ساکی و پتول از بزرگان طایفه بزرگ میرزاوند

ساکی و پتول فرزندان شاه حسین از تیره کلورضا از سران طایفه میرزاوند در دوران قاجاریه بودند آن موقع در کل ایران افراد تقنگچی و غارتگری مثل ساکی و پتول به ندرت یافت می شد در دوران آنها که اواخر دوران قاجاریه بود و مصادف بود با دوران پدربزرگ پدرم تقی طایفه بزرگ میرزاوند از اقتدار جنگاوری بسیار زیاد برخوردار بود طوریکه بدن خوانین بختیاری از شنیدن نام ساکی و پتول و دیگران بزرگان میرزاوند به رعشه و لرزه می افتاد آن موقع از بخش الوار تا پل قدیم دزفول در زیر سیطره باج و خراج و غارتگری بزرگان طایفه میرزاوند قرار داشت و بارها در آن نواحی دست به غارت و باجگیری از قافله ها می زدند.

داستان ساکی و پتول و حمله بختیاری ها به بخش الوارگرمسیری در دوران قاجاریه

(جنگ بخش الوار و بختیاری ها)

در مورد علت وقوع این جنگ دو روایت متفاوت وجود دارد که افراد زیادی این دو روایت را نقل می کنند:

روایت اول این است در یکی از موارد ساکی و پتول با قشونی از طایفه میرزاوند که با خود دارند برای آوردن غارت به سمت دشت شیمبار بختیاری می روند در آنجا با قافله یکی از بختیاری ها برخورد کرده که در این میان با آنها درگیر شده آن مرد که از افراد بزرگ و سرشناس خوانین بختیاری در بین بختیاری ها بود کشته می شود و اموال آنها رو به غارت می برند و زن او را اسیر کرده طبق روایت او را مورد تعرض جنسی قرار دادند طبق برخی روایت ها آن زن از بختیاری های چهار سهونی و بعضی ها هم میگن از بختیاری های بهداروند شوشتر بودن اما روایتی آن زن بختیاری ها چهار بود درست تر است بعد اینکه آن زن را آزاد کردند او عزم کرده و به نزد نصیرخان بختیاری که به سردار جنگ خان تمام بختیاری ها و ایلخان آنها بود می رود به او گفت تو سردار جنگ بختیاری هایی یا سردار ننگشان ساکی و پتول شوهر مرا قتال و اموال ماها رو به غارت گرفتند و به خودم هم تعرض و تجاوز جنسی کردند!(این روایت را افراد بسیاری روایت می کنند و همین روایت درست و صحیح است)

روایت است تمام افراد حاضر در آن قشه ساکی و پتول به آن زن بختیاری چهار تجاوز و تعرض جنسی کرده بودند و نوبت به دوسکه از تیره سردار رسید روایت است میگن دوسکه آدم زن باز و خشنی بود و آن زن بختیاری چهار درخواست کرده بود همه به او تعرض جنسی کنن فقط دوسکه به او نزدیک نشود!!!!!!

روایت دیگری وجود دارد که عده ای دیگر آن را روایت می کنند در مورد وقوع این جنگ اینکه ساکی و پتول با قشونی که دارند با یکی از خواهران سردار اسعد بختیاری که افراد روایت کننده او را شاه بی بی دختر شاه بختیاری ها می نامند که با خود همراهانی داشت روبرو شده خواهر سردار اسعد از ساکی و پتول و قشونشان می خواهد که غارت ها را تحویل دهند یکی از افراد قشون به سمت او رفته و به حالت شوخی دستی به روی ران های پای او می آورد و با او قصد شوخی و مزاح دارد که در این میان بین قشون ساکی و پتول و قشه آنها درگیری رخ میدهد و او به آنها می گوید که شما منو مورد هتک حرمت قرار دادید شلوار خودم رو برای نصیرخان بختیاری سردار جنگ می فرستم تا جواب این کار شما را بدهد و دنباله ماجرا و........(این روایت مرحوم جهانشاه میرزاوند از بزرگان طایفه میرزاوند بوده که واسه پدرم عبدالحسین نقل کرده و حاسی میرزاوند نیز همینو روایت کرد)اما روایت اول درست تر و مستندتر است زیرا افراد بسیاری آن را روایت می کنند.

نصیرخان بختیاری سردار جنگ بختیاری او پسر ارشد شخصی به اسم امام قلی بختیاری بود در واقع نصیرخان بختیاری پسرعموی سردار اسعد بختیاری و سردار مریم بختیاری فرزندان حسینقلی خان ایلخانی بودند آنها از شاخه زراسوند باب دورکی هفت بختیاری بودند.

بعد این موضوع و به خاطر غارت مکرر ساکی و پتول در نقاط بختیاری نشین نصیرخان بختیاری غیرتی شده تا یک هفته جلسه می گیرند و بحث می کنند برای نقشه حمله نصیرخان قاصد و نامه به تمام سران بختیاری ها در چهارمحال بختیاری-کهکیلویه و بویراحمد و مسجدسلیمون و شوشتر می فرستد به سران طوایف هفت و چهار بختیاری و به آنها دستور می دهد که همه در یک روز مشخص در شهر ایذه جمع شده و به سمت بخش الوار گرمسیر حمله کنند در دستور او به ایل بختیاری آمده بود که ساکی و پتول را دستگیر و کت بسته در زنجیر بیاورید و اگه نشد آنها رو قتال کنید و سر بریده آنها را بیاورید و جایزه دریافت کنید و از رود سزار رودخانه ای منشعب به رود دز تا رود سیمره(که تا حدود آب پل بالارود است) را غارت کنید و خانواده های میرزاوند زن و فرزندانشان رو به اسارت بگیرید و به بختیاری بیارید.

هفت و چهار بختیاری عده ای پیاده و عده ای سواره سوار اسب در فصل زمستان به بخش الوار گرمسیر حمله کردند و درگیری شدیدی و زد و خورد بین آنها و طایفه میرزاوند رخ داد آنها طبق روایت فصل زمستان را برای حمله انتخاب کرده بودند که مردم میرزاوند راه فرار و گریز نداشته باشند برخی ها که از حمله بختیاری ها مطلع شدند خانواده های خود و اموالشان را در جاهی امن پناه دادند زیرا یارای مقابله با آن جمعیت بسیار کثیر رو نداشتند.

یکی از آنها پدربزرگم تقی بود که خانواده اش و اموال رو در مخفیگاه در میکوه پناه داد ایل بختیاری به بخش الوارگرمسیر حمله کرد آنها به دهستان میرزاوند، دهستان قیلاب و دهستان منگره حمله کردند آنها به غیر طایفه بزرگ میرزاوند طوایف قلاوند و میر را نیز رو مورد هجوم قرار دادند و تا حدود میرزاوند-قلاوند-طایفه میر در منگره و عده ای از بهاروندها حمله کردند زیرا در همسایگی طایفه میرزاوند می زیستند و اما طوایف دیگر مثل پاپی را مورد حمله قرار ندادند از طایفه میرزاوند چند نفر شهید شدند که برزو میرزاوند یک نفر آنها بود و علی اکبر میرزاوند(که فامیلی نوادگانش هوشمند است اصالتشان طافی است و اما بین میرزاوندها زندگی کردن) یک نفر دیگر از آنها بود شیرمحمد میرزاوند از تیره سردار هم یک نفر دیگر بود که به گیر آنها افتادند و سرشان را بریدند و شهید شدند از طایفه قلاوند و میر نیز چندین نفر به قتل رسید که یکی از آنها به اسم یاسین قلاوند فرزند کیخا بود که به اشتباه گرفتن از ساکی و پتول به قتل رسیدند در این جنگ ساکی و پتول به قتل نرسیدند در واقع نتوانستند آنها رو قتال یا دستگیر کنند و خودشان از معرکه فرار کردند و رفتند و این جنگ با قتال افرادی به غیر از ساکی و پتول به پایان رسید و اموال از مردم بخش الوارگرمسیر که در دسترسشان بود را به غارت بردند طبق بعضی روایت ها شماری از حمله کننده ها نیز توسط طایفه میرزاوند به قتل رسیدند که این افرد در مناطق صعب العبور قتال شدند طبق روایات بختیاری ها نزدیک به 30 سر بریده را با خود بردند که از طایفه میرزاوند-قلاوند-میر و بهاروند بودند.

طبق روایات برزو میرزاوند و علی اکبر میرزاوند(طافی) در یک ناحیه بودند و تا تیر در تفنگشان بود به سمت بختیاری ها شلیک کردن طبق روایت تیر تفنگ برزو و علی اکبر تمام شد و برزو به گیر بختیاری ها می افتد و او را قتال می کنند علی اکبر هم که قصد فرار دارد زخمی شده و او را قتال و سر هر دو را می برند.

روایت است در این حمله بختیاری ها سه دسته شدند دسته ای به سرکردگی مهدی قلی خان بختیاری برادر نصیرخان بختیاری گروهی به سرکردگی خود نصیرخان و گروهی نیز به سرکردگی اسفندیارخان فرزند حسینقلی خان ایلخانی که به سه نقطه مختلف در بخش الوار گرمسیر حمله کردند روایت است مهدی قلی خان بختیاری در این درگیری توسط کریم خان میرزاوند با تیر تفنگش قتال شد کریم خان و عده ای در یک محدوده بودند که مهدی قلی خان بختیاری به آن محدوده حمله کرد و با تیر کریم خان قتال شد.(این پاراگراف روایت مشهدی صیدحسن میرزاوند است)(این روایت صیدحسن میرزاوند که نقل کرده که کریم خان، مهدی قلی خان بختیاری رو قتال کرده پدرم تایید نکرد و گفت همچین چیزی نشنیدم و خودم هم توجه کردم که بیشتر حرف های مشهدی صیدحسن میرزاوند از تیره پادار اشتباه و دروغ است صیدحسن میرزاوند از تیره پادار خودش هم در جوانی مرتکب قتل شد و یک نفر که از طایفه رشنو بود و شوهردختر خاله اش بود را بخاطر یک ماجرا به قتل رسانید و اما میگن بعد توبه کرد خدا میداند!!!!!) اما روایت که موثق تر است این است که کریم خان میرزاوند اهل خانه اش را در جایی پناه داده و خودش هم نگهبان آنها بود و تا تیر در تفنگش است به سمت بختیاری های حمله کننده می اندازد و فقط یک تیر در تفنگش باقی می ماند و روایت است یک نفر از افراد مهم بختیاری که ابلی هوشمند گفت از کدخدایان علاسوند بوده جلو رفته و به کریم خان میگه تفنگت رو بده و کریم خان میگه بیا بگیرش و وقتی به سمت او می رود به او شلیک می کند و فرد مزیور قتال شده از بلندی ملق کنان جسد او پایین می افتد و بختیاری ها وقتی او قتال می شود داد و فریاد سر می دهند و طبق روایت میگن کریم خان گفته اگر آن یک تیر در تفنگم نبود بختیاری ها منو کشته بودند و سرم را می بریدند و زن و بچه های منو به اسارت می گرفتند.

طبق روایات ساکی و پتول و خانوارهایشان قبل از حمله بختیاری ها از این موضوع اطلاع یافته و به ناحیه دشت لاله شاهزاده احمد نقل مکان می کنند و بختیاری ها نتوانستند تا آنجا بروند طبق روایت عده ای از طایفه میرزاوند قبل حمله بختیاری ها از حمله مطلع شده بودند و تاکتیک جنگی بکار گرفتن برای این کمترین میزان تلفات را داشتند در حد 4 تا 5 نفر اما طوایف دیگر قلاوند و میر تلفات زیادی داشتند و مردهای زیادی از آنها را کشتند چون از حمله اطلاع نداشتند آنها قصد داشتند بیشتر از همه از میرزاوند قتال کنند افرادی نامی و مشهور و تفنگچی میرزاوند همشون یاغی شدن و خانواده های خود را به مکان های امن منتقل کرده

روایت معتبر است که شمار زیادی از بختیاری های حمله کننده در این جنگ بدست طایفه میرزاوند خصوصا شعبه فرخی هلاک شدند.

پدرم و یکی دو نفر دیگر واسم روایت کردند که عده ای از بختیاری های حمله کننده به سمت پدربزرگم تقی که در ریت کوه بود حمله ور شده و قصد داشتند که او را شهید کنند که با ضرب گلوله تفنگ او هلاک و به جهنم واصل شدن در این حین دوسکه به سمت او آمده بود گفت با سنگ سر اینها را بکوبید اینها مارن نباید زنده برگردند!!!!

حتی روایت است که دوسکه میرزاوند نزدیک به 50 نفر از بختیاری های حمله کننده را از بالای کوه به پایین انداخته بود و هلاک کرد آن موقع ریت کوه برف و بوران بود و حتی طبق روایت زانوی تقی پدربزرگم به سنگی برخورد کرده و زخمی شده بود و طبق روایت شدت برف و بوران در ریت کوه طوری بوده که پدربزرگم تقی نزدیک بوده که بمیرد.

بختیاری هایی که به بخش الوارگرمسیر حمله کردند دستشان به هر بخش الواری میرزاوند اگر می رسید اونو اسیر و اگر مقاومت می کردند اونو قتال و سرش رو می بریدند و خانواده اش رو به اسارت می گرفتند و اما به جزء سه تا چهار نفر از طایفه میرزاوند نتوانستند از طایفه میرزاوند کسی رو قتال کنند. 

روایت است برزو دختری داشت به اسم صدف بختیاری ها تعدادی از سرهای بریده را به صحرای چهک آورده و صدف دختر برزو را که آن موقع بچه بود را به اسارت گرفته و او را آورده و سرهای بریده شده را به او نشان دادند به او گفتند کدام یک از اینها سر ساکی و پتول است که سر برزو در بین سرهای بریده شده بود و سرش از دیگر سرها درشت تر و گنده تر بود صدف گفت هیچ کدومشون ساکی و پتول نیستند و گفت اون سر برزو پدرم است این روایت را خود صدف دختر برزو برای حاسی میرزاوند روایت کرده است. 

شماری از مردم بخش الوار گرمسیر را نیز به اسارت گرفتند و آنها را به مرکز بختیاری نصیرخان سردار جنگ بردند سرهای بریده شده نیز همراه آنها بود افرادی که اسیر شده بودند بعد چندین سال که در بختیاری در اسارت بودند با ترفندی از آنجا گریخته از سمت شهر درود به بخش الوار گرمسیر برگشتند از جمله به اسارت گرفته شده ها نساری شیرمرد همسر برزو میرزاوند و فرزندانش صیفور-احمد-بهتوش-والی-اصف-بیچار-سیف الدین و دخترش صدف بودند که در آن موقع سن پایینی داشتند و اصف(یوسف) و والی از همه سنشان بالاتر بود که در مسیر حرکت آنها در دزفول در بین مسیر آزاد شدند نزدیک به 20 تا 30 زن و بچه و 20 تا 30 مرد از طوایف میرزاوند-قلاوند-میر و بهاروند را به اسارت گرفتند اینها اکثرا افرادی بودن که غافلگیر حمله شدن از طایفه میرزاوند بجز 10 زن و بچه که بیشتر از تیره شیرمرد بودند مثل خانواده علی اکبر میرزاوند-نساری شیرمرد همسر برزو-همسر و خانواده کرم جان شیرمرد و....حتی روایت است بختیاری ها، مهرآغا خواهر ساکی و پتول که پیش خانواده برزو بود را نیز به اسارت گرفتند و او را به اسارت بردند.

افراد اسیر شده را به دزفول در بین مسیر بردند که زن ها و بچه ها در دزفول آزاد شدند پدرم به روایت از افرادی که آن دوران زیستند و این جنگ را حس کردند و برایش نقل کردند روایت می کند که شیخ دزفول که مقام بالایی در بین مردم دزفول در آن موقع داشت به نصیرخان بختیاری گفته بود که زن ها و بچه ها را آزاد کن وگرنه الم قیام بلند می کنم حالا روایت نکردند این شیخ دزفول اسمش کی بوده از نفوذ و جایگاه خاص در دزفول برخوردار بود و طبق برآورد و محاسبات تاریخی که انجام دادم تنها شخص مهم در آن دوران در دزفول که سنش به آن دوران می خورد شیخ محمدرضا معزی بود که در دزفول آدم مهمی بود اگر شیخ دزفول تهدید به قیام نمی کرد بختیاری ها هرگز زن و بچه های میرزاوند-قلاوند-میر و بهاروند بخش الوار را آزاد نمی کردند در واقع از شیخ دزفول ترسیدند.

(شیخ محمدرضا معزی اصالتا اصفهانی بود و در سال 1232ه.ش در عراق متولد شد از اصفهان به عراق رفته بودند سپس در حدود سال 1260ه.ش او و بستگانش به دزفول آمدند و در آنجا از نفوذ و جایگاه بالایی برخوردار بود)

روایت است نساری شیرمرد بیچار را که آن موقع در حدود 10 سالش بود به یک دزفولی در بازار قدیم دزفول که دکان قدیمی داشت داد که پیش او باشد و او بیچار را بزرگ کند و بیچار برایش کار کند و بعد منصرف شد و او را پس گرفت.

حدود 20 تا 30 مرد از میرزاوند-قلاوند-میر را اسیر کرده و به بختیاری به اسارت بردند افرادی مثل لرزان-کرم جان شیرمرد و..... تا دو سه سال در آنجا زندانی بودند در غل و زنجیر همین یاسین قلاوند که سرش را بریدند میگن یه پسر داشت به اسم مزبان که سنش پایین بود و بختیاری ها او را به همراه دیگر افراد اسیر شده به اسارت بردند حتی مهراب میرزاوند از عموها واسم روایت کرد که گفت بعضی ها گفتن حاجی تقی میرمحمدولی را نیز به اسارت گرفتن.

در یک روز یکی از زندانیان با قفل که به در زندان آنها بسته شده بود ور رفته و یکدفعه قفل شکسته می شود زنی که آنجا محل نگهداری آنها را تمیز می کرد گفت پس اگر می توانید فکری برای فرار کنید چون هر لحظه امکان دارد شما را قتال کنند شب نگهبانان آنها پیش آنها نشسته زندانی ها از آنها میخواهند که یک بازی محلی انجام دهند زندانیان و نگهبانان آنها تا پاسی از شب به بازی مشغول می شوند و نگهبانان از شدت خستگی به خواب رفته از آنجا می گریزند و سپس به کمک برخی ها به بخش الوار می رسند.

اگر آن 20 تا 30 نفر فرار نمی کردند حتما بدست بختیاری ها قتال می شدند.

کرم جان شیرمرد هنگامیکه اسیرش کردند به بختیاری ها گفت که شماها منو غافل گیر کردید وگرنه هرگز نمیتوانستید منو اسیر کنید کرم جان شیرمرد پدر ذوالفقار شیرمرد بود.

در آن دوران بین سران بخش الوار و... رسم بود که می گفتند هر که غارت نیاره مرد نیست و شجاعت رو به غارتگری می دانستند مثلا می گفتند یارو چطور غارتگری خوب غارت میکنه تا دخترمو بهش بدم!!!!!!!!

در فیلم روزی روزگاری مرادبیک به هم قطارش میگه:داری چه غلطی میکنی شعبون؟ 

شعبون میگه:دارم وضو میگیرم چون غارت بی وضو برکت نداره!!!!

در روایت ها و زندگی ستارخان و باقرخان سرداران انقلاب مشروطیت دیدم که نوشته بود حتی اونها هم قبل انقلاب مشروطیت برخی مواقع دست به غارت از قافله ها می زدند....

در دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی قشه میرزاوند قدرتمندترین قشه بود که در ایران از لحاظ غارتگری و باجگیری مثلش وجود نداشت و وقتی برای گرفتن باج و غارت به ناحیه ای حمله می برد همواره پیروز و با غارت می آمد.

در قدیم دوران قاجاریه و رضاشاه پهلوی بین مردم بخش الوار گرمسیر و لرستان و اکثر جاهای ایران رسم بود که مرد بودن و شایستگی یک فرد را به غارتگری می دانستند می گفتند یارو چطور مردیه غارتگر خوبیه خوب غارت میکنه تا دخترمو بهش بدم!!!! کسی که رعیت و اهل غارتگری و تفنگچی گری نبود را پخمه و ربوت می دانستند......

این واقعه در حدود سال 1280 ه.ش در ایران مصادف با دوران محمدعلی شاه قاجار رخ داد.

ساکی و پتول دایی های مادر صیدجعفر پدربزرگم بودند مادر صیدجعفر دختر مهرآغا خواهر ساکی و پتول بود.

در باب چگونگی مرگ ساکی و پتول 

ساکی بعد چندین سال درگذشت و عده ای حادثه مرگ پتول رو در این ماجرا می دانند روزی پتول خرها و الاغ های عده ای از سیدهای دزفول در احمد فداله دزفول رو به غارت می گیرد رییس سیدهای احمد فداله به پیش پتول آمده و درخواست می کند که خرها و الاغ های اونا رو پس بدن پتول از این کار خودداری کرده و سید احمدفداله شعری در مذمت پتول خوانده و بدون گرفتن خرها و الاغ های خودش بر می گردد....

پتول به سیداحمدفداله این شعر رو میگه:

احمد فداله فداله مِرو             زالونه بَسو سی دَسه خِرو

سید احمد فداله هم در پاسخ پتول این شعر رو میگه:

زالونه سازم سی دَسه خِرت            گلوله سازم سی مینه سرت

بعد دو روز پتول در یک نزاع خانوادگی که بین او و عموزاده هایش رخ داد توسط یکی از عموزاده هایش با تیر تفنگ و گلوله ای که به سرش خورد به قتل رسید چون میگن سید احمدفداله نفرینش کرده و نفرین او باعث این حادثه شده و دعای سید احمدفداله مستجاب شد.

سادات احمدفداله از نسل زید بن علی بن حسین می باشند و از جمله سادات واقعی در ایرانند.

یک روز یکی از سادات در قسمت احمد فداله دزفول که او با پدرم عبدالحسین دوست بود و همیشه برخی مواقع به خانه ما می آمد و پدرم به او پول می داد همین داستان پتول که خرهای احمد فداله رو آورده بود نقل کرد و همین شعر رو هم نقل کرد و اون موقع فهمیدم.

داستان این جنگ جنگ بخش الوار و بختیاری ها را مثل اینکه فردی به اسم مرادحسین پاپی در کتابش به اسم تبار هخامنش دیار بالاگریوه در حال نگارش است و نباید دروغ و مطلب نادرست در آن وارد کند و باید حقیقت مطلب را بنویسد.

...........................................................................................................

مطالبی که نوشته شده تمام درست و صحیح می باشند و پس از تحقیق بسیار توسط من نوشته شده است.

یکی دو نفر واسم تعریف کردن که خود بختیاری ها گفتن آن موقع ساکی و پتول و قشون آنها حدود 40 زن از بختیاری ها را بیوه کردن.

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 21 بهمن 1399 ساعت 00:51

سلام ایا طایفه یاتیره ای بنام شلوکی هست

ناصردادوند دوشنبه 24 شهریور 1399 ساعت 14:43

بنده از نسل رستم بک پسر شاه پتول هستم

حسین دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 21:56

با سلام بعد از گذشت ۱۰۰ سال تازه متوجه شدم که من از تیره کلورضا هستم من نوه ایمانعلی فرزند حیدربک فرزند پتول هستم که ظاهرا در تاریخ آمده که حیدربک در جنگ با بختیاری ها کشته شده و اولادی ندارد ولی من این موضوع را تکذیب میکنم حال خواهشمندم اگر شجره یا نشانی از تیره یاد شده داری به ایمیلم ارسال نمایید با سپاس فراوان

تشکر از کامنتتون.....پرسیدم حیدربک پسر پتول بوده درست است.....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.