از هر دو طرف طرف طایفه بختیاری و میرزاوند روایت است تقی برادر باقر نیز همراه آنها بود و سردسته قشون بود بعد کشته شدن باقر، تقی به یکی از برادرانش که آدم ساده ای بود به اسم کوران میگه قطار و تفنگ باقر رو بردار تا برای مادرش ببریم تا گریه کند کوران از این کار امتناع کرده و گفت جسد رو آنجا نذاریم اما با تهدید تقی مجبور شد بعدها کوران بدون بچه بود وقتی از کوران می پرسیدند چرا بچه ای نداری گفت از وقتی که جسد کشته شده برادرم در دشت شیمبار بختیاری دیدم از شدت ناراحتی عقیم شدم.

روایت دیگری است که یکی دو نفر واسم روایت کردند که قبیله آیوسف و آعزیز بختیاری بودند و آیوسف بختیاری سر گردنه ای او و عده ای از بختیاری های قشه اش مسیر تفنگچی های میرزاوند را سد کرده بودند طوری که سنجیدم فکر نکنم باقر و حتی خود تقی با آن قشون میرزاوند که با قبیله آیوسف درگیر شدند بوده باشند چون طبق روایت آنها به دشت شیمبار بختیاری رفته بودند و دشت شیمبار در مسجدسلیمان است و قبیله آیوسف و آعزیز بختیاری از طایفه عیسوند بختیاری های چهار در اطراف دزفول بودن این روایت را خود بختیاری ها نیز در یک وبلاگ نقل کردند که آیوسف بختیاری و تفنگچی هایش با قشون میرزاوند درگیر شدن.

اما هنوز بختیاری های چهار و  هفت خون بهای باقر را ندادند باقر آن موقع کم آدمی نبود و اسم و رسمی داشت.

سه نفر از تیره افشار میرزاوند توسط بختیاری های شیمبار شهید شدن که بختیاری های شیمبار هنوز خون بهای آنها رو ندادن باقر و سبزعلی در دشت شیمبار بختیاری مسجدسلیمان شهید شدن در درگیری با بختیاری های آنجا و برزو در جنگ بختیاری ها و حمله آنها به بخش الوار گرمسیر و علی اکبر میرزاوند(طافی) که او هم در حمله بختیاری ها به بخش الوار گرمسیر قتال شد که او هم پیش تیره افشار میرزاوند زندگی می کرد.

اگر قاتلین باقر در نواحی بخش الوار گرمسیر و لرستان بودند تقی برادرش حتما انتقام خون او را می گرفت آن موقع بختیاری ها و طایفه میرزاوند با هم اختلاف و جنگ شدید داشتند طبق روایت 3 پسر پتول برادر ساکی کلورضا در نقاط بختیاری نشین چهارمحال و بختیاری به هنگام غارت آوردن کشته شدند.

طبق روایت پدرم و گلزری میرزاوند دختر قلا پسردایی تقی، تقی در چندین بار در بختیاری دشت شیمبار مسجدسلیمان غارت آورده بود و روایت است همیشه آخر قشون حرکت می کرد و سردسته قشون بود در آن قشون شیره میرزاوند و عده ای دیگر از حوز فرخی میرزاوند و عده ای از کلورضاها مثل دوشنبه نیز بودند چون در آن موقع رسم بود که رهبر و سردسته قشون آخر قشون حرکت می کرد آن دوران بختیاری سال نام گرفته بود و بسیاری از تفنگچی های میرزاوند وقتی برای غارت می رفتند به سمت نقاط بختیاری نشین در دشت شیمبار می رفتند و گاهی مواقع تا دو سه ماه به خونه نمی آمدند روایت است در یکی از این موارد غارت گرفتن ها از نقاط بختیاری نشین قشون در ناحیه ای توقف کرده و استراحت می کند و بعد چند ساعت عازم حرکت شده کوران برادر تقی که آدم ساده و اهل جنگ و تفنگ نبود با آن قشون بود و خوابش گرفته بود و همه افراد حاضر در قشون روی او رد شده و می روند در این هنگام تقی که آخرین فرد است که قصد رفتن دارد کوران را می بیند که در خواب عمیقی فرو رفته با پشت تفنگ به روی ران او می زند و به او میگه تنش لش بلند شو حرکت کن تمام قشون از روت حرکت کرده و رفتن.

در باب تقی و حمله ایل بختیاری به بخش الوار

در جنگ بختیاری ها و حمله آنها به بخش الوار گرمسیر که برای قتال و دستگیری ساکی و پتول آمده بودند شجاعت بسیاری از خودش نشان داده بود که خانواده را در جای امنی در میکوه پناه داده و خودش در ریت کوه یاغی شده بود روایت است عده ای از بختیاری های حمله کننده به سمت پدربزرگم تقی که در ریت کوه بود حمله ور شده و قصد داشتند که او را شهید کنند که با ضرب گلوله تفنگ او هلاک شده و به جهنم واصل شدند روایت است آن چند بختیاری که تیر خورده بودند افتاده بودند در این حین دوسکه به سمت تقی آمده بود گفت با سنگ سر اینها را بکوبید اینها مارن نباید زنده برگردند!!!!

آن موقع ریت کوه برف و بوران بود و حتی طبق روایت زانوی تقی پدربزرگم به سنگی برخورد کرده و زخمی شده بود و طبق روایت شدت برف و بوران در ریت کوه طوری بوده که پدربزرگم تقی نزدیک بوده که بمیرد.

هر که به حدود پلنگ ها و شیرها و ببرهای افشار حمله کند عاقبتش هلاک شدن است.

طبق روایت ها تقی پدربزرگ پدرم فردی شیشه مغار بود شیشه مغار در لغت فردی است که در مناطق صعب العبور و سخت کوهستان یاغی و گذر و آشنایی دارد.

یه خواننده یه شعر لُری خوانده میگه:

مِه قدیم صیاد کوه شیشِ مغارم             چَش سیاه خال وِ لوه کرده شکارم

معنیش اینکه میگه من در قدیم در کوهها و مناطق صعب العبور کوهها عبور کردم و یاغی بودم اما یه دختر چشم سیاه که یک خال زیر لب هایش است منو اسیر خودش کرده از پا درآورده(استعاره از اینکه عاشق او شده)

یا میگه چی قدیم صیاده دِ کمینِ خرموه

یعنی مثل یک مرد سخت در قدیم الایام که در کوهها و مناطق صعب العبور بود و در کمین خرم آباد است.

در باب داستان تقی و قتل علیمراد پسر لرزان بدست جانمیرزا رهداروند قلاوند و حمایت تترها از جانمیرزا و ماجرای انتقام گیری تقی(این داستان پتانسیل فیلمنامه شدن و تبدیل به فیلم را دارد چون حوادثش دیدنی و بسیار است)

این داستان را چندین نفر واسم نقل کردند و اما روایات پدرم در این مورد صحیح تر است و اطلاعات اون بیشتر از بقیه بود آنطور که سنجیدم و در نوشتن این داستان روایات او در این مورد را بیشتر نوشتم داستان زیر و روایت های زیر که نوشتم صحیح ترین و درست ترین روایات است.

در یک ماجرا بعد این حادثه یکی از فامیل های نزدیک تقی به اسم علیمراد پسر لرزان توسط یکی از طایفه قلاوند به قتل رسید حادثه آن بدین شکل بود جانمیرزا قلاوند بزرگ تیره رهداروند قلاوند تفنگی می خرد و او و یک نفر دیگر به اسم صیدنظر فرزند قیلاویی فرزند شاه نظر قلاوند بالای بلندی می ایستند که در بلندی مقابل آنها نیز علیمراد و پدرزنش سیدال شیرمرد ایستاده اند طبق روایت در آن بلندی فاصله جانمیرزا و علیمراد از همدیگر تقریبا به اندازه فاصله قلعه لور تا پل بالارود بود تا این حد زیاد!!!!! جانمیرزا فریاد می زنه میگه میخوام تفنگم را آزمایش کنم و علیمراد و سیدال شیرمرد میگن بفرست و جانمیرزا از فاصله دور تیری می اندازد که به سینه علیمراد اصابت می کند جانمیرزا فریاد میزنه میگه تیرم رسید سیدال شیرمرد برای اینکه بداند آن دو نفر چه کسین میگه آره تیر رسید و به کنار ماها اصابت کرد و سیدال فریاد میزنه میگه شماها کی هستید و جانمیرزا میگه من جانمیرزا رهداروندم و اینم صیدنظر فرزند قیلاویی فرزند شاه نظر است سیدال شیرمرد فریاد میزنه و میگه درست زدی علیمراد پسر لرزان را قتال کردی جانمیرزا از نزدیکان تیره تتر قلاوند بود و سران تتر اونو در پناه خود گرفته و ازش حمایت می کنند چون تقی میخواست جانمیرزا راهداروند قلاوند را هلاک کند طبق روایت سه نفر تترها به اسم حاضربک-قنبربک و نظربک سه نفر مهم تیره تتر قلاوند بودند که برادر بودند که از این بین قنبربک از تمامشان سخت تر و اهل غارتگری و تفنگچی گری بود طبق روایت اصالت تیره رهداروند ساکی است از طایفه ساکی بودند که بین طایفه قلاوند زندگی می کردند.

با حمایت تیره تتر از قاتل علیمراد تقی که آدم مغرور و سختی است برای انتقام عده ای تفنگچی که از نزدیکان او بودند را ورداشته با قشه به سمت آبادی تیره تتر و برخی دیگر از تیره های قلاوندها می روند تا از آنها گرو گازور بگیرن و گله و رمه آنها را غارت کنند که در ناحیه خشاب بخش الوار بودند آنها تفنگ و قطار به کمر بسته و به راه می افتند افرادی که در قشه تقی بودند برخیشان عبارتند از شیره-الله مراد فرزند فرامرز-رضابک هیکی-ابراهیم هیکی و چند نفر دیگر بودند در کوه و صحرا حرکت می کنند بر اثر خستگی در کنار اشگفتی خوابشان می گیرد چندین نفر از چوپانان طایفه قلاوند که گله و رمه های طایفه قلاوند رو به صحرا و کوه آوردند از وجود آنها مطلع شده و به سران قلاوند خبر می دهند و قلاوندها با سردستگی قنبربک تتر آمده و در خواب آنها را غافل گیر می کنند و قطار و تفنگ های آنها را می گیرند قشه تقی با قشه قلاوند درگیر شده که در این بین یک نفر از افراد حاضر در قشه تقی به اسم ابراهیم هیکی کشته شد.

قنبربک تتر-نظربک تتر برادرش-نامدار هیکی-براری قلاوند و عده ای دیگر از قلاوندها از تیره های تتر و خداوردی های چارباووه و حتی برخورداروندها هم با آنها بودند آنها را احاطه کرده بودند تقی و قشه از خواب برخاسته متوجه می شوند که در محاصره افتادند آنها تفنگ هایشان را روبروی تقی و شیره و دیگر افراد حاضر در قشون می گیرند قنبربک تهدید می کند میگه دست به تفنگ هایتان نبرید بعد میگه نظربک-براری-نامدار تفنگ هاشونو ازشون بگیرید اول تفنگ تقی و شیره رو بگیرید در این حین ابراهیم که کمی آدم سبک سن است دست به تفنگ میبره تقی بهش میگه ابراهیم نه ابراهیم نه اینکار رو نکن......اما ابراهیم یکدفعه از روی صخره پریده و قصد کمین دارد که تیراندازی کند در یک آن قنبربک یا نظربک به سمت او تیراندازی می کند و ابراهیم کشته می شود.(اگر تقی و افراد قشون خوابشان نمی گرفت و غافلگیر نمی شدند هرگز تفنگ هایشان را از دست نمی دادند)( این روایت پدرم است و این روایت درست تر و صحیح تر است و بیشتر روایت شده)(پدرم واسم روایت کرد که شیره در اول همه دوربینش را روی زمین گذاشت و به پدربزرگم تقی گفته بود عکس العمل نشان ندهند روایت است شیره تفنگ همراهش نبود و فقط یک دوربین همراهش بود و اما پدربزرگم تقی تفنگ ده تیرش همراهش بود)

یک روایت دیگر در این مورد واسم نقل شده که البته زیاد سندیت ندارد اینکه تقی و قشه گله ها و رمه های قلاوندها تترها و برخوردارها و چارباووه ها را غارت کرده و با خود می بردند در این هنگام آنها جلوی مسیر آنها را سد کرده و تعدادشان زیاد است و گله ها را از آنها پس گرفته و تفنگ هایشان را نیز می گیرند این روایت سندیت ندارد.

و بعد این همه پراکنده شده و می روند و طایفه قلاوند تترها و برخورداروندها و خداوردی های چارباووه بعد این پیروزی و به یغما گرفتن تفنگ ها و قطارهای تقی و قشه میرزاوند این ابیات را سرائیدند روایت است یک نفر به اسم غمی از تیره چارباووه قلاوند که طبع شاعری خوبی داشت این اشعار را سرائید:

باوگِلیل سنگر بسته دِ کِلشیره

                               هفت تفنگ گِله کِرده وا دوربین شیره

اِباوگِلیل  اِدیاری

                               قطاریا کُر فرامرز هان وِ قِد براری

(معنی این ابیات اینکه که میگه باوگلیل که در گهواره ای سنگری در کلشیره درست کردی و هفت تفنگ را به همراه دوربین شیره به یغما گرفتی اِ باوگلیل ای پسر دیاری طایفه قلاوند!!!!! ببین که مردان سخت طایفه ات قطارهای پسر فرامرز را به بدن براری بستند)

(کلشیره اسم یک مکان در بخش الوار گرمسیری است باوگلیل اسم یک نفر به اسم باوکه فرزند غمی از تیره خداوردی چارباووه قلاوند بود که آن موقع بچه و در گهواره بود و این ابیات را به حالت طنز و تمسخر سرائیدند همون موقع هم صیدجعفر پسر تقی در گهواره بود شیره منظورش شیره میرزاوند بود شیره از افراد سرشناس و شجاع طایفه میرزاوند بود روایت است وقتی شیره نعره و فریاد می زد نعره و فریادش تا فرسنگ ها می رفت در قدیم وقتی زن های بچه دار که بچه هاشون شلوغی می کردن برای اینکه بچه ها رو بترسونن و ساکتشان کنند می گفتن شیره رو صدا می زنیم تا سرت رو ببره!!!!!!کُر فرامرز منظورش الله مراد فرزند فرامرز بود که بسیاری از قطارها و فشنگ ها را به کمر او بسته بودند و در پی قشه تقی می رفت براری یه نفر به اسم براری قلاوند بود براری از تیره خداوردی چارباووه قلاوند بود و براری برادر غمی و عباسی بود) 

این دو بیت شعر که آن موقع غمی چارباووه قلاوند سرائید یک دو بیتی زیبا است تا حالا شعری به این زیبایی که در قدیم سرائیده شده در جنگ ها ندیدم.

آن موقع تترها و چارباووه ها و تعدادی دیگر از قلاوندها در یک آبادی ساکن بودند که در دوران رضاشاه پهلوی آن نقاط به بُنه حاضربک تتر نامگذاری شد.

طبق روایت پدرم بعد این ماجرا یکی از بزرگان طایفه قلاوند به اسم زکی خان قلاوند فرزند کدخدا قندی قلاوند که بزرگ طایفه قلاوند بود با میانجیگری تفنگ ها و قطارها و دوربین ها آنها را از حاضربک تتر گرفته بر پشت اسبی بسته برای تقی و قشه او می فرستد روایت است گفته بود جنگ بزرگی بین طایفه میرزاوند و طایفه قلاوند بوجود می آید و تمام میرزاوندها با قلاوندها وارد جنگ و نبرد می شوند تفنگ ها و قطارها در خانه حاضربک تتر بودند طبق روایت هفت تفنگ و قطارهای پر از فشنگ و دوربین های آنها را روی اسبی بسته و اسب بدون سوار را رم کرده و اسب به سمت روستا و آبادی میرزاوند آمده بود.

بعد این موضوع تقی به خاطر اینکه ابراهیم هیکی فرزند طهماسب از افراد قشه اش هم قتال شد حس انتقام از تترها در او بیشتر شده و تصمیم گرفته و می گوید یا می میرم یا قنبربک تتر را بکشم طبق روایت کریم خان میرزاوند بزرگ تیره پادار تقی را بسیار نصیحت کرده بود و گفته بود این کارت باعث جنگ و اختلاف می شود و اینکار را نکن اما تقی آدم خودخواه و مغرور بود و دست وردار نبود! گفته بود ابراهیم هیکی از نزدیکان و با ماها بود که کشته شد و باید انتقامش را بگیرم و گفته بود من اونها رو ورداشتم و بردم به سمت آبادی تترهای قلاوند در یک روز یک نفر به تقی اطلاع می دهد که قنبربک تتر با قاطر و بارش به سمت آسیاب های بادی در تایاب نزدیک روستای سرخکان می رود در واقع به او آدرس دروغ داده بود طبق روایت آن شخص بخاطر یک موضوع از تقی در دلش کینه بود و به نوعی به او دروغ گفته بود و میخواسته بود کاری کند یک نفر دیگر توسط تقی قتال شود.

تقی و دو نفر همراه او که یکی از آنها اسف(یوسف) پسر برزو بود که آن موقع در حدود 25 سال سن داشت رهسپار شده بالای کوه ایستاده و با دوربین از دور دید می کند یک نفر را می بیند که قطار بسته همراه قاطری در حال گذر است از دور به او صدا می زند میگه بنشین دو سه مرتبه به او اخطار میده میگه بنشین اما او تفنگ را از پشت قاطر برداشته و در یک چاله که شبیه یک دره کوچک بود و آن چاله که به یک نوع مثل یک کمینگاه بود کمین می کند که به سمت آنها تیراندازی کند تقی تفنگش را که از بهترین تفنگ های آن موقع بود به اسم تفنگ ده تیر بریتانیایی را روی صخره که صخره مثل یک کمینگاه روی کوه بود بطرف او گرفته و طبق روایت فاصله آنها از همدیگر هم مقداری دور بود تقی و همراهانش روی کوه کمین کرده بودند و فرد در حال گذر در گذرگاهی که بین کوهها بود.

تقی فریاد زده به او میگه: از جات تکان نخور، تفنگتو زمین بذار،بگو کی هستی؟؟؟ دو سه مرتبه به او اخطار می دهد.

اما او توجه نمی کند و چیزی هم نمی گوید یوسف(اسف)، تقی را تحریک می کند به او میگه تقی بزنش دو سه بار به او میگه بزنش میگه خود قنبربک است میگه وقتی پاسخ نمیده یعنی خودش است بزنش و تقی از دور به سمت او شلیک می کند تیر به سر او می خورد و تفنگ از دست او می افتد و نقش بر زمین می شود در دم می میرد تقی و همراهانش از بلندی پایین آمده و به سمت او رفته و وقتی به بالای سر او می رسند متوجه می شوند که یک نفر دیگر به اسم آزاد هیکی فرزند کریم کشته شد اشتباه آزاد این بود که از آنها نپرسیده شما چه کسی و قصدتون چیه؟؟؟ کریم سه پسر داشت به اسم های آزاد-نامدار و ابدال که میگن سه نفرشان آدم های جنگی بودن و نامدار یکی از افرادی بود که به همراه تترها قشه تقی رو غافل گیر کرده و تفنگ ها و قطارهای آنها رو به یغما گرفتن آنها از نزدیکان تیره تتر بودن و با آنها رابطه نزدیک داشتند طایفه هیکی در قدیم رابطه تنگاتنگی با میرزاوند و قلاوند داشتند عده ای از آنها مثل همین تیره جیجه وندها مثل رضابک هیکی و ابراهیم هیکی و....با طایفه میرزاوند بوده و حشر و نشر داشتند و عده ای دیگر از آنها مثل فرزندان کریم نامدار-ابدال و آزاد با قلاوندها و تیره تتر بودند و با آنها رابطه نزدیک داشتند.

روایت کردن در یک مورد همین قنبربک تتر و قشه اش عده ای زوار که قصد زیارت به مکانی را داشتند سد راه آنها شده و آن زوار را غارت می کنند و آن زوار که هیچ سلاح و مهمات با آنها نبوده را غارت کردند.

بعد این ماجرا بعد مرگ تقی، جواهر دختر عینی برادرزاده تقی را به عنوان خون بها به محمدحسین خان پسر آزاد دادند که هاشم هیکی از بزرگان طایفه هیکی فرزند او است هاشم داماد قاسمعلی شهی بختیاری است از افراد سرشناس طایفه شهی است منزل او در کوی نیروی اندیمشک است روایت است میگن تا تقی زنده بود اجازه صلح با فرزندان کریم را نداد و گفت من خون بهای آزاد را نمی دهم و ابدال و نامدار هم توانایی گرفتن انتقام از تقی را نداشتند چون آدم قدرتمند و جنگی و نترس بود و زورشان به تقی نمی رسید بعد مرگ تقی حوز عیدی چون دیوار و پشتوانه ای نداشتند مجبور به صلح و دادن خون بهای آزاد شدند بعدها بعد مرگ تقی برادرزاده تقی به اسم مزبان پسر عینی عده ای از پاپی های خادم شاهزاده احمد را واسطه کارکتل و خون صلح قرار داده و با فرزندان کریم صلح کرده و جواهر را نیز به عنوان خون بها به آنها دادند.

بعدها طایفه قلاوند نیز به خاطر صلح و آشتی و خون بهای علیمراد پسر لرزان نازخاتون دختر الماس پسر جانمیرزا قلاوند را به محمدعلی پسر فرج الله برادر علیمراد دادند پسر محمدعلی و نازخاتون که در نیروی انتظامی اهواز کار می کند همسر زینب دخترعموی منه دختر شُکری است و مهری خواهرش دخترعموی دیگر من هم همسر جواد میرعالی از طایفه میرعالی است.

طبق روایت پدرم، بارها همین ابدال و نامدار برادران آزاد برای گرفتن انتقام خون آزاد قصد تعرض داشتن و در یک مورد همین ابدال موقع که تقی در چادر و دوارش نبوده وارد چادر و دوار تقی شده بود و چاقو و کاردش را روی گردن صیدجعفر پدربزرگم که آن موقع بچه و در گهواره بود قرار داده بود و تقی در یک آن رسیده و تیر در تفنگ قرار داده و تفنگ را در روبروی او می گیرد و گفته بود اگر صیدجعفر را کشت با تفنگ بزنمش و میخواسته بود که او را نیز بکشد و اما بعد ابدال کاری با صیدجعفر نداشت و منصرف شد و گل زری دختر قلا و پدرم بهم گفتند که بارها تقی گفته بود می خواستم ابدال را نیز بکشم اما چون برادرش را کشتم دیگر دلم نرفت که او را نیز بکشم.

پدرم روایت کرد که گفت ابدال به خاطر همین موضوع با تفنگ پای اسدالله پسر لرزان را زخمی و سپس کارد و چاقویش را در گردن اسدالله برادر علیمراد لرزان فرو کرد و اما اسدالله نمرد و زخم گردنش خوب شد و اما همیشه صدایش گرفته بود که گرفتگی صدایش ناشی از آن زخم گردنش بود چون خنجر در حنجره او فرو رفته بود و حنجره او آسیب دیده بود و چند نفر دیگر از جمله بورعلی میرزاوند و شکری میرزاوند واسم گفتن که نظربک تتر برادر قنبربک تتر بوده که کارد را در گردن اسدالله برادر علیمراد فرو کرد به خاطر همین جنگ و اما روایت پدرم درست تر است روایت است ابدال دو سه نفر از فامیل های نزدیک تقی را بخاطر همین موضوع زخمی کرد.

روایت کردن که در یک مورد صفرخان بزرگی قلاوند فرزند زکی خان و برادرزاده عباس خان بزرگی قلاوند با قشه ای آمده بود که گله و رمه ابدال را غارت کند و اما ابدال خودش به تنهایی در جلوی او ایستاد و گله و رمه را از او پس گرفت و بزرگی قلاوند نتوانست با او درگیر شود.

حتی طبق روایت پدرم در انتقام خون ابراهیم هیکی یکی از تترها هم قتال شد که پدرم اسمش را بهم نگفت و مشخص نبود که توسط کی قتال شد و قاتلش مشخص نبود و برخی میگن توسط تقی قتال شده روایت کردند که بخاطر همین تتر که کشته شد تقی به خانه نمی آمد و در کوه و کمر یاغی بود و آفتابی نمی شد و قطارش به کمر بسته و تفنگش همراهش در کوهها خودش به تنهایی می خوابید او در ریت کوه بود و کلبه ای کوچک در آنجا درست کرده بود که شب ها برای خوابیدن به آن کلبه کوچک می رفت و روزها از طریق شکار اشکال و آهو غذای خودش را تهیه می کرد.

روایت است بعد کشته شدن آزاد توسط پدربزرگم تقی تیره سردار بخاطر آزاد با او اختلاف به راه انداختند و تقی از میان آنها به نقطه دیگری رفت روایت است عنبربانو مادر تقی که آن موقع سن بالایی داشت، تقی را شماطت می کرد و می گفت تقی چکارمون کردی؟؟؟؟پسر کریم که فامیل ماها بود را قتال کردی؟؟؟؟؟

روایت است که قنبربک تتر در یک درگیری درون طایفه ای بین تیره های قلاوند کشته شد در درگیری با تیره باش آغا قلاوند فردی به اسم صفر گوشه ای که از کرکی ها بود در پیش تترها زندگی می کرد و در پناه آنها بود فاضل باش آغا قلاوند گاوهای او را غارت کرده و قنبربک، ناظر برادر و علیشاه عموی فاضل باش آغا قلاوند را به خاطر این موضوع به قتل می رساند و اونا هم قنبربک را در انتقام خون دو برادر فاضل قلاوند به قتل می رسانند تترها آن موقع آدم های بی رحمی بودند همین ناظر و علیشاه طبق روایت پسر عموهای قنبربک بودند پدربزرگ های آنها با هم برادر بودند.

این حادثه جنگ تترها و باش آغاها درست حدود سه سال بعد مرگ تقی پدربزرگ پدرم رخ داد روایت است هنگام این درگیری زکی خان و برادرانش عباس خان و باباخان و خواهرانشان قدم خیر و.... و پدرشان قنی با اهل خانواده شان گفتند بیایید از اینها فاصله بگیریم و خودمون وارد ماجرای آنها نکنیم و به سمت صحرای چهک پیش شعبه فرخی میرزاوند برویم آنها به صحرای چهک آمده و دوارهای خودشان را در آنجا در همسایگی شعبه فرخی دایر کردند و روایت است که عباس خان قلاوند که طبق روایت میگن آن موقع در حدود 25 سال سن داشت تمام شعبه فرخی را دعوت کرده بود و آن موقع هم قدرت و توان که مثل دوران رضاشاه پهلوی را داشت نداشت و هنوز با دولت رضاشاه پهلوی اخت نگرفته بود چون اواخر دوران قاجاریه بود روایت است عده ای چند نفر از شعبه فرخی که از سمت انارکی می آمدند گفتند جنگ و درگیری سختی در ناحیه انارکی به وقوع پیوسته و همین جنگ تترها و باش آغاها بود که ناظر و علیشاه برادران فاضل باش آغا توسط قنبربک تتر کشته شدند و فاضل باش آغا هم در آن درگیری قنبربک را کشت.

اون طوری که برام تعریف کردن در بین تیره های بزرگ-تتر-باش آغا-شاه نظر-کیخا فرزندان قاسم که برادر بودند فرزندان تتر اون موقع از لحاظ غارتگری و جنگ و تفنگ از بقیشون سرتر و بالاتر بود دختر محمدنظر پسر شاه نظر همسر عینی برادر تقی بود در واقع محمدنظر پسرعموی قنبربک تتر-فاضل باش آغا و قندی قلاوند پدر زکی خان قلاوند بود.

در باب مرگ تقی

تقی در حدود سال 1290 ه.ش بر اثر بیماری حدود سه سال بعد کشته شدن آزاد و جنگ با تیره تتر قلاوند در سن جوانی تقریبا حدود 37 سالگی درگذشت و جسد او در معیت چندین تفنگچی که طبق روایت شیره در راس آنها بود به شاهزاده احمد برده شد و در کنار قبر احمد بن موسی شاهزاده احمد در دشت لاله بخش الوار گرمسیری دفن شد از تقی تنها یک پسر به نام صیدجعفر که متولد سال 1285ه.ش بود به جای ماند صیدجعفر در هنگام مرگ پدرش تقی 5 سال بیشتر سن نداشت قبر خود شیره نیز در جوار شاهزاده احمد است آن موقع رسم بود که آدم های مهم و سرشناس طایفه را به شاهزاده احمد برده و در آنجا دفن می کردند.

طبق روایت صحیح و معتبر تقی در هنگام مرگش جوان بوده و سنی هم نداشته طبق روایت بیماری تقی آنقدرها هم سخت نبوده و آن موقع بخاطر اینکه دکتر و پزشکی نبود بیماری به او زور گرفت و او را از پای درآورد و شهید شد.

روایت است قلا پسر علینجات می گفت ما بعد تقی دیوار و پشتوانه خودمون رو از دست دادیم و تا تقی بود حوز عیدی و تیره افشار و تیره سردار و ماها فرزندان غلام دیوار محکمی داشتیم.

اگر تقی بیمار نمی شد و نمی مرد زنده می ماند حوادث دوران رضاشاه پهلوی را نیز درک می کرد و نقش تعیین کننده در حوادث و جنگ های شعبه فرخی و تیره افشار در دوران رضاشاه پهلوی داشت.

در باب تقی و علت نامگذاری پسرش صیدجعفر

مهراب میرزاوند برادر حاسی میرزاوند از عموها واسم روایت کرده که علت اینکه تقی نام فرزندش را صیدجعفر گذاشت این بود که روزی یکی از افراد مهم در احمدفداله دزفول که نامش سیدجعفر بود به مهمانی به خونه تقی آمده بود که بین او و تقی بحث و جدل شده و تقی با چوبی که در کنارش است به پای سید احمدفداله می زند و پای او شکسته می شود علینجات دایی تقی هم آنجا بود و به خاطر این کار تقی را ملامت و سرزنش می کند و تقی پشیمان شده و تصمیم می گیرد پای سید احمدفداله را خوب نکرده اجازه ندهد آنجا را ترک کند پس با یک سری وسایل پای سید رو بسته به قول امروزی آتل بندی می کند بعد مدتی سیداحمدفداله خوب شده و قصد رفتن دارد و تقی از او حلالیت می خواهد و او حلالیت می دهد از  آنجا می رود و به خاطر این ماجرا نام فرزندش را صیدجعفر گذاشت.

در باب کیخاعیدی و فرزندانش

باقر و مهدی قبل از تقی در جوانی فوت کردند و دو هفته بعد مرگ تقی برادرش عینی که سن بالایی داشت به دلیل از دست دادن برادرش تقی که تنها دیوار محکم آنها بود نیز دِق کرد و درگذشت.

کیخاعیدی از کدخدایان طایفه میرزاوند بود روایت است در دورانش که اون موقع دوران جوانی او و دوران کهنسالی و پیری حسینعلی شیرمرد بود ماموران دولت قاجار برای گرفتن مالیات طایفه به خانه عیدی آمده بودند و مهمان او شدند چون دولت اون موقع از طوایف مالیات می گرفت عیدی پسرش صیدی که پسر بزرگش بود و اون موقع نوجوانی بیش نبود را به خونه حسینعلی شیرمرد که مسن تر و بزرگتر بود فرستاده و از او میخواهد که به پیش ماموران دولت بیاید چون حسینعلی اون موقع بزرگ طایفه بود و حرفش برو داشت.

روایت است در یک مورد اردی ماموران و تفنگچی های والی ایلام و لُرستان حسینقلی خان ابوقداره مهمان عیدی شدند و تا دو سه شب باران شدید می بارید و ماموران والی مهمان عیدی بودند عیدی یک پسری داشت که تقریبا 4 سالش بود و آن شب که اردی والی مهمان عیدی بود آن پسر می میرد عیدی به اهل خانه اش می گوید تا این اشخاص مهمان ما هستند هیچ کس حق ندارد بانگ و شیون سر دهد و همه تا صبح ساکت بودند بعد رفتن اردیی ماموران دولت هنوز فرسنگی از خانه عیدی دور نشدن صدای بانگ و شیون از خانه عیدی بلند شده آنها هم سراسیمه برگشته و متوجه ماجرا می شوند و به خاطر مخفی نگه داشتن این قضیه عیدی رو شماتت کردند و به او گفتند چرا این موضوع رو از ماها مخفی کردی مگر ماها انسان نیستیم!؟

(حسینقلی خان ابوقداره والی مقتدر ایلام و لرستان بود از طرف دولت قاجار منصوب شده بود از طوایف لرستان و ایلام مالیات برای دولت قاجار می گرفت)

روایت است عیدی پدر تقی در اواخر عمرش نابینا و کور شده بود یک روز تقی گوشت آهو شکار شده را از کوه می آورد زیرا برخی مواقع برای مایحتاج زندگی آهو و گوزن شکار می کرد مهدی برادر تقی گوشت کباب شده آهو را روی آتش گذاشته و برای شوخی آن را به پدرش عیدی که در آن موقع کور و نابینا بود میدهد و میخواهد با او شوخی کند و عیدی دلشکسته شده و به پسرش میگه خیر نبینی؟؟؟؟!!!!!

اَبلی هوشمند واسم روایت کرد یک نفر به اسم دَلی فرزند جان احمد از طایفه طافی که آن موقع در روستای سرخکان بخش الوار و پیش تیره بزرگ قلاوند زندگی می کرد این بیت را آن موقع در مورد مهمانوازی عیدی سرائید:

کیخا عیدی بعد شَمراد            نه چی کریم بعد کیمراد

مضمون این بیت اینه میگه در مهمانوازی کیخا عیدی از همه سرتر است بعد او شَمراد و کریم و آشپزش کیمراد

در بین این افراد فقط عیدی کیخا بوده روایت است کریم پدر ابدال-آزاد و نامدار بعد این شعر به دلی پسر جون احمد طافی اعتراض کرده بود که چرا اسم او را در آخر و اینطور سرائیده طبق روایت کیمراد آشپز خونه کریم بود و در خونه کریم آشپزی می کرد.

روایت است در یک مورد تقی با شیره و پدرش میرحسین بخاطر کاشت یک سری درخت در محدوده خودشان جنگ و تفنگی جزئی کردند و اما بعد با هم آشتی کرده بودند این ماجرا قبل حادثه قتل علیمراد پسر لرزان بود.

طبق روایت شیره آدمی درشت اندام و قوی هیکل بود روایت است در اوایل دوران رضاشاه پهلوی تیره پادار برای مدتی در دوکوهه ساکن شده بودند عباس خان قلاوند که مفتش دولت رضاشاه پهلوی بود به ماموران دولت رضاشاه فتوا داد که شیره را بگیرن چندین مامور نظامی دولت رضاشاه پهلوی شیره را احاطه کردند و هر چه تلاش می کردند شیره را بگیرن شیره با دست آنها را به اینور و آنور پرت می کرد و توانایی گرفتن شیره را نداشتند.

بعد مرگ عیدی و فرزندانش خصوصا تقی کدخدایی از حوز عیدی ورداشته شد و به کریم خان و حوز پادار داده شد و اگر تقی زنده بود با توجه به خصایلش هرگز مقام کدخدایی فرزندان فرخی با توجه به خصایل تقی از حوزعیدی ورداشته نمیشد زیرا تقی در جوانی و قبل از به حکومت رسیدن رضاشاه پهلوی فوت کرد طبق روایت فرزندان رضا از زنش فرخی در دوران تقی فردی به سختی-یاغیگری-زورگویی و غارتگری همین تقی پدربزرگ پدرم نداشتند و اون موقع شیره که آدم سختی بود در قشون تقی بود موقع که برای غارت و جنگ و درگیری می رفتند تقی رهبر قشون آنها بود بعدها بعد تقی می توان صیفور و شیره میرزاوند و کریم خان را نام برد و اگر تقی در دوران رضاشاه پهلوی زنده بود بُنه حوز فرخی که به نام کریم خان بود حتما به نام بنه تقی بود.

شیره میرزاوند آدم جنگی و سختی بوده که شیره حدود 15 سال بعد تقی در جنگ قشون طایفه میرزاوند و قشون طایفه قلاوند کشته شد کریم خان هم عصر تقی پدربزرگم بود و از لحاظ سن از تقی بزرگتر بوده در موقع مرگ سنش در حدود 80 سالش بود و در اواخر دوران حکومت رضاشاه پهلوی فوت کرد و اما شیره تقریبا همسن تقی بود.

طبق روایت تقی همیشه در جنگ ها قدم بزرگی را بر می داشت و در دورانش در جنگ های حوز فرخی نقش مهمی را ایفا می کرد.

طبق روایت پدرم روایت است میرعباس میرزاوند از تیره سردار تقی را بسیار دوست داشته و چنان احترامی برای تقی نسبت به دیگران قائل بود که همیشه در صحبت هاش می گفت به ارواح تقی قسم میرعباس گله و رمه بسیاری داشت و آدم مهمی هم بود اما میگن زیاد اهل مهمانوازی نبود و اگر کسی پیشش یک لقمه غذا می خورد انگار تیر به قلب او می زدند!!!!!دختر میرعباس همسر حاج خدارحم میرمدرس نوه حاجی تقی میرمحمدولی بود که سیدموسی میرمدرس پسر او بود.

یکی از نوادگان حاجی تقی میرمحمدولی دخترعموی سیدموسی میرمدرس همسر عموی من شُکری است.

بعد مرگ تقی، سعدی پسر صیدی که عاشق تفنگ عمویش تقی شده بود به زور تفنگ تقی را تصاحب کرد و گفت این تفنگ باید به من برسه و من تفنگ تقی را دوست دارم و هر چه اطرافیان او به او گفتند این تفنگ یادگاری تقی است و به کسی داده نمی شود بدهکار این حرف نبود او تفنگ رو برداشته و با حالت دلخوری به خانه پدربزرگ مادریش بَگلِر که نوه رضا و گلناز بود و اون موقع بَگلر بزرگ شعبه گلناز محسوب می شد می رود بازماندگان تقی، دوسکه که سنش بالا بود و ریش سفید محسوب می شد و از نزدیکان و دوستداران تقی بود رو برای واسطه و گرفتن تفنگ از سعدی به خانه بگلر می فرستند دوسکه به خانه بگلر رفته و سعدی را نصیحت می کند در یک آن سعدی که عصبانی بود ناخواسته دستش روی ماشه تفنگ رفته و گلوله از تفنگ شلیک می شود و درست به کلاه دوسکه که روی سرش بود اصابت کرد و گلوله نزدیک بود که به سر دوسکه بخورد.

دوسکه و محمد برادر بودند و فرزندان آقامحمد بودند و روایت چندانی در مورد محمد نشده و آدمی اهل جنگ و تفنگ و غارتگری نبوده اما روایت هایی است دوسکه با قشون طایفه میرزاوند بعضی مواقع برای غارت آوردن می رفت.

روایت است دوسکه آدم زن باز و دختربازی بود و با زن های طوایف مختلف دوست و رفیق می شد و آنها را به بهانه های واهی فریب می داد و با آنها رابطه جنسی برقرار می کرد.

تقی فرزند کیخا عیدی نمادی از پلنگ و شیر بود.

در باب تقی و دوستی و وصلت او با حاجی تقی میرمحمدولی

یکی دیگر از شجاعت های تقی در این ماجرا خلاصه میشه از آنجایی که بین تقی و حاجی تقی میرمحمد ولی بزرگ طایفه میرعالی دوستی بود یکی از دختران حاجی تقی به اسم والیه را به عقد برادرش باقر درآوردند که باقر در درگیری با بختیاری های دشت شیمبار بختیاری قتال شد بعد از این موضوع والیه را به مهدی برادر دیگر تقی می دهند و مهدی هم بعد یک مدت به خاطر یک مرگ ناگهانی می میرد بعد مدتی حاجی تقی قاصد را به خانه تقی روانه کرده از او میخواهد که تکلیف دخترش رو مشخص کند و به قاصد میگه به تقی بگو دختر را به عقد خودت در بیار آیا او را میخواهی یا خیر؟؟؟؟؟ تقی که از مرگ باقر و مهدی ناراحت بود از روی عصبانیت به قاصد میگه که به حاجی  تقی بگو که دختر رو نمیخواهند بعد این ماجرا حاجی تقی دخترش رو به یک نفر از تیره ظهره پاپی می دهد هنگامیکه سواران طایفه آنها سوار الاغ ها به منزل حاجی تقی رسیده به تقی اطلاع می دهند تقی غیرتی شده تفنگ رو بدست گرفته و در بالای بلندی به سمت اطراف آنها تیراندازی می کند و عده ای از آنها زن و مردهایشان رو از روی قاطر و اسب هایشان به زیر می افکند همهمه و سر و صدا در بین آنها بوجود می آید و ترس به اندام آنها می افتد یک نفر به کریم خان اطلاع می دهد و او هم سارون برادرش را می فرستد تا جلوی تقی را بگیرد سارون وحشت زده و سراسیمه آمده و جلوی تقی رو گرفته و او را قانع می کند که تفنگش رو زمین بگذارد و به او میگه که تو خودت به آنها جواب رد دادی.

روایت است مهدی برادر تقی اهل شکار پازن و اشکال بوده و گوزن و آهو و اشکال بسیاری را شکار کرده بود.

اسم من که محمدتقی است پدرم از روی اسم همین پدربزرگم تقی و میرزا محمدتقی امیرکبیر واسم گذاشته بعضی از فامیل ها برخی مواقع که منو می بینن میگن عبدالحسین اسم پیا سختی رو روت گذاشته!!!!! و بهم میگن تقی اسم محمدباقر برادرم نیز پدرم از روی اسم باقر برادر تقی روش گذاشته و بعضی مواقع دوستانش او را باقر خطاب می کنند.

اسم مهدی پسر حسین بک پسر عمه من رو از روی همین اسم مهدی گذاشتن اسم فاضل پسرعموم پسر شکری از روی اسم فاضل باش آغا قلاوند گذاشت خودش عموم شکری گفت.

من خصایل مشترکی از تقی و صیفور و صیدجعفر که هر سه نفرشان از تیره افشار بودند بهم رسیده و امروز من جانشین آنهایم

از شمایل چهره تقی پدربزرگ پدرم اینطور از ریش سفیدان روایت است که او چهره ای تقریبا سبز مایل به سفید داشته و هیکل و بدنش نه چاق بوده و نه لاغر و هیکل متناسبی داشته.

از چهره و شمایل صیدجعفر فرزند تقی اینطور است که او بدن پر و چاق و توپل داشته و موهای سرش هم کم بوده و چهره ای سبز مایل به تیره داشته و روایت است صیدجعفر از لحاظ هیکل-چهره به پدر مادرش شبیه بوده.

روایت است مهرآغا و کدخدا شاه مهدی، صیدجعفر پدربزرگم را که آن موقع بچه بود و پدر و مادرش فوت کرده بودند بسیار دوست داشتند و او را مورد حمایت خود قرار دادند.

...................................................................................................................

آن دوران در ایران و خصوصا ناحیه لرستان و بخش الوار گرمسیر غارتگری رسم بود و فردی را که اهل جنگ و تفنگ و یاغیگری و غارتگری نبود را پخمه و ربوت می دانستند در فیلم روزی روزگاری ساخته امرالله احمدجو هم این موضوع نشان داده شد مرادبیگ در یک جایی به شعبون میگه شعبون داری چکاری می کنی؟؟؟؟ شعبون میگه دارم وضو می گیرم چون غارت بی وضو برکت نداره!!!!! البته طبق روایت پدربزرگ پدرم تقی از لحاظ جنگ و تفنگ از امثال این مرادبیگ و...سرتر و بالاتر بود در فیلم می بینیم که تفنگ های آنها تفنگ سرپر است که به کمک باروت پر می شدند و تفنگ های بدرنخورین اما تفنگ تقی پدربزرگ پدرم و تفنگ شیره و عده ای دیگر از میرزاوندها تفنگ هایی بود که تیر و فشنگ میخوردن طبق روایت تفنگ تقی، تفنگ تک تیر مازور و بعضی هم میگن تفنگ ده تیر داشت که از بهترین تفنگ های آن دوران بود که فشنگ و تیر می خورد و تفنگی که تیر نمی خورد تفنگ بدردنخوری بود طبق روایت دوسکه میرزاوند یک تفنگ سرپر داشت که بوسیله باروت پر می شد.

طبق روایت احمد برادر صیفور یک تفنگ خزعلی داشت که در موقع جریان اختلاف میرزاوند و تیره بزرگی قلاوند و عباس خان قلاوند یک بختیاری تفنگ خزعلی احمد را دزدید و برد.


این تصویر تفنگ تک تیر ماوزر است این تفنگ در اصطلاح مردم بخش الوار به تفنگ قاوکل نیز معروف است.

پدرم عبدالحسین و عمویم شکری و گلزری میرزاوند دختر قلا و بورعلی میرزاوند واسم گفتند که تفنگ زنده یاد پلنگ و شیر به نام تیره افشار تقی یک تفنگ ده تیر بریتانیایی بوده تفنگ ده تیر هم شمایلش مثل همین تفنگ تک تیر ماوزر است اما تفاوتش این است که یک خشاب ده تیر به جای تک تیر میخورد و همین روایت درست تر است.

تفنگ ماوزر توسط آلمان تولید شده بود و تفنگ ده تیر توسط ارتش بریتانیا تولید شده بود از تفنگ های رایج آن دوران اواخر قاجاریه بودند و تفنگ ده تیر از تفنگ ماوزر بهتر بود چون تعداد خشاب فشنگ آن بیشتر بوده که همه کسی هم در ایران این نوع تفنگ ها را آن موقع نداشتند و اکثرا تفنگ سرپر داشتند اما افرادی که آدم های مهم و دست داشتند به این تفنگ ها دسترسی می یافتند.

تصویر زیر تصویر تفنگ ده تیر قدیمی است که خشابش ده تیر میخورد این تفنگ توسط ارتش بریتانیا طراحی شد و مالک تولید این تفنگ کارخانه ایشاپور هند بود که یک پاکستانی مدیر آن بود و در موزه کاخ سعدآباد نوع این تفنگ قدیمی موجود است.

..........................................................................................................

در باب صیدجعفر فرزند تقی روحش شاد

صیدجعفر فرزند تقی آدم سختی بود و با ژاندارم های رضاشاه پهلوی در الوار رابطه دوستانه داشت او در واقع اون موقع دوران اوایل محمدرضاشاه پهلوی مامور تقسیم بندی اراضی کشاورزی حوز افشار بود و با مامور رضاشاه در اونجا ارتباط نزدیک داشت

او دوران خدمت سربازی خودش را در زمان رضاشاه پهلوی در پادگان نظامی دزفول که کنار پل قدیم بود گذراند برگه و تصویر او روی کارت خدمتش در آرشیو تیپ زرهی دزفول موجود است در اول دولت رضاشاه پهلوی برای گذراندن دوره خدمت سربازیش او را به شهر اهواز اعزام کرد و اما بعد یک ماه درخواست کرد که او را به پادگان دزفول منتقل کنند.

در آن دوران یک نفر به اسم عبدالحسین طباطبایی مسئول آن پادگان بود و او با پدربزرگم صیدجعفر رابطه خوبی داشت و به همین دلیل او اسم پدرمو عبدالحسین گذاشت.

صیدجعفر از هوش و ذکاوت خوبی برخوردار بود یک نفر به اسم صیدآقا ولیپور که آن موقع پدرش چوپان صیفور بود و پیش صیفور بودند تعریف کرده که در بچگی ماری پای او رو گزیده بود هیچ کس نمی تونست تشخیص دهد که مشکلش چیه صیدجعفر آمد و دستی روی سر او گذاشته بود و فهمیده بود که مار پای او را گزیده گفته بود مار پاشو نیش زده صیدآقا به خاطر اون گزیدگی که دیر متوجه شده شدند یکی از پاهاش فلج بود.

صیدجعفر در اواخر عمرش یک زن بیوه از طایفه قلاوند را به عقد خود درآورد و او را مورد حمایت خود قرار داد.

روایت است که در یک مورد صیدجعفر بخاطر یک گرو گازور و موضوعی جلوی راه بهرام بک تتر فرزند خنجربک تتر که از افراد مهم و جنگی تیره تتر قلاوند بود را گرفته با سنگ سر او را شکسته و تفنگش را از او می گیرد و با خود می برد.

در آن دوران یک نفر به اسم شعیب از طرف دولت رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی رئیس ژاندارمری و نظمیه بخش الوارگرمسیر بود طبق روایت او با پدربزرگم صیدجعفر رابطه بسیار دوستانه و صمیمی داشت و هر کاری که پدربزرگم داشت سریع برایش انجام می داد و بارها مهمان خونه صیدجعفر پدربزرگم بود.

در قدیم عده ای قصد غارت آبادی پدربزرگم صیدجعفر را داشتند سوخته زاری از شعبه فرزندان گلناز حوز احمدایل و برادرش بخاطر قتل فرهاد از شعبه گلناز که برخی میگن توسط صیفور کشته شد با عده ای از شعبه گلناز برای غارت به آبادی پدربزرگم آمده بودند روایت است با هم ریخته بودند که صیدجعفر پدربزرگم را غارت کنند که در این حین شخصی به اسم حاتم متوجه شد و فریاد می زند صیدجعفر بلند شو که غارتمون کردند صیدجعفر هم تفنگش را ورمیدارد و به سمت آنها می رود و به حاتم میگه تمام گله ها و رمه ها رو بطرف آبادی شاه مهدی روانه کن و او را خبر کن به کمک بیاد صیدجعفر وقتی آنها را می بیند متوجه می شود که آشنایند به آنها میگه برگردید نمیخوام بزنمتون و اما آنها دست وردار نبودند و صیدجعفر هم به سمت آنها تیراندازی کرد و سوخته زاری گلناز کشته شد و برادرش را هم که با او بود زخمی کرد در همین وانفسا شاه مهدی کدخدای محمود علی با عده ای از تفنگچی هایش برای کمک به صیدجعفر می رسد و وقتی می رسد می بیند صیدجعفر خودش کار همه را ساخته که بعدها خواهر پدرم دختر صیدجعفر را به عنوان خون بها به درویش پسر غلامشاه برادر سوخته زاری دادند و صارم دختر صیفور را نیز به عنوان خون بها به علی بک برادرزاده فرهاد دادند که داوود و آرضی فرزندان صارم می باشند.

روایت است شعیب مامور دولت رضاشاه پهلوی که با پدربزرگم صیدجعفر دوست صمیمی بود با یک سنگ بزرگ محکم به سینه غلامشاه زد و گفت تو و برادرانت غلط کردید که رفتید صیدجعفر را غارت کنید.

صیدجعفر در سال 1335 ه.ش بر اثر بیماری درگذشت و در موقع مرگش حدود 50 سال بیشتر سن نداشت روایت است صیدجعفر بسیار اهل قلیان زدن بود و همون دود قلیان که می زد عامل مرگ و شهید شدنش بود صیدجعفر در موقع مرگش در خونه هاسی میرزاوند در پاریز بود که فوت کرد و هاسی او را از تخت گلزار به خانه خودش در پاریز برده بود.

صیدجعفر از لحاظ هیکل میگن بدن توپر و توپل و سینه پهن و چهارشانه ای داشت.

روایت است مادر پدرم به اسم حوری نماز میخواند عبدالحسین پدرم که همیشه مرتب نمازش را میخواند و حتی نماز پدرش صیدجعفر را نیز میخواند.

روایت است بابک فرزند عینی بسیار اهل نماز خواندن و روزه گرفتن بوده روایت است علیرضا پسر والی اهل نماز خواندن و خواندن نماز بود علیرضا آدم سرشناس بود و طبق روایت با عرب های خوزستان ارتباط زیادی داشت.

تقی-صیدجعفر و پسرعمویش صیفور نماد پلنگ ها و شیرها و ببرهای ایران بودند.

طبق روایت اَبُلی فرزند الله کرم طافی، حوز عیدی بعد تقی و باقر، و خصوصا گفت تقی که آدم بسیار نترس و تفنگچی و اهل جنگ و تفنگ و غارتگری بود مزبان و صیدجعفر اهل جنگ و تفنگ و نترس بودن و غارت گرفتن بودن و اما گفت پخمه ترین و ربوت ترین فرزند نوادگان عیدی، بابک بود گفت اهل جنگ و تفنگ و غارتگری و یاغیگری نبود و گفت زیاد پرخوری می کرد و غذا زیاد می خورد اما من واسه بابک احترام زیادی قائلم چون طبق روایت بابک درسته حالا آدم ساده و اهل جنگ و تفنگ و غارتگری و یاغیگری نبود و اما میگن آدم مومنی بود.

اَبُلی گفت در بین فرزندان برزو هم صیفور و بهتوش از همشون اسم و رسم دارتر و اهل جنگ و تفنگ و یاغیگری بودن و اما گفت اسف(یوسف)-بیچار و سیف الدین اینها اهل این برنامه ها نبودن و آدم های ساده بودن و والی هم گفت اهل مهمانوازی بود.

.................................................................................................................

زمین های کشاورزی بسیاری توسط تقی به جای ماند در اوایل دوران محمدرضاشاه پهلوی صیدجعفر چندین زمین رو توسط دولت رضاشاه پهلوی به نام خودش ثبت کرد که از پدرش تقی به ارث رسید از جمله زمین به اسم بِزِر غربی زمین محمد در بخش الوار گرمسیر روستای چُل

زمین آهنگران که یک زمین بسیار خوب و در روستای سرتاف است زمین مشترک تیره افشار بود که به نوادگان علی اکبر میرزاوند(طافی) رسید چون علی اکبر هم به یک نوع آن موقع پیش تیره افشار بود و این زمین متعلق به تیره افشار صیدجعفر پدربزرگم-صیفور و.... بود روایت است بوری پسر شاه کرم پسر علی اکبر گفته بود من از هیچ کدام از تیره افشار نمی ترسم بجز صیدجعفر می ترسم که بخاطر زمین آهنگران در خواب به من حمله ور شود و منو بکشه!!!!! فرزندان علیرضا پسر والی طبق روایت زمین آهنگران را سرخود با آنها معامله کرده بودن.

طبق روایات معتبر روشنا میرزاوند فرزند سیف الدین زمینش را با تعدادی تفنگ و فشنگ با حسینعلی پسر اسف معامله کرد و حالا میگه سهم زمین ندارم!!!!!! و سهمش پیش برادرانش فرزندان یوسف بود.

((((در موقع ثبت زمین های تیره افشار که توسط صیدجعفر پدربزرگم و با همکاری شعیب رئیس ژاندارمری و پاسگاه دولت محمدرضاشاه پهلوی در بخش الوار گرمسیر در  اوایل دوران محمدرضاشاه انجام شد فرزندان صیدجعفر و صیفور زمین های روستای چُل به آنها رسید بیچار برادر صیفور نیز با صیفور در سهم شریک بود و اما بیچار فرزندی از او به جا نماند و سهمش به فرزندان صیفور رسید که زمین محمد و بِزِرغربی به فرزندان صیدجعفر و زمین بزرشرقی و آب زیری به فرزندان صیفور ثبت شد و از همون موقع ثبت این زمین ها فرزندان اینها در همین زمین ها کشت و کار کردند و فرزندان والی-اسف(یوسف) و سیف الدین و بابک فرزند عینی زمین های آنها در روستای دره گاییلان بخش الوار ثبت شد و زمین های بسیار خوبی هم هستند سیف الدین پیش والی و اسف بود که در روستای دره گاییلان بخش الوارگرمسیر زمین هایشان است از همون موقع ثبت توسط صیدجعفر و شعیب در همین زمین ها کشت و کار کردند.))))

صیدجعفر پدربزرگم در آن موقع مسئول ثبت اراضی فرزندان افشار بود و با مامور و ژاندارم دولت رضاشاه پهلوی در آن ناحیه به اسم شعیب دوستی و رفاقت داشت و شعیب در ثبت اراضی به صیدجعفر کمک کرد.

پدربزرگم صیدجعفر یک زمین دیگر هم به او می رسید زمین مهرآغا مادربزرگش، مهرآغا خواهر ساکی و پتول کلورضا بود و زمینی در محمودعلی بخش الوار گرمسیر داشت که حدود 7 هکتار بود و مهرآغا صیدجعفر پدربزرگم را بزرگ کرد و او را وارث خودش قرار داد و مهرآغا تا موقع که زنده بود پیش صیدجعفرپدربزرگم زندگی می کرد که بعدها بعد مرگ مهرآغا نوادگان ساکی و پتول کلورضا آن زمین مهرآغا که در واقع متعلق به صیدجعفر پدربزرگم بود و به پدرم عبدالحسین می رسید را غصب کردند و زمین پیش نوادگان ساکی و پتول فرزندان یدالله کلورضا و فرزندان مختارخان کلورضا نوادگان ساکی و پتول است.

آنوقت ببینید این رژیم کثیف آخوندهای شیعه رافضی و مزدورانشان که بعد انقلاب خمینی دست انداختن روی زمین های افرادی که رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی زمین های آنها را واسشون صادر کرد در اندیمشک که لُرن باند فریدون حسنوند اختلاس گر چه موجودات کثیف نجاست خبیثین اداره منابع طبیعی حرام زاده نجاست اندیمشک و  رژیم آخوندهای شیعه میخواست بندازه روشون و شکایت ماها رو به دادگاه رژیم خامنه ای کرده بودن مرگ بر اداره حرام زاده منابع طبیعی که یک نفر به فامیلی جهانگیری که سگوند قلی است و باند همین فریدون حسنوند دزد کثیف بودن اما حرام زاده های کثیف لُر لَک لرستانی سگوند-بیرانوند و.... نجاست در رژیم خامنه ای و ابراهیم رئیسی دجال کور خواندید جنگی میارم توی ایران که حزب جمهوریخواه امریکا و اسرائیل تهران و صالح آباد اندیمشک را روی سرتان ویران و خراب کنند ماها این زمین ها زمین های اجدادی ماها از دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی بوده شماها که بعد انقلاب خمینی زمین های صیفور و صیدجعفر که لور و صالح آباد در زیر سیطره آنها بود را رژیم امام خمینیتان واستون مصادره کرده و املاک و اموال قطب را به شماها سکوندهای کثیف لُرستانی و دیگر لرهای لرستانی داده چه خری هستید که بتونید شکایت منو بکنید یا اصلا دهن کثیفتان را باز کنید و در مورد زمین های اجدادی من نظر بدهید تمام زمین ها و املاکی رو که متعلق به عبدالحسین قطب و آموسی قطب و آعنایت قطب بوده و بعد انقلاب خمینی به شماها رسیده ازتون خواهم گرفت رئیس همین اداره کثیف منابع طبیعی اندیمشک قبلا یک نفر به فامیلی جهانگیری بود که سکوند قلی و مختوا رعیت و نوکر آموسی و آعنایت قطب بودند به چه حقی این کثافت های نجاست به خودشان اجازه دادن شکایت ماها رو به دادگاه بکنن بدبختتان میکنم بیچارتان میکنم کاری میکنم آرضا قطب و فریال مستوفی همسرش تمام زمین هایی که از آموسی قطب و آعنایت قطب شماها و فریدون حسنوند بالا زدید ازتون بگیرن خواهیم دید حرف کدوم یک  ماها راست میشه کاری بهتون میکنم که در تاریخ واسه همه عبرت بشه اینو قول شرف میدم کاری میکنم که بدن اون رئیس دادگستری کل و رئیس قوه قضائیه در تهران به لرزه بیافته و تمام اموال آموسی قطب و آعنایت قطب رو ازتون بگیرن خواهیم دید کی راست میگه!

همین منابع طبیعی اندیمشک که باند فریدون حسنوندن و سگوند و بیرانوند نوکر آموسی و آعنایت قطب بودن تمام زمین های کشاورزی مردم بخش الوار رو میخواستن بزنن جز منابع طبیعی و دست بندازن روی زمین های ماها و مردم بخش الوار گرمسیر بخاطر اینکه بدشون از من می آمد و اینها زمین های اجدادی من بودن

تا جاییکه میدانم ماها در دادگاه محکومشان کردیم با ارائه سند و مدرک و حکم قلابی و جعلیشان را باطل کردیم دوباره منابع طبیعی کثافت اندیمشک سگوندها و بیراوندها باند فریدون حسنوند اعتراض زدن و پرونده در دادگاه اهواز است و رئییس دادگستری استان خوزستان یه لُر لرستانی چگنی خرم آبادی است که اونو از خرم آباد آوردن در استان من گذاشتن رییس دادگستری یک ساله پرونده رو به زیر انداختن و حکم آنها را باطل نمی کنند چون بدشون از ماها میاد ببینید چقدر پر رو و گستاخ کثافتن که چشم طمع به زمین های اجدادی من دارن این حرام زاده های نوکر آموسی و آعنایت قطب ماها مثل شماها حرام خور کثیف نیستیم که مال و اموال و زمین های کشاورزی سید قطب را بعد انقلاب خمینی بالا بزنیم شماها نون که به فرزندانتان می دهید حرام است از گوشت خوک و گراز هم نجس تر و حرام تر است چون زمین های کشاورزی و املاک سید قطب را بعد انقلاب خمینی بالا زدید.

من تازه زمین های پشمی نزار اندیمشک که ازمون غصب کردید رو ازتون خواهم گرفت اینو مطمئن باشید حرام زاده های کثیف زمین های پشمی نزار اندیمشک که 10 هکتار سهم پدرم عبدالحسین بود رو همین ها غصب کردن

مزدوران رژیم  بعد انقلاب بطور غیرقانونی  دست انداختن روی زمین های اجدادی افرادی که زمین هایشان از طرف رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی به آنها رسیده و بسیاری از زمین های طرفداران رضاشاه پهلوی را غصب کردند مثل املاک و زمین های کشاورزی آموسی و آعنایت قطب در لور و صالح آباد که آخوندهای شیعه بعد انقلاب آنها را بین لرها و لک های لرستانی بطور غیرقانونی و سندسازی های جعل شده واگذار کردن

زمین های ماها بزرغربی و زمین محمد ثبت شده است از دوران قاجاریه-رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی زمین های ماها بودن و صیدجعفرپدربزرگم و پدرم عبدالحسین در آنها سال ها کشت و کار کردن و زمین های ماها مشخص است ما برگه سند دوران محمدرضاشاه پهلوی از آنها داریم-نقشه هوایی-نقشه jps و مثل شماها سکوندها و لرها و لک لرستانی نوکران آموسی و آعنایت قطب که بعد انقلاب خمینی دشمن من زمین های کشاورزی آموسی و آعنایت قطب رو واستون سندسازی غیرقانونی و جعل شده کرد نیستیم حرام خور دزد اختلاس گر باند فریدون حسنوند دزد و مهاجر به شهر اندیمشک نیستیم نوکران قطب که بعد انقلاب خمینی زمین های عبدالحسین قطب و آعنایت قطب و آموسی قطب را آخوندهای شیعه رافضی بطورغیرقانونی واستون مصادره و سندسازی جعل شده کردند.

بسیاری از سران فاسد همین رژیم از طریق همین رانت خوری ها و دست انداختن روی زمین های دیگران هکتارها زمین بعد انقلاب خمینی بالا زدن امثال خانوادهای لاریجانی های زمین خور-محمود احمدی نژاد حسن روحانی قالیباف هزاران هکتار زمین در بخش های مختلف کرج مازندران و....را غصب و مصادره برای خودشان کردن.

فریدون حسنوند و باندش که از این سکوندها-بیرانوندها و..... فامیل های نزدیکش بودن با نفوذ در مجلس رژیم آخوندهای شیعه هزاران هکتار از املاک و زمین های کشاورزی قطب و زمین های شهرستان اندیمشک در پشمی نزار و غیره را با سندسازی ها و نفوذ فریدون حسنوند در دستگاههای مختلف رژیم در تهران به نام خودشان مصادره به ناحق کرده که 10 هکتار زمین پدرم عبدالحسین در پشمی نزار اندیمشک که سال 70 به پدرم واگذار شد هم جز آنهاست مرگ بر شماها

بعد اینکه این رژیم سرنگون بشه و رژیم پادشاهی پارلمانی راس کار بشه تمام سندهای زمین هایی که رژیم ولایت فقیه آخوندهای شیعه حاکم به ایران به ناحق برای عده ای صادر کرده را ابطال و مصادره خواهد کرد زمین های مردم که قاجاریه رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی به آنها داده را دست انداختن روی آنها

همین ها همین لُرهای لرستانی سگوند و.... باند فریدون حسنوند همین ها که شکایت ماها کرده بودن همین نجاست های کثیف میخواستن دست بندازن روی زمین های مردم دزفول و جنگ بزرگی رو در مرز شهرستان اندیمشک و دزفول بوجود آوردن و چندین نفر دزفولی در آن جنگ قتال شدن دانشگاه جندی شاپور دزفول رو تخریب و ویران کردن و خسارات مادی زیادی به اموال حدود شهر دزفول وارد کردن فریدون حسنوند و مخبر دزفولی و احمد آوایی که در یک باند بودن و دوست صمیمی همدیگرن منافع دزفول را به لرهای باند فریدون حسنوند در اندیمشک فروختن و میخواستن دانشگاه جندی شاپور دزفول و پایگاه هوایی دزفول را به آنها بفروشن و هنوز تابلو ورودی دزفول در محل مرز اندیمشک و دزفول نصب نشده اگر من جای نماینده و شهردار دزفول بودم تابلوی دزفول رو می بردم می زدم وسط خود قلعه لور اندیمشک تا دیگه جرات این کارها رو نداشته باشند وقتی عقب نشینی می کنید اونها موضع حمله به خود می گیرن تازه به عقیدم کوی نیرو نیز جز دزفول است و جز خاک دزفول حساب میشه

....................................................................................................................................

صیدجعفر پدربزرگم آن موقع مسئول تقسیم اراضی کشاورزی تیره افشار بود دوران اوایل محمدرضاشاه پهلوی و با کمک مامور و رئیس ژاندارمری دولت رضاشاه پهلوی در بخش الوار به اسم شعیب که دوست صمیمی او بود در آنجا آنها را ثبت کرد زمین به اسم بزر غربی که جای واقعا زیبایی در بخش الوار نزدیک روستا سرتاف و ایستگاه راه آهن مازو است و دستگاه کمباین هم وارد آن می شود و درو می کند در حدود 17 هکتار زمین کشاورزی است اما GPS جهاد کشاورزی که با حداقل انجام داد 10 هکتار نشان داد و اما بیشتر از 10 هکتار است حول و حوش 15 هکتار است مرغوب ترین خاک کشاورزی رو داره و اما مشکلش دیم بودن آن است و زمین آبی نیست که پدرم بسیار واسشون خرج کرد و در روستای چُل نیز یک زمین کشاورزی دیگر داریم که اسم زمین زمین محمد است که GPS آن را 6 هکتار نشان داد و خاکش مرغوب است در نزدیکی آنها چاه نفت وجود دارد و این امکان است که در آینده چاه نفت و گاز در زیر زمین پدیدار شود و اما دیم است و زمین دیم محصولش کم است اما خاکش بسیار مرغوب است اگر آب به آن راه داشت مرغوب ترین خاک زمین های آن نواحی زمین بزرغربی و شرقی است محصول بسیاری ازش حاصل می شد یک سال خودم آن زمین رو کاشتم چندین سال قبل حدود سال 93 بود شب کمباین در زمین کار می کرد اون موقع در خود قلعه لور اندیمشک و دزفول هوا آنچنان گرم بود و اما شب من تو زمین خودم خوابیدم و آنقدر سرد و خنک بود که برای گرم شدن آتش روشن کردیم آن سال بارش باران خوب بود و دو هفته ای یک بار باران می بارید محصول زمین خوب بود و حدود 17 تن گندم برداشت کردیم و از زمین محمد هم 5 تن گندم برداشت کردم شانسم خوب بود حدود 2 تن و نیم بذر گندم در زمین کاشتم نزدیک 12 میلیون تومن اون موقع گیرم آمد زمین بزرشرقی که از زمین بزرغربی بزرگتر است و حدود 21 هکتار است و زمین آب زیری در روستای چل که از زمین محمد بزرگتر است و 11 هکتار است متعلق به فرزندان صیفور است زمین بزرغربی  2 تن و 500 کیلو بذر گندم برای کاشت نیاز دارد و زمین محمد هم حدود 600 کیلو گندم نیاز دارد.

بذر گندم دولت ابراهیم رئیسی جمهوری اسلامی بذر گندم خوبی نیست بذرهای گندمشان بدرد نخور و آشغال است امسال هر تن بذر گندم چمران رو جهادکشاورزی دولت کثیف ابراهیم رئیسی در مازو بخش الوار 20 میلیون تومن بهمون فروخت که بدرنخورن و کیفیت ندارن و به عمد کثافت های نجاست بی کیفیت ترین بذر گندم رو به ماها دادن بذر به اسم چمران اینها حرام لقمه و حرام خورن مسئولان جمهوری اسلامی آخوندها ذاتشان حرام خوری است.

 اگه این 17 تن زمین بزرغربی و 5 تن زمین محمد امسال بود 400 میلیون تومن پولش فروش محصول می شد چون هر تن 16 میلیون تومن خرید کردن اگر چاه آب و قنات آب تو زمین بود با همین باران نزدن بیشتر از 20 تن برداشت محصول داره آنطور که تخمین زدم اگر قنات آب و چاه آب تو زمین باشه 2 تن و نیم بذر گندم تو زمین کاشته بشه و سه روزی یک بار به زمین آب داده بشه حداقل 50 تن برداشت محصول داره چون خاک زمینش خوب و حاصلخیز است و از زمین های پشمی نزار و اندیمشک بسیار حاصلخیزتر است زمین های اینجا زمین های آموسی قطب و آعنایت قطب پر از شن است و تغذیشون به چاه آبی است که بعد انقلاب اینهایی که بهشون رسید توشون چاه آب زدن والله بدون چاه آب محصول ندارند در پایین زمین آب منشعب از رودخانه ییلاقی است که آب زلال-تمیز و پاکی است و حتی موقع فصل بارش باران طوریه که میشه توش شنا و آب تنی هم کرد که اگر پمپ و موتور آب اونجا باشه میشه از آب آن برای آبیاری زمین استفاده کرد مشکل هزینه موتور پمپ و تجهیزات و رفت و آمدش است که دولت باید در این زمینه به ماها کمک و همکاری کنه اگر دولت کمک کنه در دادن موتور پمپ آب و تجهیزاتش و لولگذاری در زمین ها بشه و به روش آبیاری به شکل باران آبیاری بشه هفته ای یک بار موتور پمپ آب تو زمین برای آبیاری قرار می دهیم این زمین ها خاک بسیار مرغوب و حاصلخیز دارد که اگر دولت ها با ماها همکاری بکنن در برداشت محصول پرثمر بسیار پرفایده است.

زمین بزرغربی امروز ارزشش هر هکتار 3 میلیارد تومن است و زمین محمد در روستای چُل ارزشش هر هکتار 5 میلیارد تومن است چون خاک زمین محمد بسیار حاصلخیز و مرغوب است.

پدرم عبدالحسین اینقدر واسه این زمین ها خرج کرد اینور و آنور اگر این خرج ها رو واسه زمین های پشمی نزار می کرد امروز زمین های پشمی نزار رو هم داشتیم.

زمین بزرغربی نزدیک به 60 تریلی تراکتور سنگ توشه و زمین محمد هم نزدیک 30 تریلی اگه اینها همه جمع بشن از تو زمین مقدار محصول برداشت شده بسیار بیشتر میشه

خودم از خودم تا حالا 7 میلیون تومن فقط واسه زمین محمد خرج کردم کارگر و تراکتور آوردم که سنگ های تو زمین را جمع کردن 20 تریلی سنگ از تو زمین بیرون آوردم و خودم همش بالا سرشون بودم و هنوز هم سنگ توشه نزدیک به 20 تریلی سنگ کوچک دیگر اما اگه اونها جمع بشن و یک بار دیگه زمین شخم بخوره و سنگ های زیر شخم بالا بیان و اونها هم جمع بشن که نزدیک 30 تریلی دیگه زمین محمد از سنگ پاک میشه و خاک خالص بدون سنگ میشه اگر دستگاه سنگ جمع کن که پشت تراکتور است بیاد اونجا دیگه کار راحته و نیاز به کارگر نیست باید دستگاه سنگ جمع کن حتما باشه و بیاد اونجا این وظیفه مسئولان دولت آخوندهای شیعه حاکم به ایران است که این خدمات را به ماها ارائه بدهند.

مقداری سنگ بزرگ توی زمین محمد و بزرغربی است مقداری ازشون تو خاکن مقداری روی خاک که حجم و فضای زمین را گرفتن و در ضمن مانع کار تراکتور برای شخم و کمباین هستند و اگر یک دستگاه لودر بزرگ باشه سریع در صبح تا عصر زمین محمد رو درست میکنم و یک روز هم زمین بزرغربی همشونو میندازه کنار زمین فقط با لودرچرخ 10 تنی راهسازی بیرون میرن چون سنگ ها بسیار سنگینن اونجا تو بخش الوار گرمسیر لودر نیست و این اذیت کننده است باید یک لودر بهمون بدن که زمین رو صاف و بدون سنگ کنیم جاده کاملا آسفالت و صافه و لودر و دیگر ماشین آلات به راحتی وارد زمین میشن دکتر خیرالله خادمی که معاون وزیر راه و شهرسازیه و اسم پسرخاله ایش واسه ماهاست فقط!!!!! میتونه به لودری از شرکت ساخت رو واسم بفرسته و پول کارش رو هم پرداخت میکنم دولت رژیم آخوندهای شیعه حاکم به ایران کمک و همکاری به ماها که پدرم عبدالحسین جون خودش رو در راه این آب و خاک به خطر انداخت و رزمنده و جانباز است نمیکنه اونم دولت رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی بود که به فکر ماها بود اینها دنبال اختلاس و دزدی و زمین خورین اگر این زمین ها در امریکا و اروپا و حتی عربستان بود دولت اینقدر به ماها کمک می کرد و امکانات مورد نیاز رو در اختیار ماها قرار می داد اینجا ایرانه و رژیم آخوندهای شیعه حاکم به ایران که سال هاست منو تحت ظلم و ستم قرار دادن خودشان و مزدورانشان


برگه سند ثبت شده دوران محمدرضاشاه پهلوی-نقشه هوایی و نقشه jps زمین بزرغربی و زمین محمد رو داریم که به نام صیدجعفر پدربزرگم و پدرم عبدالحسین است.

برای دریافت سند رسمی زمین بزرغربی و زمین محمد مدارک و درخواست و سند دوران محمدرضاشاه پهلوی که به اسم پدربزرگم صیدجعفر است و پدرم عبدالحسین است و....را ارائه دادیم و سازمان ثبت اسناد و املاک قوه قضائیه باید هر چه سریعتر سند رسمی آن را واسمون به اسم پدرم عبدالحسین صادر کند پسرعموهایم هم همه راضین فقط نام پدرم عبدالحسین در سند درج شود این تنها کار کوچکی است که رژیم جمهوری اسلامی می تواند برای پدرم عبدالحسین که رزمنده و جانباز این کشور است و جان خودش رو در مسیر این کشور فدا کرده انجام دهد اگر هر چه سریعتر سند رسمی زمین های ماها که حق ما است برای ما توسط قوه قضائیه جمهوری اسلامی صادر نشود هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید!!!!!!