بزرگان طایفه بزرگ میرزاوند در دوران قاجاریه-دوران رضاشاه پهلوی و محمدرضاشاه پهلوی

غلام-حسینعلی شیرمرد-ساکی-پِتول-عیدی-تقی-شیره-میرزا شیرمرد-صیفور-کریم خان-مکه-جهانشاه-شاه مهدی-ذوالفقار شیرمرد-رحیم خان-محمد شیرمرد-صیدجعفر-صیدموسی شیرزاد و بسیاری دیگر

محمد شیرمرد  در دوران محمدرضاشاه پهلوی از طرف  محمدرضاشاه مدال هدیه برایش ارسال شد.

طبق روایت صیفور همیشه فارسی صحبت می کردند و خیلی به ندرت با لهجه لری صحبت می کردند من خودم همیشه تو خونه و بیرون که میرم فارسی حرف می زنم.

من خودم همیشه فارسی حرف میزنم و به ندرت با لهجه لُری صحبت میکنم مگر اینکه کسی باهام لهجه لری صحبت کنه که به ضرورت منم لُری باهاش حرف میزنم.

در دوران رضاشاه پهلوی و مصادف با اسکان عشایر بوسیله رضاشاه پهلوی سال 1311ه.ش مامور از دربار به پیش طایفه میرزاوند آمد و با روسای میرزاوند جلسه گذاشت و قرار شد که مردم طایفه میرزاوند را به آهودشت در نزدیک اهواز خوزستان منتقل کنند و قرار شد آهو دشت و زمین های آن رو برای طایفه میرزاوند ثبت کند و طایفه میرزاوند به دلیل شرایط بد جوی و خصوصا گرمای شدید در آن نقاط از مهاجرت به آنجا منصرف شدند.....

در دوران رضاشاه پهلوی دهستان میرزاوند بخش الوارگرمسیری به شرح زیر تقسیم شد و هر قسمت یک مسئول حوزه استحفاظی داشت.

یک قسمت و به اسم حوزه(بُنه)کریم خان نام گرفت(البته در ابتدا قرار بود که بُنه به اسم صیفور باشد و اما صیفور به خاطر ریش سفیدی و مسن بودن و احترام بُنه رو به کریم خان واگذار کرد) و اما کدخدای شعبه فرخی که توان و برشش بیشتر بود همین صیفور بود و از کریم خان تواناتر و معروف تر بود.

یک قسمت دیگر کدخدای آن جهانشاه شد و به اسم حوزه(بُنه) جهانشاه نام گرفت.

یک قسمت دیگر کدخدای آن شاه مهدی شد و به اسم حوزه(بُنه) شاه مهدی نام گرفت.

یک قسمت دیگر کدخدای آن میرزا شیرمرد شد و به اسم حوزه(بُنه) میرزا نام گرفت.

(در واقع میرزا شیرمرد حدود و ریاست فرزندان شیرمرد و گروهی از شیرزادها رو نیز عهده دار بود)

یک قسمت دیگر نیز به اسم بُنه ذوالفقار شیرمرد نام گرفت.

یک قسمت دیگر نیز به اسم بُنه صیدموسی شیرزاد که در مجاورت بُنه شاه مهدی بود.

منبع:کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 6 نوشته سرتیپ حسینعلی رزم آرا نخست وزیر محمدرضاشاه پهلوی نوشته شده در تاریخ 1330ه.ش انتشارات ستاد مرکزی ارتش

یک محقق و پژوهشگر و نویسنده باید روش تخمین سن را بلد باشه برای افرادی که اسناد و مدارکی برای زمان تولد و فوت آنها وجود ندارد یک پژوهشگر می تواند با روش هایی تولد و مرگ آن فرد را تشخیص و تخمین بزند مثلا در مورد پدربزرگ پدرم تقی من اسناد و مدارکی در دسترس نداشتم که بدونم زمان تولد و مرگ اون کی بوده پس آمدم با کمک یک سری موارد و شواهد زمان مرگ و سن مرگ او را تشخیص دادم به این شکل که صیدجعفر فرزند تقی در تاریخ 1335ه.ش فوت کرد و طبق گفته راویان در موقع مرگ پیر نبود و حول و حوش 50 سال سن داشت و در سال 1285ه.ش متولد شده طبق روایات تقی سه سال بعد درگیری با تترها و قتل غیرعمد آزاد فوت میکنه و موقع که فوت کرده فرزندش صیدجعفر در حدود 5 سال سن داشته و به این ترتیب زمان مرگ او را بدست آوردم تقربیا حدود سال 1290 ه.ش است و صیدجعفر اولین فرزند و تنهاترین فرزندش بود و طبق روایات تقی در موقع مرگ جوان بوده سن بالایی نداشته پس به این نتیجه رسیدم که در حدود 37 تا 40 سالگی فوت کرده بین سال 1250 تا 1255 ه.ش متولد شده.

قلا پسر دایی تقی در حدود سال 1346 ه.ش فوت کرد و موقع که فوت کرد طبق روایات در موقع مرگ 90 سال بیشتر هم سن داشت اما میگن سرحال بود و حتی تیراندازی هم می کرد قلا پدربزرگم صیدجعفر را بسیار دوست داشت و میگن موقع که صیدجعفر مرد بسیار براش بانگ و شیون سر داد.

......................................................................................................................................

در قدیم دو سه خانواده لوتی یا مطرب در بین طایفه میرزاوند در بخش الوار گرمسیر زندگی می کردند و در مراسم های عروسی مردم میرزاوند سازسرنا و دهل و کمانچه می نواختند خانواده میرزاجان و عمویش مرادجان که از لوتی های کناری بودند همین میرزاجان کناری نام پدرش محم یا محمد بود و این محم آدم مهمی در بین لوتی های لرستان بود در واقع سرشناس ترین فرد لوتی ها و مطرب های لرستان و خرم آباد بود آنها در اول بین طایفه بهاروند در خرم آباد لرستان زندگی می کردند در اوایل دوران رضاشاه پهلوی همین محم یک دختر و مادرش را که از زیدعلی بیرانوند از بستگان نزدیک فردی به اسم دوستعلی زیدعلی بیرانوند معروف به دوسه که بزرگ طایفه زیدعلی بیرانوند بود و خانواده های آنها از دست دولت رضاشاه پهلوی در صحرا یاغی و سرگردان بودند تنها می بیند محم آن زن زیدعلی بیرانوند و دخترش را به خانه خودش می برد و بعدها دختر آن زن زیدعلی بیرانوند را با اجازه آن زن به عقد و ازدواج برادرش مرادجان در می آورد دوسه بیرانوند می فهمد و بشدت عصبانی و ناراحت شده می گوید باید محم و مرادجان لوتی مطرب را هلاک کنم او به خانه آنها که آن موقع پیش بهاروندها در خرم آباد لرستان بودند آمده موقعیکه دوسه بیرانوند محم و برادرش مرادجان و تفنگ آنها را می بیند می ترسد و با خودش میگه اینها آدم های مهمین و منصرف شد و محم و مرادجان و همسرشان که بیرانوند و به نوعی خواهرش بود را به خانه خودش در خرم آباد دعوت کرده و ماجرا تمام شده و دختر در عقد مرادجان باقی می ماند.

بعد مدتی محم و مرادجان از آنجا به پیش طایفه قلاوند تیره باش آغا قلاوند می آیند مدتی آنجا ساکن می شوند همین زن مرادجان که بیرانوند بود میگن خوشگل و زیبا بود و فاضل باش آغا قلاوند به زن مرادجان نظر بد داشت و محم می فهمد و به مرادجان میگه بیا از اینجا برویم اینجا جای امنی برای ماها نیست و به پیش شکرآلی از تیره سردار میرزاوند که چشمشان پاک و مردم خوبین برویم طبق روایت پدرم عبدالحسین بعد آن فاضل باش آغا قلاوند فهمیده و به محم و مرادجان میگه کجا میخواهید بروید باید همینجا پیش ماها بمانید و اما محم میگه باید برویم و اینجا نمی توانیم بمانیم و  بین طایفه میرزاوند آمده و در بین طایفه میرزاوند زندگی می کنند.

محم سه پسر داشت به اسم های میرزاجان-علی آقا و حسن آقا که میرزاجان آدم سرشناسی بین میرزاوند و قلاوند بود و روایت است سازسرنا را بسیار زیبا می نواخت و شاعر قدری بود و اشعار لُری زیبایی می سرائید روایت است او پازن و آهو و اشکال بسیاری را شکار کرده بود حتی روایت است او در ختنه کردن مردها بسیار ماهر بود و مردهای بسیاری در طایفه میرزاوند را ختنه کرد پدرم عبدالحسین توسط همین میرزاجان فرزند محم در بچگی ختنه شد او در قدیم موقع که زنده بود به خونه ما می آمد و پدرم به او پول و تهفه هدیه می داد شیرعلی و برادرش کوچکعلی نوازندگان سازسرنا-کمانچه و دهل که در مراسمات طایفه میرزاوند و قلاوند می نواختند فرزندان مرادجان می باشند که مادرشان زیدعلی بیرانوند خواهر دوسه بیرانوند بود همسر علی آقا از طایفه گراوند لرستان و همسر حسن آقا نیز از طایفه دلفان خرم آباد لرستان است حسن آقا سال هاست از نواختن سازسرنا و نوازندگی توبه کرده و اهل نماز و مسجد شده و همیشه به مسجد رفت و آمد دارد و علی آقا نیز که فوت کرده در طول حیاتش نوازندگی نمی کرد روایت است در قدیم محم به خونه صیدجعفر پدربزرگم می آمد و صیدجعفر به او هدیه و تهفه می داد روایت است میرزاجان در یک مورد جمعی از سران میرزاوند و بزرگی قلاوند را به مهمانی دعوت کرد و ولیمه بزرگی به آنها داد روایت است در یک مورد رضاخان قلاوند فرزند علی حسین خان بزرگی قلاوند به تخت سا واسه مهمانی رفته بود عده ای گفتند مهمان منزل آنها شود و اما رضاخان قلاوند میگه فقط مهمان برادرم میرزاجان می شوم و به خانه میرزاجان رفت روایت است او میرزاجان را بسیار دوست داشت.

نام خانوادگی میرزاجان- حسن آقا و علی آقا پوراحمد است. 

لوتی یا مطرب یکی از طوایف استان لرستان است که بطور پراکنده در بین طوایف مختلف می باشند و خواستگاه اولیه آنها هندوستان بوده از هندوستان به ایران مهاجرت کرده و شماری از آنها در خرم آباد و لرستان ساکن شدند اگر توجه شود چهره مردها و دختران لوتی ها و مطرب ها شباهت زیادی به هندی ها دارد آنها چهره هایشان سیاه و رگه هایی در زیر چشمانشان است که مطرب بودن آنها را مشخص می کند مردم استان لرستان و لرهای لرستان و خرم آباد و بخش الوار گرمسیرو اندیمشک لوتی ها و مطرب ها را قومیت ناچیز می دانند و وصلت زن دادن و زن گرفتن از آنها را مایه سرافکندگی و شرمساری طایفه خود می دانند عده ای از لوتی ها در بین سگوندها زندگی می کنند مثل بُرسل سگوند و خانواده اش که نام خانوادگی آنها سگوند است.

از چهره های معروف لوتی ها و مطرب ها در زمینه نوازندگی می توان شاه میرزا مرادی درودی-فرج علیپور و حسین سالم نوازندگان سازسرنا و کمانچه را نام برد که از طایفه مطرب و لوتی می باشند فرج علیپور فرزند خانی از مطرب ها و لوتی های خرم آباد بود همسر فرج علیپور فکر کنم از طایفه بیرانوند است فرج علیپور خواننده و نوازنده مشهور خرم آباد لرستان از اقوام همین محم-مرادجان و میرزاجان است.

......................................................................................................................

در دوران محمدرضاشاه پهلوی همین احمدخان و مرحوم هاسی میرزاوند و دو سه نفر دیگر برای کار به تهران می رفتند و هاسی میرزاوند مسئول آنها بود که آنجا در تهران کار می کردند نگهبان شرکت های در حال ساخت در تهران بودند روایت است در یکی از این موارد به بروجرد آمده و پدرم در آن موقع در زندان بروجرد بود و هاسی میرزاوند گفت من میخواهم به دیدار عبدالحسین در زندان بروم و اما احمدخان گفت مگر میذارم باید ماها هم بیاییم و طبق روایت پدرم به دیدار او در زندان آمده و حتی هاسی و احمدخان از حقوق که گرفته بودندبه او پول هم دادن